گفتگو با احمد رضا احمدی SAAZBUZZ

گفتگو با احمد رضا احمدی


سازباز در گفتگو‌هایی‌ با افراد تاثیر گذار در عرصه‌های مختلف فرهنگی‌ و اجتماعی به جستجوی جایگاه موسیقی در زندگی‌ این افراد می‌‌پردازد و با آنها در مورد چگونگی‌ ارتباطشان با موسیقی و تاثیر آن بر زندگی‌ و آثارشان صحبت می‌‌کند.اولین گفتگو با احمد رضا احمدی‌ انجام شده که در زیر می‌‌خوانید.

گفتگو و اجرا: پدرام نیک سیرت، امیرحسین شهنازی، لیلا غروی

سازباز: شما به عنوان شاعر در جامعه شناخته شده هستید ولی ما می خواهیم در مورد موسیقی و اولین خاطراتتان از شنیدن آن و به طور کل تاثیر موسیقی در کار و زندگی تان با شما صحبت کنیم.

احمدی: آن چه من راجع به خودم می توانم بگویم این است که از سنین چهارده – پانزده سالگی بیشتر مسعود کیمیایی پیگیر این ماجرا بود. گوش خیلی خوبی هم داشت و یک گرامافون کهنه هم خریده بود و من یادم می آید ما سوییت شهرزاد که شامل پانزده صفحه گرامافون بود را گوش می دادیم. صفحات هفتاد هشتاد دوری بود که زمان هر کدام پنج دقیقه بود و صدای خش داری داشت. رادیو هم یکی از عوامل تاثیر گذار بود که بعد از کودتای بیست و هشت مرداد بسیار زیاد مورد توجه دولت قرار گرفت. یعنی دستگاه های بسیار قوی به کار گرفتند، چون قبل از کودتا رادیو ایران را فقط در تهران می شد شنید. در برنامه های رادیو در زمان کار نصرت الله معینیان برنامه های متنوعی وجود داشت. در آ ن برنامه ها موسیقی ایرانی بود . برنامه ای هم بود که جمعه ها بعد از ظهر پخش می شد به نام «تِه دانسان» ٬ برای کسانی که می خواستند برقصند. هر روز ساعت چهار بعد از ظهر هم موسیقی کلاسیک بود. مجری این برنامه آقای هوشنگ پرتوی بود که امیدوارم هنوز زنده باشند. ما از طریق رادیو این برنامه را گوش می کردیم. مجری برنامه توضیح بسیار کوتاهی می داد. به عنوان مثال نام یا شماره سمفونی و هم چنین رهبر اجرا را معرفی می کرد. از طریق این برنامه توجه ما به موسیقی بیشتر جلب شد.
یکی از خادمین موسیقی کلاسیک هم در ایران آقای کریم چمن آرا بود٬ فروشگاه بتهوون. کریم چمن آرا یک کتاب فروشی داشت در چهارراه یوسف آباد. این کتاب فروشی در قضایای حزب توده دو یا سه بار غارت شد و بعد هم خود او را دستگیر کردند. او پس از آزادی از زندان، پشت سینما کریستال در خیابان لاله زار کنار خیابان صفحه می فروخت. بعد کارش رونق پیدا کرد و توانست در خیابان منوچهری مغازه‌ی کوچکی راه اندازی کند و برادرش احد این مغازه را اداره می کرد. در آن زمان تازه در ایران صفحه های چهل و پنج دور به بازار آمده بود. یک دستگاه حقیرانه ای هم آن جا بود که خریداران می توانستند قبل از خرید با گوشی موسیقی را بشنوند. البته این صفحه ها متعلق به کمپانی های برزگ مثل فیلیپس و … نبودند. پس رادیو از یک طرف موثر بود. این ها هم بودند. البته تهران در آن زمان برق نداشت. از سال ۱۳۳۶ با آمدن برق کم کم کار رادیو رونق گرفت و دستگاه های گرامافون هم به بازار آمدند و این باعث شد که توجه روشنفکران شکست خورده از کودتای بیست و هشتم مرداد به موسیقی کلاسیک جلب شود . به هر حال کار چمن آرا رونق پیدا کرده بود و از خیابان منوچهری به خیابان نادری نقل مکان کرد. در آن جا صفحه فروشی ای بود به نام شهرزاد که کار انتشار صفحه هم انجام می داد. چمن آرا هم کم کم به این حیطه وارد شد و محلی در جاده کرج برای انتشار صفحه مهیا کرد و به انتشار صفحات چهل و پنج دور مشغول شد. او موسیقی ایرانی ای که از رادیو تهیه می کرد را منتشر می کرد و پس از مدتی صفحات سی و سه دور هم تولید کرد. پس از مدتی اوضاعش بهتر شد و توانست سه مغازه‌ی بزرگ در خیابان ولی عصر راه اندازی کند. در طبقه‌ی اول خودش کار می کرد و طبقه‌ی بالا را به برادرش عباس داده بود که از بهترین موسیقی شناسان ایران بود و هم اکنون نیز در کالیفرنیا همین حرفه را دنبال می کند. تسلط عباس طوری بود که هنگامی که به او مراجعه می کردی و به عنوان مثال یک اثر از ویوالدی را در خواست می کردی او چهار اجرای متفاوت از همان یک اثر را پیشنهاد می کرد. می توان گفت که ما در کنار این ها رشد کردیم. اتفاق دیگر هم دور هم نشستن های ما در منزل شاهین فرهت بود که شب های جمعه اتفاق می افتاد. شاهین فرهت که از خانواده های مرفه بود خانه ای در خیابان شاه آباد داشت و باغچه ای بود و یک ضبط صوت هم داشت. موسیقی کلاسیک می گذاشت و با شانه‌ی سر رهبری می کرد و توضیحاتی برای من و مسعود کیمیایی می داد. چیز دیگری که روی ما تاثیر داشت مجله موسیقی بود که آن زمان توسط وزارت فرهنگ و هنر چاپ می شد. در آن زمان سردبیر و مدیر مجله آقای دکتر زاون هاکوپیان بود که تحصیلاتش را در هنرستان عالی موسیقی انجام داده بود و پس از آن در خارج از کشور در رشته موزیکولوژی تحصیل کرده بود. البته نسبت به کتاب های فوق العاده ای که در اختیار نسل جوان امروز قرار دارد٬ این مجله آن چنان چشم گیر نیست. من خودم بعد از انقلاب برای چاپ پنج کتاب موسیقی تلاش و همکاری کردم. کتاب ارکستراسیون به ترجمه هوشنگ کامکار یکی از آن هاست. در آن زمان ما این کتاب را با دستگاهی شبیه به دستگاه اسکن با مشقت زیاد چاپ کردیم. این کتاب امروز به چاپ سوم و چهارم رسیده است و این نشان می دهد که همه تشنه هستند. کتاب دیگر به نویسندگی فریدون ناصری بود به نام فرهنگ لغات موسیقی. نسخه‌ی آماده‌ی این کتاب نزد یک ناشر در میان خاکروبه ها بود و ما آن را بیرون کشیدیم و همت کردیم و به چاپ رساندیم. دیگری کتابی بود از ناصری در مورد موسقیدانان روس و کتابی از هوشنگ کامکار به نام کونترپواَن . این ها میان کتاب هایی است که من چاپ کردم. در دورانی که در کانون بودم بیشتر موسیقی ایرانی در آوردیم ولی خب در همان زمان هم در کنار این ها مجموعه زندگی و آثار را در آوردیم. به عنوان مثال شرح حال چایکوفسکی ٬ ویوالدی که در مجموعه هایی که شامل صفحه و کتاب بودند منتشر شدند. شوپن هم در میان این مجموعه که کلا شامل هفت یا هشت هنرمند است قرار داشت. از این مجموعه بسیار استقبال شد. امروزه هم کسانی که کلکسیونر هستند این مجموعه را میان کلکسیون های خود دارند.

