از دیو گرول تا رینگو استار؛ راز درامرهای معروف | قسمت اول
برگردان: صبا فریور
درامرها خیلی کار میکنند بیآنکه شهرتی نصیبشان شود؛ چه جور آدمهایی درامر میشوند؟ دیرد او کالان این سوال را از بعضی از بهترین درامرهای جهان پرسیده است.
استلا مُزگاوا
(درامر وارپینت Warpaint)
مطمئن نیستم چه جور آدمهایی درامر میشوند، گفتنش سخت است چون هرکدامشان یک جورند. ستاره فیلم شلاق و نوجوان چهاردهسالهای که در یک گروه پانک ساز میزند، هردو خود را با یک ساز مشترک ابراز میکنند، اما هرکدام هدفهای مختلفی دارند. اگر بخواهید به طور جدی ساز بزنید باید شخصیت بخصوصی داشته باشید. آن مدل شخصیتی که پیگیر بودن برایش یک ارزش است. وقتی به دبستان میرفتم پسرها نمیگذاشتند حتی نزدیک درام شوم، چون فکر میکردند «دخترها نمیتوانند درام بزنند.» بقیه بچهها به سازهای دیگر مشغول شدند و درام را فراموش کردند، اما آتشی در دل من روشن ماند. حتی الان هم، وقتی درام میزنم حس میکنم یک نوجوان هیجانزده هستم. خیلی از درامرها مطالعه زیادی میکنند و نت سازهای کوبهای را میخوانند، اما من با کوبیدن بر بالشهای اتاق پذیرایی و تقلید همزمان از ویدئوی آهنگهای گروه هانسون (Hanson) شروع کردم. درامر این گروه، زک، پسر یازدهساله لاغری بود که در تلویزیون نشانش میدادند. همه به چنین لحظهای احتیاج دارند، لحظهای که به خودشان بیایند و بگویند «من هم میتوانم»، دیدن بچهای همسن و سال من که در یک گروه موفق کار میکرد برای من همان لحظه بود.
مادر من خواننده بود و پدرم گیتار باس میزد؛ او بود که اولین درام را برای تولد ۱۲سالگیام خرید. من با یک معلم جاز کلاس برداشتم، اما بعد از چند ماه او به پدرم گفت که میخواهد بگذارد من به راه خودم بروم. به نظرم خیلی باحال بود که این حرف را زد، گفت بگذارید خودش این آهنگها را یاد بگیرد، گوش خوبی دارد. فهمیدم که بهترین روش یادگیری این است که پشت درامم بشینم، هدفونهایم را روی گوش بگذارم و به آهنگهای تول (Tool) و لدزپلین (Led Zeppelin) گوش دهم، یعنی به موسیقیهایی که درامهای سنگینی داشتند.
یک اجرای خوب، برخلاف تمرینهای قبل از اجرا، ارتباط زیادی با احساس آرامش و اعتماد به نفس دارد. خیلی مهم است که کار را به بهترین نحو ارائه دهی، قدر آهنگسازی را بدانی و بخشهای خودت را عالی اجرا کنی، اما از طرفی به سختی میتوان جدای از دیگران دستاوردی داشت. در یک گروه، با یک مجموعه طرفیم؛ هرشب کار کردن با سه نفر ثابت برای یک مدت زمان نامعلوم، تجربهایست به شدت عاطفی.
من بجز وارپینت، با فلی از ردهات چیلی پپرز(Red Hot Chilli Peppers)، کرت وایل (Kurt Vile)، و رجینا اسپکتور(Regina Spektor) ساز زدهام. وقتهایی که موزیک خشنتری میزنم ممکن است در یک اجرا دوتا چوب درام را بشکنم. اما الان دیگر اوضاع فرق میکند. وارپینت دیگر کارهای اینقدر سنگین اجرا نمیکند.
قبل از اجراها استرس نمیگیرم، اما بعضی وقتها در اجراهای تلویزیونی عضلات دستم درد میگیرد. انگار چیزی به سراغم میآید و باعث میشود چوبهای درام را جور دیگری دست بگیرم، شبیه یک میمون، نه مثل آدمی که بیش از یک دهه است که درام میزند.
