سمفونی روستایی بتهوون
نویسنده: هانس فون دتلباخ |برگردان: کیکاووس جهاندار
اثری را به خاطر آوریم که در آن جنگل و چمنزار، کوه و دشت، رعد برق ورنگین کمان در قالب موسیقی تجدید حیات کرده است. منظورم سنفونی ششم بتهوون یا سنفونی روستایی است. بتهوون آثاری گرانقدر و مقتدر آفریده است اما بدشواری می توان گفت که در اثری بیش از سنفونی ششم خود توفیق یافته باشد. «پاستورال» رویایی است روشن که ما را بدنیایی بهشت آسا می برد، دنیایی که به ارتکاب معاصی آلوده نشده است .بتهوون به کرات با دوستانش درباره مناسبتی که با طبیعت دارد سخن گفته و از آن جمله «هیچکس نیست که طبیعت را مانند من دوست بدارد» ،«آخر جنگل ها، درختان، صخره ها آنچه را آدم بخواهدمنعکس می کنند» و یا با طرز بیان الکنی که خاص خود اوست: «مثل اینست که هر درختی به من در دشت و بیابان میگوید: مبارک باد فرخنده باد! جذبه جنگل، خاموشی دلنشین جنگل!» و حتی از این هم گیراتر: «ای خدای قادر که درجنگلی! من در جنگل خوشبختم، آزادم. هر درختی به زبان تو سخن می گوید. ای خدا، چه جلالتی! در چنین جنگلی، در این ارتفاعات سکوت است، سکوت تا او را عبادت کنیم.»
می دانیم که بتهوون تقریبا همه، الهامات بزرگ خود را در گردشهایی که در طبیعت می کرد می گرفت. در جنگل و دشت، در کوه وصحرا خود رابه خدا نزدیک می دید. در اینجا بود که اندکی از جبر زمان می آسود و مرهمی برای دردهای خود می یافت. یادگاری از این عواطف و لحظات سعادت بخش، همین سنفونی پاستورال است. از این الحان اثراحساسات شخصی وخاص مصنف نسبت به طبیعت می تراود. در اینجا دیگرصحبت از سرمستی حواس ظاهر در بین نیست، رنگ آمیزی به سبک امپرسیونیست ها در کار نیست، در اینجا طبیعت به پاکی و خلوص هرچه تمامتر بر حواس آدم اثر می گذارد. قهرمان سنفونی سرنوشت است که در سنفونی پاستورال طبیعت را می بیند و ادراک می کند.عجیب اینست که مناظر ساده، روستایی بتهوون را بیشتر تحت تاثیر قرار می داده تا مناظر شاعرانه و قهرمانی که در ترانه ها جان گرفته. آنچه در اینجا توصیف شده مناظر «دلنشین ناحیه رن» و اطراف دلربای وین است که تنها بتهوون می شناخت.
آنکه به محک رنج آزموده شده و مردانه با آن دست و پنجه نرم کرده است در طبیعت بیش از همه برای خود لحظات آرام بخش و تسکین دهنده ای را می جوید تا از ناراحتی ها وهیاهوی شهر بیاساید.
درست پس از نخستین ضرب ها عواطفی که خاص محیط آرام وسعادت بخش روستایی است، شادکامی عمیق و نوعی سازش و یگانگی با طبیعت بر ما چیره می شود، گویی بوی خاک مرطوب برخاسته است، مناظر دلکشی قلب و روح ما را سرمست می کند، آری «پدیدار شدن احساس شادی در آدمی به محض ورود به محیط روستایی» است از این دیگر توصیفی بهتر نمی شد یافت واما چنین حالی خود معرف روحیه خاصی است. زیرا در این مقام واقعه ای که در روستا در حال رخ دادن است شرح داده نمی شود بلکه حالتی که به آدمی دست می دهد به بیان در می آید. آیا سنفونی پاستورال را می توان از شمار موسیقی برنامه ای دانست؟ البته، بلی! ولی باید دانست که برنامه ان بیان عواطف است و بتهوون طرح آنرا از اثر شاعری از اهالی اشتوتگارت به نام یوستین هاینرش کنشت(2) گرفت که در سال 1874 منتشر گردید. خود بتهوون این کلمات را بدرقه اثرش کرد: «بیشتر بیان عواطف تا نقاشی». صحبت از توصیف و تشریح موضع و محل خاصی آنطور که در آثار برلیوز و اشتراوس مشهود است در بین نیست بلکه هر چه هست توصیف شادی وشادکامی و سپاسگزاریست(3) به همین دلیل در این سنفونی از قواعد و اصول موسیقی به هیچ وجه تجاوز نشده است. قسمت اول بدون تقابل دراماتیک تم ها بر روی یک لحن اصلی روستایی بنا شده است وتم سنفونیک عالی خاصی که بسیار بدیع است در سراسر آن جریان دارد. این تم بخودی خود دنیایی است از ملودی ها و وزن ها. از همین تم تغییرات مختلف، بازگشت ها وتعبیرات تازه ای بدست آمده که مجموعه مواد تم قسمت اول را تشکیل می دهد. همه چیز از این ترکیب که خود از اجزا؛ فوق العاده کوچک تشکیل شده بصورتی کاملا طبیعی و بهم مرتبط حاصل آمده است. تحول و بسط منتقی موسیقی در اینجا حالتی واحد در شنونده ایجاد می کند که در آن، بدون استعانت از نقاشی، تاثیری که خواست روستاست ایجاد می گردد و آنهم به صورتی که گوته آنرا روزگاری در این جمله بیان کرده است: «یک نوع سمبولیک خاص برای گوش است که درآن اشیاء را نه تقلید می کنند و نه نقاشی. هر شی ای در عالم تخیل به نحوی خاص خود و بصورتی غیر قابل ادراک و توجیه ظاهر می شود در حالی که توصیف شده با توصیف شونده بظاهر هیچ ارتباطی ندارد.»