سازباز: این طور که گفتید هم به موسیقی علاقه مند بودید و هم در این حوزه کارهایی کرده اید، در میان هم دوره ای های شما چه کسان دیگری بودند که هم علاقه مند بودند و هم متاثر از موسیقی؟
احمدی: به نظر من بیشترین کسی که از موسیقی متاثر شد احمد شاملو بود. شعری از شاملو هست که آقای پاشایی تفسیر کرده و نشان داده است که این شعر به طور مستقیم تاثیر گرفته از فرم سمفونی ای می باشد که شاملو گوش می کرده است. من به یاد دارم که در همان زمان احمد شاملو در مجله اش به نام آشنا مطلبی چاپ کرد و در آن نوشته بود که انسان در اثر شنیدن یک قطعه‌ی کلاسیک دچار چنان اشرافیت ذهنی می شود که نمی خواهد هیچ چیز دیگری بشنود.
ابراهیم گلستان هم از کسانی است که از موسیقی بسیار تاثیر گرفته است. گلستان یک کلکسیون عجیب و غریبی از موسیقی داشت. هوشنگ کاووسی مُنَقد هم از جمله‌ی کسانی است که از موسیقی بسیار تاثیر گرفتند. هم چنین فرخ غفاری. همه‌ی این افراد از دوست داران موسیقی کلاسیک بودند همین طور که ما بودیم. ارکستر سمفونیک تهران هم در آن زمان در تالار فرهنگ به رهبری حشمت سنجری برنامه هایی اجرا می کرد و من و مسعود کیمیایی به واسطه دوستی با فرید فرجاد کارت هایی دریافت می کردیم و در صندلی های ردیف های جلویی برنامه را دنبال می کردیم و ما در آن زمان حدودا شانزده ساله بودیم. من و کیمیایی هر دو روحیه‌ی جستجو گری در زمینه فیلم و موسیقی داشتیم. ارکستر سمفونیک با آن که اجراهایش درجه یک نبود اما به هر شکل با لکنت اجرا می کرد. هنگامی که من بیست و پنج ساله بودم فرهاد مشکات به دلیل رفاقتش با ابراهیم گلستان من را نیز دعوت می کرد. آن روزها با ابراهیم گلستان می رفتیم و معمولا پس از آن که برنامه تمام می شد همراه با مشکات به رستورانی واقع در نزدیکی تالار رودکی به نام اگزونودور که در یک خانه توسط یک خانوم روسی اداره می شد ٬ می رفتیم. البته گفته های من به این معنی نیست که موسیقی ایرانی نبود. هم نسلان من از جمله خودم و سپانلو همه عاشق صدای دلکش بودیم و باز تاکید می کنم که میان همه‌ی ما کیمیایی در زمینه موسیقی و سینما چیز دیگری می دید و ما نمی دیدیم.

سازباز: آن چه تا به حال توضیح دادید مربوط به سال های نوجوانی و جوانی شماست. قبل از این دوران ارتباط شما با موسیقی چگونه بود؟موسیقی ای که در دوران قبل از هفت سالگی ( زمانی که در کرمان بودید ) و قبل از آن که به موسیقی کلاسیک علاقه مند شوید ٬ می شنیدید و لذت می بردید چه بود؟
احمدی: خانواده‌ی من در این مایه ها نبودند. اما کسی که قطب نمای من بود در این مورد مسعود کیمیایی بود و بعد ها هم فریدون رهنما بود که به یاد دارم شبی در منزلش قطعه ای از شوپن را برای ما اجرا کرد. برای مثال قطعه‌ی «مارش اسلاو» ساخته‌ی چایکوفسکی که آرم اخبار بود برای من دیوانه کننده بود. مسعود کیمیایی گوش فوق العاده ای داشت. همه‌ی این قطعه را با سوت می زد و اگر مسعود در زندگی اش شرایط اقتصادی مناسبی داشت می توانست موزیسین بسیار بزرگی شود. بعد ها در سال های بعد از انقلاب هم نوار کاست به بازار آمد و من از مشتریان آن بودم. برای گوش دادن به موسیقی هم تعصبی بر نوازنده آن ندارم. گاه ممکن است موسیقی را گوش کنم که ندانم اثر کیست. دنبال ژست نیستم. یک اتفاقی درون من افتاده در این سن و آن این است که تحمل ارکستر را ندارم. بیشتر علاقه مند هستم که قطعات کوتاه بشنوم. برای مثال پرلود های شوپن. این روزها کانال «متزو»ی تلویزیون هم برای من مثل یک شانس بزرگ می ماند. من در تلویزیون کاری به اخبار و غیره ندارم و از صبح تا شب این کانال را دنبال می کنم. البته شب ها که جاز پخش می کند من دنبال نمی کنم چون دوست ندارم. در این سال ها یکی از بهترین راهنما های من بابک احمدی است. او برای من سی دی های موسیقی می فرستد و توضیحاتی می دهد. او عاشق موسیقی است و سواد خیلی خوبی هم در این زمینه دارد . از دیگر دوستان آقای مجید عباسی ٬ گرافیست ٬ که برادرش شاگرد ملک اصلانیان بوده. او هم از کسانی است که برای من سی دی موسیقی می فرستد. معمولا موقع کارکردن و نوشتن به این موسیقی ها گوش می دهم. روزهایی که خیلی خسته باشم در اتاقم کار می کنم که میز کار و تخت خوابم هم همان جا هست. این اواخر کنسرتو پیانو مندلسون را حدود شصت تا هفتاد بار گوش کرده ام. نکته این جاست که از آن جایی که موسیقی کلاسیک معماری دارد ( بالا و پایین دارد ) در هر بار شنیدن چیز جدیدی کشف می شود. درست شبیه به شعر حافظ. اما موسیقی ایرانی یک خطی است. به گفته‌ی هرمز فرهت که خود رساله اش راجع به موسیقی ایرانی است اگر یک استاد ایرانی با حوصله همه را بنوازد دو ساعت طول می کشد در حالی که موتزارت به تنهایی فقط صد ساعت ساخته. موسیقی کلاسیک یک جهان عجیب و غریب است . واقعیت آن است که ویوالدی هفت صد سال پیش نت را اختراع کرده است و علینقی وزیری صد سال پیش آن را به ایران آورده است. این فاصله را نمی توان پر کرد. یکی از دلایلی که من از محسن نامجو خوشم می آید این است که او موسیقی ایرانی را تبدیل به کاریکاتور کرد. که البته آن هم ته کشید و رفت.اما نسل جوان امکانات و شانس هایی دارند که ما نداشتیم. به عنوان مثال نسل جوان می تواند چهل ساعت موسیقی باخ را روی یک سی دی گوش کند. واقعا ما در خاکروبه دنبال غذا بودیم. هیچ چیز در دسترس نبود. همان طور که گفتم ما جلسه های کوچک داشتیم و از این دست. اما به هر شکل دنبالش بودیم.

