۱۰ اثر بزرگ قرن بیستم به انتخاب پییر بولز | قسمت دوم
جان شِیفر | کیوان میرهادی
۶- Luciano Berio, Sinfonia
این قطعه به سفارش فیلارمونیک نیویورک و در زمان رهبری لئونارد برنستین نوشته شد. فکر می کنم لوچانو بریو تحت تاثیر اجرای برنستین از مالر قرار گرفته و خیلی خوشش آمده بود بنابراین در اواسط قطعه Sinfonia چیزی مثل… حالا نگوییم… کولاژ – چون خود بریو از این لفظ خوشش نمی آمد ولی کولاژ بود! – جا گرفته. از Fischpredigt از اثر معروف مالر بنام Des Knaben Wunderhorn بگیرید تا جملاتی از برلیوز و بتهوون تا اشتوکهاوزن و من را گذاشته بود آن وسط. به هر حال sinfonnia قطعه ای خارق العاده است زیرا بریو همانند برلیوزتخیل تئاتری قدرتمندی در آثار کنسرتی خود بروز می داد می خواهم بگویم تئاتر عملا همه چیز بریو بود بدین ترتیب سینفونیا هم طبیعت تئاتریِ خالص دارد .
اما بهتر است فقط روی موومان سوم باشکوه این اثر تمرکز نکنیم . بریو قبل از نوشتن موومان دوم رفت سراغ یک اثر بسیار کوتاه برای آنسامبل خوانندگان که بخاطر مرگ مارتین لوترکینگ بود. اسم این گروه Swingle Singers است که در زمان خود بسیار معروف شدند و بریو عاشق جنبه های تئاتری این گروه بود . پس این شد که آهنگساز در سینفونیا از این گروه هم آواز بیرون کشید هم حرف معمولی. البته خوانندگان باید در موقع خواندن قطعه یاد شده میکروفن بردارند والا صدایشان نمی رسد و از طریق میکروفن می توانند تمامی تکنیک های صدا و نجوا و دینامیک های مختلف را به آسانی بشنوانند .در ضمن، آنسامبل خوانندگان می تواند هم از ارکستر جدا شود و هم ضمیمه آن باشد.
سینفونیا از آن قطعاتی است که خیلی دوستش دارم و اگر بریو آن را نمی نوشت خودم این کار را می کردم .می دانید… این جور کارها خیلی برایم جذاب است و در هنگام نوشتن بعضی آثار متوجه می شوید که ” سر جای خود قرار دارید” . از سوی دیگر موومان سوم اثری است که اصلا شخصی مانند بنده به سراغ نوشتنش نمی رود و بنابراین جذبه بی پایانش را برایم حفظ کرده است. در اینجا مسئله این نیست که آهنگسازی آهنگساز دیگری را منبع قرار داده بلکه آهنگساز منبع به عنوان “زمینه” استفاده شده است و شخصا هرآهنگسازی را که بتواند این کار راانجام دهد و شخصیت موزیکال خویش را نیز حفظ کند تحسین می کنم.
۷- Karlheinz Stockhausen, Gruppen
من و کارل هم نسلیم با سه سال اختلاف سن . به چند دلیل Gruppen یکی از بهترین آثاری است که اشتوکهاوزن نوشته. اول اینکه این اثر برای سه ارکستر باهم است یعنی سه گروه نوازنده یکی روبروی جمعیت یکی چپ و دیگری راست صحنه می نشینند. اولین اجرا را کاملا به یاد دارم. رهبری ارکستر چپ با اشتوکهاوزن بود ، ارکستر راست را من و برونو مُدِرنا ارکستر روبروی جمعیت ( شماره ۲ ) را رهبری می کرد. تمام تجربه رهبری من خلاصه می شد به یکبار آنهم در سال ۱۹۵۸ و اصلا نمی دانستم چطور باید این قطعه را درست رهبری کرد.وضع اشتوکهاوزن هم بهتر از من نبود و بین ما فقط مدرنا رهبری باتجربه محسوب می شد.
به هر حال دل را به دریا زدیم چون Gruppen قطعه ای نیست که سه تا رهبر بپرند روی پودیوم و همه باهم شروع کند بلکه سه رهبر باید جداگانه آماده سازی کنند و خودشان با خودشان تمرین نمایند. مثلا مفهوم زمان بندی این جوری است که یکی روی چهار ضرب می زند و دیگری روی پنج و غیره و این مورد دائما شیفت می شود . یکی باید همیشه تمپوی اصلی را بدهد و دو نفر دیگر باید تابع باشند و ضرب اصلی را بسط بدهند . خنده دارترین صحنه این تمرینات آنجایی است که سه رهبر در سکوت کامل روی هوا دیاگرام ریتم می کشند بعد یکدفعه با هم در یک زمان می روند جلوی ارکسترهای خودشان و جالب است در این حالت کار آسان تر انجام می گرفت .