«صحنه کنارجویبار» احساسی را که ایجاد شده عمیق تر می کند. این جویبار از آن جوی های پر زمزمه جنگل نیست بلکه جویباریست صافی که صدایی نقره فام دارد و دوروبر آن درختان بید و توسه صف کشیده اند. شنونده می پندارد که در کنار این جوی در گردش است و صدای شرشر و نجوای شادی بخش آب او را بدرقه می کند. تنهایی فرحبخش دشت است با زمزمه امواج و چهچهه مرغان .آیا این نقاشی نیست؟ چرا، البته که پای تقلید صدای جانوران، آوای بلبل و فاخته و بلدرچین در میان است. اما آیا هرگز ترکیب چنین اصواتی به همین صورت در طبیعت بگوش خورده است؟ صدای تقلید کننده سازهای بادی چوبی که هر یک مظهر جنبنده ایست ناتورالیستی نیست بلکه اثری است تالیفی وترکیبی، کادانس شاعرانه ایست که غالب در آن مورد نظر بوده است. «اجتماع سرورانگیز دهقانلن» به صورت سکرتو تصنیف شده است و در حالی که صحنه جشنهای مذهبی و ملی نقاشان روستایی هلند را بخوبی مجسم می کند بخوبی حاکی از قرابت خونی است که بتهوون با فلاماندی ها دارد. قطعه ایست با قدرتی سرکش و بی لگام؛ جنبه های موسیقی عامیانه که خشونت و هزل از مشخصات آنست در آن کاملا به چشم می خورد. سراسر خنده است، بانگ نوشانوش است، رقص است، پایکوبی و هلهله است که همه و همه از قدرت وسلامت مایه رشک روستاییان حکایت می کند. آنچه در اینجا ناگهان – بدون مرحله انتقالی تدریجی – روی می دهد یعنی رعد و برق دیگر نقاشی است. این قسمت با ترمولو شروع می شود و به وزش نرم نسیمی می ماند. نخستین قطرات باران، صدای دوردست رعد، احساس ترس و دلهره در مخلوقات، آغاز غرش رعد وزدن برق، صدای باد ،فریاد ها و …قطع این همه وتکرار مجدد آن. این دیگر نقاشی است اما دست بالا با عواطف است. بتهوون برای بیان مقصود خود نه به ماشین ایجاد باد محتاج است نه به رعد. گام های کروماتیک، آکوردهای هفتم که در آن عهد چنداد استعمالش رایج نبود، فلوت پیکولو و ترومبون های التو و تنور همین و همین. ببینید وسایل تا چه حد نارسا و محقر ست ولی …چه عظمت تخیلی! تاریخ موسیقی چه طوفان های فراوانی را می شناسد :«باربیه ددوسویل»،«ریکولو»، «سرخ گل باغ عشق»، «حسن عاشق پیشه» وسرانجام طوفان مهیبی که در « سنفونی آلپ » طنین افکن است. اما طوفان سنفونی پاستورال از این همه کامل ترست و آدمی آنرا بخوبی احساس می کند. زیرا رعد و برق و طوفان با طبع بتهوون همبستگی تام دارد. زیبایی آنچه پس از طوفان می رسد از حد هر قیاسی فراتر است. هوا پاکیزه است و آسمان صاف می شود، آسایش و آرامشی مطبوع به شنونده دست می دهد. تمی به عنوان مقدمه نواخته می شود و آنگاه سرودی روستایی در مدح طبیعت به گوش می رسد: کوه و دشت در آرامش شبانگاهی غنوده اند. امپرو ویزاسیونی است درست مانند صحنه های زیباترین پرده های نقاشانی که منحصرا به کشیدن مناطر روستایی پرداخته اند. «سرود چوپان» قصیده ایست در مدح طبیعت پربرکت، قطعه ایست عرفانی که همه جهان را شامل می شود آنهم در غالب واریاسیونهایی زیبا و دلنشین.