سازباز: آن طور که تعریف کردید همه‌ی خاطرات مربوط به موسیقی در دوران جوانیتان با مسعود کیمیایی است. آیا دوستی تان هم در زمینه علاقه مندیتان به موسیقی شکل گرفت؟
احمدی: هم موسیقی بود و هم فیلم. من به یاد دارم که ما دوازده دفعه فیلم ماجرای نیمروز را تماشا کردیم. کیمیایی تمام فیلم را حفظ بود. برای مثال اولین فیلم سام پکین پا که در ایران آمد در سینمای مهجور «رویال» نمایش داده می شد و مسعود کیمیایی بود که از این اتفاق خبر دار شد و ما را هم در جریان گذاشت. همین امروز هم با توجه به کهولت سن گوش خوبی برای شنیدن موسیقی دارد و البته من هم دنبال می کردم. ما روزهای جمعه همراه با کامبیز روشن روان و اردشیر روحانی به منزل زنده یاد ملک اصلانیان می رفتیم. صحبت هایی می کردیم و آقای ملک اصلانیان هم اطلاعات جالبی راجع به فلسفه هند داشتند. در یکی از این دیدار ها همراه با آقای روشن روان صدا و تصویر ایشان را در حال نواختن قطعاتی از شوپن در استودیو ضبط کردیم. در میانه کار ایشان دست از نواختن آن قطعات برداشت و به بداهه نوازی پرداخت و در حالتی خلسه مانند فرو رفت. در اواخر عمر هم اعتقادات عجیب و غریبی پیدا کرده بود. تنها حاضر بود به شاگردان خانم تدریس کند و شاگرد مرد قبول نمی کرد. دیدگاه هایی پیدا کرده بود که مادر زمین زن است و از این قبیل اعتقادات. درست نمی دانم. برای خود من هم علامت سوال بود.

سازباز: شما در دهه ۷۰ میلادی سال های سی سالگی خود را می گذراندید و در این دوران موسیقی راک از شهرت فراگیری برخوردار بود. آیا شما ارتباطی با موسیقی راک یا نظیر آن برقرار کردید؟
احمدی: خیر . اما مسعود علاقه داشت. حتی گاهی در فیلم هایش هم از آن ها استفاده می کند. اما من بلد نبودم. دلیلش هم آن است که من آدم بسیار محجوب و سربه زیر و درون گرایی بودم. البته از سن بیست و چهار سالگی به بعد تبدیل به یک یاغی شدم.

