«برخیز، معشوقهی من!»
ارشیا جم
چایلدیش گمبینو (Childish Gambino) اسمی است که دونالد گلاوِر، بازیگر، نویسنده، کارگردان و کمدین آمریکایی آن را به عنوان شخصیت موسیقیایی خود برگزیده است. نحوه رسیدنش به این اسم داستانیست که بارها در مصاحبههای مختلف آن را تعریف کرده است: او پس از ورود اسم و فامیل واقعی خودش در یک وبسایت که خود را «ژنراتور تصادفی اسم برای گروه وو تنگ کلن» معرفی میکند، نامش را پیدا کرد. این سایت بصورت تصادفی، یک اسم مستعار، که در سبک و سیاق اسم اعضای گروه هیپ-هاپ وو تنگ کلن است (Ghostface Killah, Method Man, RZA, …) به کاربر میدهد. به عنوان مثال، اینجانب پس از ورود اسم و فامیل خود به لقب Drunken Professional دست پیدا کردم و گلاور در سال ۲۰۱۰ به Childish Gambino رسید.
چایلدیش گمبینو فعالیتش را در موسیقی با آلبوم «کَمپ» در سال ۲۰۱۱ آغاز کرد. آلبومی ساده و بی سر و صدا که در آن با لحن طنزآلود و صادقش، از نشستن دور آتش، عیاشی و دیگر لذتهای کوچک رپ میکرد. پس از آن با آلبوم «بخاطر اینترنت» نامزد دو جایزه گِرَمی برای بهترین آلبوم هیپ-هاپ سال و بهترین ترانه هیپ-هاپ شد. اما ای پیِ بعدیِ گلاور با نام Kuai بود که اولین جرقههای دور شدن از هیپ-هاپ را در او زد. با قطعاتی همچون «Sober»، متوجه شد که استعداد اصلیاش در آواز خواندن است و نه ساختن قافیه و تکه کلامهای مکرر قطعات محبوبی مثل «3005». اما تمام تجربیات موسیقیایی، و غیر موسیقیاییاش—مانند سریال پرطرفدار «آتلانتا» که خودش در آن وظیفهی تهیه، کارگردانی و بازیگری دارد—خوشبینترین طرفدار را هم برای مجموعهای همچون «برخیز، معشوقهی من!» آماده نکرده بود.
اگر آلبوم را ادای احترامی به موسیقی فانک و روانگردانِ دهه ۷۰ در نظر بگیریم (هنرمندانی چون Sly & the Family Stone، Funckedelic، Herbie Hancock و…) اشتباه نیست، اما از طرفی شاید این طبقهبندی کم لطفی به دستآوردهای آلبوم باشد. «برخیز، معشوقهی من!» یک ادای دینِ ساده به ژانر نیست که بتوان آن را نادیده گرفت، چون گلاوِر و تهیه کننده قدیمیاش لودویگ گورانسون، با استفاده از تمام استعدادهای یکدیگر و الهام از هنرمندان محبوبشان، با نگاهی تازه به ایدههای قدیمی، اثری قابل توجه به ارمغان آوردهاند. از واضحترین هنرمندان الهامبخش، میتوان از «پرینس» نام برد چونکه در بسیاری از قطعات آلبوم، به وضوح از تکنیکهای آوازیِ پرینس، استفاده میشود. تغییر سبک ناگهانیِ او هم در کل شاید تقلید از دورهی «باران بنفش» پرینس باشد.
مهمترین قمار چایلدیش گمبینو که از همان ابتدای آلبوم با آن مواجه میشوید، اضافه کردن موسیقی گاسپل و گروه کرهای کلیسایی به این ترکیب است. دو ترانهی نخستین آلبوم، «من و مامانت» و «کمی عشق داشته باش»، از خیابانهای نیویورک دهه ۷۰ شروع میشوند و داخل کلیسایی در آینده خاتمه مییابند. ترانهی اول ابتدا شروع به روایت کردن عشقی ساده و مینیمال میکند که ناگهان شور و هجم موسیقی گاسپل به آن هجوم آورده و رو به شنونده فریاد میزند «مرا به قلبت راه بده!». چایلدیش گمبینو برای به اشتراک گذاشتن کشفیات جدیدش در موسیقی وقت تلف نمیکند و با بینندهاش بیپرده مکالمه میکند. ترانهی دوم آلبوم هم با درخواست دیگری آغاز میشود: «کمی عشق برای برادرتون داشته باشید/کمی وقت برای همدیگه داشته باشید/واقعا همدیگه رو دوست داشته باشید/چون عشق سخت پیدا میشه.» این گونه مطالبات تنها در موسیقی گاسپل میگنجد و شاید اگر همین شعر را در ساختاری دیگر قرار دهیم، مضحک به نظر برسد. اما آلبوم در ۱۰دقیقهی آغازین خود به نحوی این مرز را محو میکند که انگار شما سالهاست موسیقی فانک/گاسپل را پذیرفته و عبادت و خوشگذرانی را باهم آمیختهاید. «Redbone»، که یکی از موفقترین ترانههای سال ۲۰۱۷ به شمار میآید هم از این قاعده مستثنی نیست و در واقع مهمترین عنصر معادله به حساب میآید چون ایدهی آلبوم را با موسیقی پاپ پیوند میزند و باعث رسیدن گاسپل به رادیوی همه پسند میشود. دستآوردی که نشان میدهد گلاور در قمارش برنده شده است. جورج هریسون هم اوایل فعالیتیش بیرون از گروه بیتلز دست به ساخت یک آلبوم کامل از موسیقی روحانی زد (که از آن قطعه «هاری کریشنا» به شهرت خاصی رسید)، اما هریسون معنویت را در موسیقی آرامشبخش و روان دنبال میکرد و گلاور آن را در موسیقی شلوغ و محرک. او ترس، عشق و معنویت را در موسیقی، مثل Steely Dan و Grateful Dead، با لذت و شادی هممسیر میبیند.
از دیگر خصوصیات آلبوم این است که شاهکار نیست. آلبوم حاوی چند قطعهی معمولی و نیمپخت است که به دلیل بینقص اجرا شدنشان نمیتوان آنها را نادیده گرفت. به عنوان مثال، «شورش»، دو دقیقهی شلوغ است که نه به کلیت مجموعه چیزی اضافه میکند و نه میل شورش را به شنونده انتقال میدهد و «کالیفورنیا» هم سعی دارد تا با تزریق کمی کمدی از سنگین بودن آلبوم بکاهد، اما در نتیجه کلیت ایده را کمی سبک میکند و تجربی بودن آن را به سمت هجو میکشاند، اما ماهیت جز آزاد (Free-Jazz) در ترانهی اول—که نشان از سرکشی و شورش است— و اغراق در صداسازی خواننده و همخوانانش که ناخودآگاه منجر به لبخند شنونده میشود، باعث میشوند تا به عنوان مخاطب به بی نقص بودن ساخت قطعات اقرار کنید.
پرینس همیشه معتقد بود که باید از تایپ فراری بود و هروقت رسانهها تصمیم میگرفتند تا خودش یا موسیقیاش را در چهارچوبی محاصره کنند، او دست به تجربهای متفاوت و غیرمنتظره میزد. به نظر میرسد گلاور، آگاه یا ناخودآگاه، جای پای او قدم برمیدارد. تحسین زودهنگام از هنرمندان جوان اقلب اوقات به نزول آنها منجر میشود، اما به نظر میرسد وقتش رسیده تا دونالد گلاور و پروژههایش را، به خصوص در لباس چایلدیش گمبینو، کمی جدیتر گرفت.