آیا سنفونی پاستورال واقعا در جوار دو همسایه خود یعنی پنجم قهرمانی و هفتم درخشان آنطور که متظاهرین به فهمیدگی ادعا می کنند نشانه انحطاط و ترقی معکوس است؟ قبول این نظر به آسانی برای من ممکن نیست. اگر بشود از «استراحت » صحبت کرد باید استراحت بشری را در نظر داشت نه استراحت هنری. طرز اجرا بسیار اهمیت دارد. سرعت دقیق اجرا که به نمایان کردن ظرافت ها و نازک کاریها زیاد بستگی دارد و دینامیک کردن آنها بصورت درست و صحیح که باعث می شود احساس شاعرانه دلخواه پدید آید خیلی مهم است. تنها با تمپویی نرم و آرام، یعنی با نحوه اجرایی که به هیچ وجه شتاب بیش از اندازه در آن راه نیابد امکان جلوه گری ملاحت دقایق و ظرایف فراهم می آید و همچنین لحن اصلی لذت بخشی که دل آدمی را گرمی می بخشد و بر سراسر قسمت های اول و دوم سنفونی حاکم است حفظ می شود. رهبری که از رقت احساس برخوردار است در اینجا ار هر گونه تمایل به سرزندگی و آتشین شدن می پرهیزد و ضمنا از صرفه جویی و احتیاط در اخنلاط اصوات که از خصوصیات این اثر است – ومخفی نیز باید کرد که نهایت ظرافت و لطافت هم ضمنا در آن رعایت شده – خودداری نمی ورزد. بتهوون فقط از سازهای بادی چوبی، دو هورن و سازهای آرشه ای استفاده کرده است. ترومپت تازه در رقص روستایی وارد صحنه می شود و ترومبون در قسمت رعد و برق. بنابراین رهبر ارکستر باید نظر خاصی را که آهنگساز از بکار بردن سازهای مجلسی داشته، برآورد. بتهوون بخوبی توانسته است برای این اثر که دارای محتوی خاص هنریست سبکی مخصوص بیافریند. تمایل به صحنه های زندگی روزمره – که البته به هیچ وجه نباید به ضرر جنبه های با عظمت سنفونی تمام شود – باید در این اثر محسوس باشد. رهبران بزرگ سنفونی پاستورال مانند فیتسنر (4)، هاوس اگر(5) ،فورتونگلر(6) این اثر را صرف نظر از تمپویی مهار شده -نه تنها با حسن تعبیر تمام اجرا می کردند و روح ومعنویت در آن می دمیدند بلکه می کوشیدند که این سنفونی بکلی از حالت عصبانی و هیجانی که اغلب به عمق تاثیر شاعرانه آن لطمه می زند خالی باشد. صحنه باشکوه و موثر پس از رعد و برق که از نظر ارکستری کاملا درخشان است تنها آنگاه طراوت دلربای خود را حفظ می کند که رهبر بتواند بدون افزودن بر تمپو آنرا بصورتی واحد و غیر قابل تجزیه قالب ریزی کند و اگر از عهده این کار بر نیاید ممکن است که این فینال دلکش بنظر شنونده طولانی و ملال انگیز جلوه گر شود. در اینجا همه چیز سیال است. کافی است که یک نوانس تندتر نواخته شود و آن وقت موضعی که تم اصلی به اجزا؛ یک شانزدهم تقسیم می شود بی جهت جنبه اتود به خود بگیرداز طرف دیگر اگر یک نوانس را آهسته تر از حد مطلوب اجرا کنند از تاثیر تضاد آزاد کننده و آرام بخش موجود بین طبعی خشمناک و خلفی ملایم و آشتی پذیر کاسته می گردد. آواز خواندن با نوای ارگ بخوبی حاکی از این است که بتهوون که آنقدر در رنج کشیدن او تاکید می کنند تا چه اندازهای قدرت داشته است خوشبخت باشد. کسی که در دنیای روح و دل خود آزادست هرگز نمی تواند اینقدر بد بخت و به این درجه مانند اسیران گرفتار حزنی عمیق باشد زیرا چنین فردی با تمام مصایبی که به او روی آورده است باز کسی است که با سراسر جهان متحد است و از آن جدایی ندارد. «آسمان ها لب به ثنای جلال لا یزال گشوده اند» این نغمه ایست که همواره بتهوون سر داده است و آنرا نیز می توان جان کلام فینال سنفونی ششم شمرد. بتهوون الوهیت را مانند کودکی در طبیعت و دل خود احساس می کرد و شادی او از این زیبایی بمنزله دعایی بود بدرگاه آن فرمانروای نادیده، فرمانروایی که روح و جان همه دیده هاست.
پی نوشت ها :
1 – Hans von Dettelbach
2 – Jastin Heinrich Knech.
Pfitzner ,Gesammelte Schriften,augsburg 1962. برای تحلیل دقیق و مفصل رجوع بفرمایید به : -3
4 – Pfitzner
5 – Hausegger
6 – Furtwaengler
چاپ شده در ماهنامه کاوش، شماره دهم، ویژه نوروز 1342، صفحات 32 و 33
منبع: سایت انسانشناسی و فرهنگ