سازباز: مبحث دیگری که علاقه مندیم درباره اش با شما صحبت کنیم مربوط به کانون پرورش فکری است که البته خودتان هم به آن اشاره ای داشتید. شما تا قبل از استخدام در کانون پرورش فکری چه کارهای دیگری کرده بودید و چطور شد که سر از کانون در آوردید؟ همین طور ما علاقه مند هستیم بدانیم روند تولید مجموعه هایی که در دوران خدمت شما در کانون تولید شدند، چه بود؟
احمدی: من همیشه معتقد هستم که طبقه ای که من به آن متعلق هستم هیچ اختیاری در زندگی ندارد . ما از خانواده ای نیستیم که بتوانیم زندگی مان را ٬ ازدوج مان یا شغلمان و… را انتخاب کنیم. ما به زندگی پرتاب شدیم و به هر سمت و سویی رفتیم. فیروز شیروانلو پس از آزادی از زندان جایی را تاسیس کرده بود به نام نگاره که یک سازمان تبلیغاتی بود. کسانی مثل عباس کیارستمی ٬ فرشید مثقالی و نیکزاد نجومی هم آن جا کار می کردند.در سال های ۱۳۴۶ بعد از خدمت سربازی من هم آن جا کار می کردم. البته کسانی که نام بردم کار نقاشی ٬ پوستر و یا از این قبیل کارها می کردند اما من کارهای مربوط به چک و مشتری و از این دست کارها را انجام می دادم. بعد از مدتی من این کار را ول کردم و مشغول به انجام کار در گروه صنعتی بهشهر شدم. کار من در آن جا انجام تبلیغات برای روغن نباتی شاه پسند بود. طاقت انجام این کار را نداشتم. بعد کیمیایی من رو برد به سینما مولن روژ که کار تبلیغات آن جا را انجام دهم . این کار هم موفق نبود. پس از آن من به آمریکا رفتم . در مدت پنج ماه اقامتم در آمریکا کار انیمیشن یاد گرفتم که توسط ابزار بسیار ساده ای انجام می گرفت و می توانستم به بچه ها آموزش دهم. هنگامی که برگشتم در مهرماه سال ۱۳۴۹ توسط شیروانلو به استخدام کانون در آمدم. در آن دوران من و آقای مهرداد فخیمی به کتابخانه ها می رفتیم و به بچه ها آموزش می دادیم. این کار هم به دلیل هزینه‌ی زیادش رها شد و من دوباره در کانون سرگردان شدم. آقای شیروانلو هم از کانون رفت. همان زمان هم مدیرعامل کانون با من صحبت کرد و گفت که در صدد راه اندازی مرکزی برای موسیقی کودک هستند و مرا دعوت به همکاری کرد. من هم به ایشان گفتم که فکر می کنم و جواب می دهم. بعد از یک هفته هم اعلام آمادگی کردم.
تمام قسمت مربوط به من هم شامل یک منشی به نام خانم شهین ایزدی ٬ آقای خسرو بورنوش که در رادیو تهیه کننده بود و راننده ای به نام آقای محمد ابراهیمی٬ می شد. کار ما با یک اتاق شروع شد. معمولا برای ضبط هم روزهای دوشنبه دو بعد از ظهر شروع به کار می کردیم و تا صبح روز بعد کار می کردیم و روزهای پنج شنبه و جمعه هم ضبط می کردیم. با صفحه‌ی چهل و پنج دور و قصه برای کودکان شروع کردیم. بعد به ابتکار من کار وسعت پیدا کرد و مجموعه های صدای شاعر منتشر شد و هم چنین زندگی و آثار که قبلا به آن اشاره شد. کار مهم تر دیگری که کردم انتشار مجموعه ای شامل ده صفحه بود که تمام ردیف های موسیقی ایران را شامل می شد. نوازندگان این مجموعه کسانی مثل هوشنگ ظریف ٬ خانم مهربانو توفیق و حسین تهرانی بودند. این مجموعه اولین صفحه هایی بود که با صدای محمدرضا شجریان در ایران منتشر شد. نکته‌ی مهم در مورد انتشار این کارها آن بود که در آن