درام زدن، بیشتر از خوانندگی که آدم را در کانون توجه قرار میدهد، با شخصیت من جور در میآید. نمیخواهم معروف باشم. وقتی در بچگی در اتاقم استیلی دن میزدم، چشمانم را میبستم و خیال میکردم که در یک فستیوال بزرگ ساز میزنم؛ هرگز برایم جالب نبود که مثلا با لئوناردو دیکاپریو بودن چه جوری است.
استفان موریس
(درامر نیو اوردر New Order و جوی دیویژن Joy Division)
در اوایل دهه ۷۰ میلادی، منچستر جای کسالتآوری بود. کار زیادی برای انجام دادن وجود نداشت؛ همه چیز خاکستری بود. اگر میخواستی موسیقی بشنوی، باید به کنسرتهای فریتریدهال و استونگراند میرفتی تا اجرای گروههایی مانند جنسیس (Genesis) را ببینی. فیل کالینز آن موقعها درامر جالبی بود. احتمالا هنوز هم جالب است. وقتی موسیقی پانک آمد، همه صفحات گرامافون قبلیمان را زیر تخت قایم کردیم، انگار هیچوقت از آنها خوشمان نمیآمده. آن زمان جویدویژن اسمش وارساو (Warsaw) بود. در یک مجله دوتا آگهی دیدم. یکی این بود «درامر نیازمندیم: وارساو» و دیگری «درامر نیازمندیم: د فال». با خودم فکر کردم خب احتمالا هر دو را میتوانم انجام دهم. اما به ایان کورتیس (نفر اول سابق جوی دیویژن) زنگ زدم و کار را گرفتم. به سختی میتوانستیم اجرای زنده داشته باشیم، چون جای زیادی برای برگزاری کنسرت وجود نداشت. هیچکس از گروههای پانک خوشش نمیآمد. ما بودیم و در مقابلمان جریان حاکم؛ بدمان نمیآمد که خارج از جریان باشیم. مافیای لعنتی منچستر برقرار بود، گروه درونز (Drones) و بازکاکس (Buzzcocks) و باقی گروهها کنسرت میگذاشتند، اما ما نمیتوانستیم. برای همین وقتی اجرایی گیرمان میآمد سنگ تمام میگذاشتیم. ما تونی ویلسون (Tony Wilson) را که بعدها مدیرمان شد میشناختیم. او کارمان را دید، و همه گفتند کارمان عالی بود، گرچه احتمالا خشم بود که ما را از بقیه جدا میکرد. بعد از آن آدمها کم کم به ما علاقهمند شدند.
کار کردن با تهیهکنندهمان، مارتین هنت (Martin Hannett)، روی آلبوم لذتهای ناشناخته (Unknown Pleasures) جالب و برانگیزاننده بود. وقتی بهش گوش میدادیم از خودمان میپرسیدیم چطور این اثر از چیزی که در ذهن ما بود به اینجا رسید، یعنی از کاری به شدت خام و زنده و زمخت تا آن چیزی که شد. با خودمان میگفتیم او چه کارش کرده؟ من مجبور بودم همه قطعات درام را به طور جداگانه ضبط کنم. مارتین میخواست درام باس را در اتاق رقص ضبط کنیم، و درام اسنر را در یک قوطی حلبی، و های-هت را در یک جعبه مقوایی کوچک؛ کاری که الان مثل آب خوردن است، اما آن موقع به این راحتیها نبود. بدترین قسمت آهنگ “عشق ما را از هم جدا خواهد کرد “بود. آن را ضبط کرده بودیم و من قطعات درام را بارها زده بودم. در یک آپارتمان در خیابان بکر در لندن میماندیم، تازه سرم را زمین گذاشته بودم که تلفن زنگ زد. مارتین لعنتی بود. میخواست که برگردیم و درام اسنر را دوباره بزنیم. هربار که این آهنگ را میشنوم تنها چیزی که یادم میآید عصبانیت هنگام بیرون آمدن از تخت است.