اشتوکهاوزن در مورد کسر سرکلید و میزان بسیار وسواسی و دقیق بود و استفاده از “فضا” هم نتیجه طبیعی این دیدگاهش بود شاید هم این فضایی که حرفشرا زدم به اشتوکهاوزن تحمیل شد نهایتا این شد که فهمیدیم وقتی در گروه خودمان ، وقتی وظیفه ضربی – پلی فونی خود را درست انجام دهیم چیزی قاطی نمی شود. در ضمن بگویم که فضا باعث وضوح پلی فونی تمپو ها نیز شد . این شد که هر چه زمان می گذشت اشتوکهاوزن از فضا بیشتر استفاده می کرد مثلا رفت روی مفهوم انتقال پرسپکتیوی یا سفر یک آکورداز یک ارکستر به ارکستری دیگر.
۸- Gustav Mahler, Symphony No.6
فکر می کنم اجرای این سمفونی یکی از سخت ترین کارهای جهان باشد مخصوصاموومان اول و بعد موومان سوم . چون همه اش نقطه اوج پشت نقطه اوج می آید و اگر شما اوج اول را زیاد بالا بگیرید دیگر دست و بالتان برای اوج های بعدی بسته خواهد شد! شخصا آداجیوی سمفونی ۹ را بیشتر از آداجیوی سمفونی ۶ دوست دارم ولی کلا همیشه سمفونی ۶ برایم جذاب تر بوده – مخصوصا ، وقتی آن را می گذارم کنار سه قطعه اپوس ۶ “ّآلبان بِرگ”. از نظر من این دو اثر عمیقا مرتبط هستند و راستش را بخواهید پروژه پیشنهادی ام برای اجرا با فیلارمونیک وین بود. بهشان گفتم آیا می شود اپوس ۶ “بِرگ” را با اپوس ۶ “وبرن ” و سمفونی ۶ مالر یکجا اجرا کنیم؟ نماینده ارکستر برگشت گفت : ” خب ، فکر کنم بادی برنجی ها بعدش بمیرن!!”
چه کنم دیگه توی این سن وسال هم نمی شه در برابر اجرای این قطعات مقاومت نکرد.
با تمام این اوصاف سمفونی ۶ اولین کار مالر بود که با فیلارمونیک وین کار کردم و این ضبط برایم یاد آور خاطراتی شیرین است .
۹- Arnold Schonberg. Erwartung
با اینکه این قطعه زیاد اجرا نشده ولی کسی را ندیده ام که شکی در ناب بودن آن داشته باشد . در عجبم که چرا رهبران این اثر را مستمرا اجرا نمی کنند. بله می دانم آثار فوق العاده ای یافت می شوند که جنبه های تئاتری شان می چربد ولی بسیاری از آنان مثل همین Erwartung قابلیت اجرای ارکستری و کنسرتی هم دارد . مثال دیگر Die gluckliche Hand شوئنبرگ است . بازهم می توان از موسی و هارون نام برد که حتما باید در رپرتوار هر سالن کنسرت یا اپرایی جا بگیرد. البته “اروارتونگ ” کمی سخت تر از “پارسیفال” ( واگنر- م. ) است ولی نه خیلی. جالب است بگویم که هر دو کار ( اروارتونگ و پارسیفال – م. ) بین ۱۹۱۰ و ۱۹۱۱ ساخته شدند و الان نود سال بعد اجرای آن ها نباید تولید اشکال کند اما مردم تا اسم شوئنبرگ را می شنوند فوری بر می گردند می گویند اوه نه کار ما نیست! مثلا قرن ما قرار است قرن سرعت باشد و از همه قرون گذشته سریع تر عمل کند و خواهان پیشرفت و ترقی باشد در حالیکه متاسفانه بعضی اوقات در موسیقی شاهد کندترین عکس العمل تاریخی هستیم.
مثلا تریستان و ایزولده اثر واگنر را در نظر بگیرید که حول و حوش ۱۸۶۰ نوشته شد – نود سال بعد یعنی سال ۱۹۵۰ اجرای واگنر دیگر مسئله ای نیست. قصد ندارم قرن بیستم را نقد کنم اما روند جذب آثار نوشته شده در این قرن به نطرم بسیار بسیار کند است .
اروارتونگ نمایشی است تک پرسوناژه که اجرای صحنه ایآن بسیار سخت است . شما از اول باید دنبال آدمی متفاوت بگردید که از پس کار بر بیاید زیرا هیچ گاه معلوم نیست پرسوناژ زن این اثر خواب و کابوس می بیند یا در واقعیت به سر می برد .