زمان موسیقی ایرانی در اوج ابتذال بود. رادیو و تلویزیون با هم یکی شده بودند و برنامه های آشغال داشتند ( شو و این حرف ها ) . پیش کسوتان موسیقی مانند غلامحسین بنان و مهدی خالدی و … به اعتراض به ابتذال برنامه های تلویزیون دست از هم کاری کشیدند و گفتند که قادر به کار کردن نیستند. معینیان هم از رادیو رفته بود و یک بلبشویی بود. در چنین شرایطی ما شروع به کار کردیم. در همان دوران٬ احمد پژمان که هم چنان هنرمند درخشانی است ٬روزی به من مراجعه کرد و گفت که با فرهنگ و هنر مشکل پیدا کرده و اعلام آمادگی برای همکاری با ما کرد. من هم قسمت گل اومد بهار اومد را به او محول کردم که تجربه‌ی موفقی هم از آب در آمد. حسن ماجرا این بود که من موسیقی نمی دونستم. اگر می دونستم یک صفحه هم منتشر نمی شد. چون حساسیت پیدا می کردم که چه چیز بد است و چه چیز خوب. اما چون نمی دانستم با انواع آدم ها کار کردم. میان این افراد کسانی مثل احمد پژمان ٬ فریدون شهبازیان ٬ کامبیز روشن روان ٬ پری زنگنه ٬ مینو جوان ٬محمد رضا شجریان ٬ خانم سیمین قدیری دیده می شوند. من در آن دوران هر مشکلی پیش می آمد حل می کردم و به جلو می رفتم. البته پشتیبانی های مدیر عامل هم همیشه وجود داشت. در واقع ایشان به عنوان سفارش دهنده‌ی کارها بودند اما دخالت نمی کردند. مدتی بعد هم نوار کاست به بازار آمد و ما هم کاست تولید می کردیم و دوران صفحه در ایران تمام شد. اوایل کار موزیسین هایی می آمدند و به من می گفتند که چرا کار را به فلان کس سفارش دادید ؟ او بی سواد است. اما من بعد از گذشت یک سال دیگر تحت تاثیر حرف کسی قرار نمی گرفتم. در آن دوران بیشترین مقدار همکاری ما با فریدون شهبازیان بود. شهبازیان بسیار شیرین و ساده می نوشت. شهبازیان ابتدا روی شعر های حافظ کار کرد و بعد روی شعرهای مولوی . کار ما این بود که اول صدا را ضبط می کردیم و آن را به آهنگ ساز می دادیم و او پس از شنیدن صدا آهنگ آن را می ساخت و بعد میکس می کردیم. اولین کار آوازی اش هم با پری زنگنه انجام شد که شعر های رودکی را کار کردند و از آهنگ های محلی استفاده کردند. موفق ترین کارش هم شعرهای خیام بود که با آواز خوانی شجریان انجام شد که موسیقی اش را شهبازیان ساخت و شاملو هم شعر ها را دکلمه می کرد. شجریان از نظر من بی نظیر بود و می توانم بگویم که او حرفه ای ترین آدمی است که من در زندگی ام دیده ام. در سال ۱۳۵۶ مثلا در آلبوم خیام تنها یک نوبت آمد و ایستاد و عادت داشت که دستش را روی کمرش بگذارد. در همان یک نوبت٬ بسیار ایستاده و شیک ٬یک ضرب آواز خواند. این آلبوم که به شکل کاست منتشر شده بود موفقیت بسیار چشم گیری داشت. نام این مجموعه ها صدای شاعر بود که آرم آن ها را هم فرشید مثقالی طراحی کرده بود. یکی از تحولاتی که کانون ایجاد کرد در جلد صفحه ها بود. اگر نگاه کنید بر روی جلد صفحه هایی که ما آن زمان درست کردیم تمام توضیحات موجود است. در حالی که در اکثر صفحه های قدیمی معلوم نیست که چه کسی کار کرده است. اما ما در کانون اسم شاعر ٬ آهنگ ساز و زمان آهنگ را گنجاندیم که در آن زمان کسی این کار را نمی کرد. من با برداشتن هر قدم خودم چیزهایی یاد می گرفتم.