جیم اسکلاونوس
(درامر نیک کیو و بد سیدز Nick Cave And The Bad Seeds، گرایندرمن Grinderman، سونیک یوت Sonic Youth و کرمپس The Cramps)
من در مجموع درام را خودم یاد گرفتهام، اما برای چند هفتهای هم با جیم پاین (Jim Payne)، که درامر و استادی ارجمند است، کلاس برداشتم. او چیزهای زیادی به من یاد داد، یکی از درسهایش که هنوز با من مانده این تذکر است که آدم برای حفظ تعادل در جایگاهش، برای اینکه پاها بتوانند آزادانه و مستقل حرکت کنند، باید «مقعد آسودهای» داشته باشد. این درس خیلی مهمی برای همه دانشجویان این ساز است.
لحظه کلیدی در کار ضبط موسیقی برای من همان اوایل رخ داد؛ داشتم آهنگی را که تازه ضبط کرده بودم گوش میدادم، و از صدای بلند ضرباتی که قرار بود معرف صوتی کیک درام من باشد حالم بد شد. اینجا بود که توانستم در مورد صدای درام و آهنگسازی بیشتر یاد بگیرم. من صدای مخصوص به خودم را داشتم و احساس میکردم حتی اگر خام باشد، خاص و بسیار بهتر است.
لروی هورسموت والاس
(درامر برنینگ سپیر Burning Spear، دنیس براونDennis Brown، باب مارلی Bob Marley,، پیتر تاش Peter Tosh ، گرگوری ایساکس Gregory Isaacs، استودیو وان Studio One)
اینکه هنوز ساز میزنم به خاطر این است که من هم، مثل دوستم باب مارلی، رویایی در سر دارم. هنوز صدایش توی گوشم است. میگوید «هورسموت، برو و انجامش بده. جای درستی هستی. شاید تو تنها کسی باشی که باقی مانده.» چوبهای درامی که در ۱۹۷۸ در فیلم رِگه راکرز (Rockers) دست گرفتم واقعی نبودند. مال خودم را پیدا نمیکردم، برای همین دو تکه چوب از یک صندلی قدیمی در پشت یک هتل کَندَم. چوب درام اهمیتی ندارد، شمایید که اهمیت دارید. خیلی از درامرها سر ضرب نیستند؛ از قیافهشان معلوم است، اما میخواهند به هر زحمتی شده آهنگ را در بیاورند.
هرکس فضای خودش را پدید میآورد. موسیقی رِگه چیزهای زیادی با خودش دارد. ضربهای زیاد همزمان. هیپهاپ، چایکوفسکی. هرچه که بزنید، در آن ضرب رِگه وجود دارد.
لری مولن جونیور
(درامر یوتو U2)
من در ۱۹۷۵ در دوبلین گروه را تشکیل دادم، همزمان با دوران اوج پانک. انگار آن زمان همه چیز ممکن بود. اینکه سازت را چقدر عالی بزنی زیاد مهم نبود، در عوض شخصیت و منش اهمیت حیاتی داشت. این برای ما خیلی خوب بود. چون ما در موسیقی چندان حرفهای نبودیم، اما خوانندهای داشتیم که شخصیتش برجسته بود. در دانشگاه، چهارشنبه عصرها در اتاق موسیقی آقای مککنزی تمرین میکردیم. اسم اولین آهنگی هم که نوشتیم چهارشنبه عصر است. بحثهای بیپایانی درمورد اشتباهات و بیعقلیهای موسیقیایی میکردیم- هنوز هم میکنیم.
من طرفدار پرو پاقرص گِلَم راک (Glam rock) بودم. کوزی پاول (Cozy Powell) در ۱۹۷۳ آهنگ رقص با شیطان را منتشر کرد که در جدول انگلستان به مقام سوم دست یافت. اینکه یک درامر در صدر جدول موسیقی قرار بگیرد اتفاق نادر و زیبایی است. اما اگر سبک راک و پاپ گلم و رقص با شیطان را تلنگرهای بیداری من بدانیم، هانکی دوری (Hunky Dory)، زیگی استراداست (Ziggy Stardust) و علاادین سین (Aladdin Sane) حتما مهمترین معیارها و سنگ محکهای من بودهاند. در هر سه گروه هم وودی وودمانسی (Woody Woodmansey)، یکی از بهترین درامرهای راک جهان، نوازندگی میکرد. آن زمان من هیچ تصوری نداشتم که دیوید بوویی (David Bowie) درباره چی میخواند.