عشقش به او خیانت کرده و ناگهان می فهمد که معشوق در جنگلی کشته شده اما هیچ وقت نمی توان فهمید که تمام این موارد فقط تخیل او است یا واقعیت . چند اجرای بد از این کار دیدم که نتوانسته بودنداین تعلیق بین واقعیت و رویا را درست در بیاورند. اما در مورد موسیقی باید بگویم که بحث فرق می کند و ابدا مشکلی پیش نخواهد آمد . مطمئن باشید تاثیر موسیقیایی اروارتونگ کم از اجرای اپرایی تریستان یا Gotterdaamerung واگنر نیست و از لحاظ فیزیک کار نیز باید بگویم که سریع در می آید زیرا نمایش احساسات در نهایت خود است و اگر بخواهید فقط دنبال احساسات قطعه بروید باز به بیراهه نرفته اید.
من هیچ وقت عقل و احساس را جدا از هم ندیده ام. آهنگسازان بزرگ همیشه این دو عنصر را با یکدیگر پیوند
داده اند و رُک بگویم آهنگسازی که فقط “احساس” یا فقط ” آبستره” کار کند از نظر من آهنگساز نیست و فقط زور می زند.
۱۰ – Pierre Boulez, Repons
ترجمه درست این کلمه ” ریسپانسوریل ” یا همان سئوال و جوابی است .در کلیساها و مخصوصا کلیساهای زمان های گذشته کشیش جمله ای می خواند و جمعیت به او پاسخ می داد. Repons هم حالت سئوال و جواب بین گروه سازها و سولیست ها را دارد.
اول این که سالن اجرا نباید سالنی معمولی باشد بلکه باید فضای در خوری را داشته باشد بعد باید در وسط این سالن چند تا زهی و بادی برنجی و بادی چوبی آکوستیک ( غیر الکتریک – م.) را بگذارید. جمعیت می نشیند دور این مجموعه و پشت جمعیت ، شش تا سولیست قرار می گیرندکه عبارتند از دو تا پیانو یک هارپ یک چیمبالون و یک ویبرافن و یک زایلوفون یا گلوکن اشپیل .این شش تا باید تقویت صدا شوند و در بعضی پاساژها باید کاراکتر صدایشان توسط الکترونیک عوض شود . اصوات غیر تامپره ( مثل سُری – کُرُن خودمان – م. ) هم داریم .
خب … الان جمعیت می تواند شمایی جامع و کلی از اتمسفر صدایی که روبرو و عقب او ایجاد شده پیدا کند.
گروهی که صدا های مرکزی دستشان است نباید حرکت کنند چون جلوی جمعیت نشسته اند اما صدای شش سولیست عقبی دائم در حال حرکت است بنابراین حالت سئوال و جوابی بین سازهای گروه اصلی و سولیست ها ایجاد می شود . باید بگویم که ضبط این کارخیلی سخت است ولی ما در انستیتو IRCAM برنامه ای درست کردیم که طی آن بتوان توهمی از “فضا” به دست داد. ساعات و روزهای متمادی با مهندسین Deutsche Grammophone و IRCAM نشستیم و فکر کردیم که چگونه می شود یک” شِبهه – فضا ” ی متقاعد کننده و نزدیک به واقعیت ایجاد کرد. کار ما مثل عکس گرفتن از حجمی های الکساندر کالدر در حرکتشان است یعنی می توانید تصور کنید چه چیزی در فضا است ولی این چیز “سطحی صاف” ندارد.
من به این تکنولوژی و ابزار مدرن و جدید کاملا ایمان دارم البته تمام قد آن را پرستش نمی کنم اما مگر می شود در برابر پیشرفت تکنیکی ابزار مقاومت کرد؟ در حقیقت پیشرفت تکنولوژی فلزآهن در قرن نوزدهم باعث شد تا کشش سیم های پیانو در مقیاسی بی سابقه و بزرگ تر انجام گیرد و صدای ساز به اوج خود برسد و این شد که پیانو کاملا از دری دیگر درآمد. البته باید بگویم پیشرفتپیانو تمام قرن نوزدهم را شامل می شد اما در حال حاضر ما نمی توانیم جلوی حمله الکترونیک را بگیریم زیرا الکترونیک کاملا وارد زندگی ما شده و چرا وارد موسیقی ما نشود؟
عموما ، تکنولوژی خصلت غیر انسانی ندارد و بنابراین نمی دانم چه سازی غیر انسانی تر از اُرگ کلیسا در دنیا هست و این همه هم برایش قطعات بزرگ نوشته شده است . مطمئن باشید تکنولوژی در موسیقی و دیدگاه های جدید انسان در مورد موسیقی کاملا دخیل خواهد شد .
منبع: وبسایت انگار
http://engarmag.com/