سازباز: مجموعه های کلاسیک و صدای شاعر چه زمان منتشر شدند؟ آیا انتخاب کارها را خودتان به تنهایی انجام می دادید یا هم فکری می گرفتید؟
احمدی: مجموعه های کلاسیک و صدای شاعر را هم زمان با هم منتشر کردیم،بین سال های 1349-1356 . در واقع ما سه چهار مجموعه را به موازات هم منتشر می کردیم. همه‌ی انتخاب ها را خودم انجام می دادم و هیچ کس دیگری نبود. البته شعرها را خود شاملو انتخاب می کرد. مثلا به یاد دارم که هنگام ضبط آلبوم رودکی آقای منوچهر انور پیشنهاد کردند که نادر نادرپور هنگام ضبط حضور داشته باشند که ایشان اشتباه نخوانند. حالا که برمی گردم و به گذشته نگاه می کنم می بینم که عمری تلف نکردم و خستگی ناپذیر کار می کردم. بعد از انقلاب هم تعداد کمی کار کردم . مثلا با انتشار «شب سرد زمستانی» و ترانه هایی که محمد نوری خوانده بود، نوری را من زنده کردم. دو آلبوم هم از اردشیر روحانی منتشر کردم. به نظر من اردشیر روحانی یکی از با شرف ترین و با سواد ترین موزیسین های ما بود. او به موسیقی ایرانی اشراف داشت و از بهترین شاگردهای ملک اصلانیان بود.

سازباز: پس در دوران کانون خود شما انتخاب می کردید و آیا با دوستان و آشنایان هم مشورت می کردید؟
احمدی: در انتشار این آثار شانس هم دخیل بود. برای مثال به یاد دارم در دوران فروغ فرخزاد، یک بار خانمی آمد و یک کاست آورد از صدای فروغ فرخزاد که در آن شعر «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» در یک مهمانی ضبط شده بود. ما این کاست را گرفتیم و صداهای اضافه ( قاشق و چنگال ) را حذف کردیم و همان صدا را تبدیل به یک آلبوم کردیم. همین طور کار جلو می رفت شبیه به یک بهمن که هر روز بزرگ و بزرگ تر می شد و به موازات آن تجربه‌ی خود من هم بیشتر می شد. آخرین چیزی که به یاد دارم در روز هفدهم شهریور ضبط کردیم یک سری آهنگ های محلی بود که اسماعیل واثقی برای گروه کر تنظیم کرده بود که شامل گروه کر بود و یک پیانو. ( آهنگ های محلی ایرانی مثل دختر بویراحمدی و …)

سازباز: به غیر از شاعران کلاسیک مثل حافظ،خیام و مولانا و …از شعر شاعران جدید هم استفاده می کردید؟
احمدی: بله.ما کارهایی کردیم با شاملو ٬ اخوان ٬ نادرپور

سازباز: موسیقی برای کارهای شاملو را چه کسی ساخت؟
احمدی: برای شاملو اسفندیار منفردزاده ساخت و آهنگ سازی کارهای حافظ ٬ سعدی ٬مولوی ٬ رودکی را فریدون شهبازیان انجام داد. احمد پژمان کارهای نیما را آهنگ سازی کرد که شعرش را شاملو خواند. تقریبا تمام کارها با صدای احمد شاملو است.

سازباز: در مورد بخش کودک هم توضیح بدهید که به چه شکل پیش می رفت.
احمدی: بیشتر کارهای مربوط به کودک ٬ قصه هایی بود که توسط کانون چاپ شده بود. اما میان این کارها یکی دوتا کارهای دیگر هم بود مثل لی لی حوضک که خیلی هم موفق شد و ادیت م.آزاد بود. اما در آن زمان کار کودک هنوز رونق نداشت . اما در بین این کارها گل اومد بهار اومد خیلی خوب فروش رفت آن هم به این دلیل بود که تصنیفی به همین نام وجود داشت. می خواهم بگویم که این کارها هنوز از طرف خانواده ها جدی گرفته نمی شد.

سازباز: در ماه های منتهی به انقلاب چه کار می کردید و سرنوشت آن کارها چه شد؟
احمدی: در همان روزها ما چهار تا کاست آماده داشتیم. سه تا از این آلبوم ها کار آقای پایور بود که توسط سی بی اس آماده شده بود و از طریق کانون هرگز پخش نشد. آهنگ های شیدا عارف بود و تنظیم توسط اسماعیل واثقی انجام شده بود. آهنگ هایی هم از مهدی خالدی بود با آواز سیمین غانم و تنظیم بهروز علی پناهی. این آلبوم ها هرگز منتشر نشد. من هم به قسمت انتشارات رفتم و در آن بخش هم سه یا چهار بار رییس عوض شد. کار به جایی رسید که بعد ها یکی از این رییس ها ویولون پرویز یاحقی را منتشر کرد.

سازباز: شما بعد از انقلاب کار خود را در کانون ادامه دادید؟
احمدی: من رفتم انتشارات و سال ۱۳۷۳ بازنشسته شدم.

سازباز: هنگامی که مجموعه‌ی ردیف موسیقی ایرانی را منتشر می کردید آیا خودتان هم لذت می بردید؟
احمدی: نه نه ٬ من در آن فضا ها لذت نمی بردم. الان که اصلا نمی تونم گوش کنم. یعنی همان گفته ی شاملوست که انسان یک ذهنیت اشرافی پیدا می کند در اثر شنیدن موسیقی کلاسیک . من فکر می کنم که موسیقی کلاسیک مثل حافظ است که با هر بار شنیدن آن چیز جدیدی کشف می شود.

سازباز: در فیلم وقت خوب مصایب که در مورد شما ساخته شده است ٬ آیدین آغداشلو می گوید که علاقه شما به موسیقی و حتی موسیقی ایرانی در حدی بوده است که دخترتان را ماهور می نامید.
احمدی: ببینید آدم پوست می اندازد. من مثبت و منفی اش را نمی دانم اما یک جا نمی مانم. من می خواستم کاری کنم که ردیف های موسیقی ایرانی بماند. یک مصاحبه کردم همان دوره می گم این فقط در ذهن اساتید اتفاق می افتاد ما آوردیمش توی بازار که مردم گوش کنند بفهمند که چیه. من نمی توانم بنشینم و کاری نکنم. مثلا من این روزها مدام آلبوم های نقاشی می خرم. نه میلی به مصاحبه دارم نه چیز دیگر. تمام مدت آلبوم نقاشی می خرم که بنشینم ورق بزنم و کیف کنم. یا این که در سن ۷۳ سالگی رمان نوشتم. به نظرم استقبال خوبی هم از رمانم شده است.

سازباز: این احساس و ارتباط شما با موسیقی ایرانی آیا وابسته به خصوصیت خود موسیقی است یا مربوط به هنرمندان فعال در این حوزه است؟
احمدی: نه کاری اش نمی توان کرد. واقعیت این است که این یک موسیقی محلی است. نمی دانم در مقابل آن به موسیقی کلاسیک چه می توان گفت ؟ جهانی یا علمی ؟ نمی دانم. اما موسیقی ایرانی یک چیز بسته است که کاری با آن نمی توان کرد. بهترین آن را در نوازندگی، جلیل شهناز نواخته است و حتی بداهه نوازی کرده .مثلا روح الله خالقی و شهبازیان هر دو ارکستراسیون کرده اند اما قالب طوری است که کاری با آن نمی توان کرد. یعنی بسته بودن مربوط به خود موسیقی است و این که می گویند هفت دستگاه این طور نیست. تنها پنج دستگاه هست و همه اش هم تکرار است.

سازباز: شما تعداد زیادی شعر،نمایشنامه و داستان نوشته اید. آیا موسیقی ای را می توانید نام ببرید که هنگام کار بر شما تاثیر گذاشته باشد؟
احمدی: من به طور کلی موقع کار کردن موسیقی گوش می دهم. نمی خواهم ادا در بیاورم و بگویم که خلسه است اما گاهی پیش آمده که اصلا حس شعر هم نداشتم اما با شنیدن موسیقی راه افتادم.

سازباز: آیا موسیقی ای که موقع کار گوش می دهید را انتخاب می کنید؟
احمدی: خیر. هر چیزی باشد. میان چیزهایی که بابک احمدی و مجید عباسی به من بدهند همه را گوش می دهم. برای مثال من دوستی دارم که در اسپانیا زندگی می کند و نوازنده‌ی گیتار است و کارش هم خوب است. تابستان که به ایران آمده بود برای من یک سری گیتار ضبط کرد و من به آن ها گوش می دهم. بابک هم مجموعه ای از ویولون سل های مشهور را به من داده است.

سازباز: شما گفتید هرگز به موسیقی جاز علاقه نداشتید.
احمدی: خیر. البته یک موقعی قصد داشتیم کتابی در مورد جاز ترجمه کنیم که هرگز این کار انجام نشد. در مجموع ارتباطی با جاز برقرار نکردم.

سازباز: در حال حاضر مبادلات موسیقی برای شما با بابک احمدی است ؟
احمدی: بابک هست و مجید عباسی هم هست.

سازباز: مسعود کیمیایی چطور؟ با او تبادل موسیقی ندارید؟
احمدی: خیلی کم همدیگر را می بینیم. هر دو مریض هستیم. منزل ایشان حوالی باغ فردوس می باشد اما چندی پیش یک روز جمعه که به آن جا رفتیم حدود دو ساعت در راه بودیم. من توانایی ندارم.

سازباز: کمی در مورد شعرهای خودتان که با برخی از موزیسین ها مثل فریبرز لاچینی٬کارن همایونفر و … کار کرده اید توضیح دهید.
احمدی: یک سری کار با فریبرز لاچینی و خانم سیمین قدیری منتشر کردیم. واقعیت این گونه است که برای پر کردن یک کاست دو تا آهنگ کم داشت و لاچینی دو تا از شعر های من را به آن مجموعه اضافه کرد و من هم اعتقاد چندانی به آن کار ندارم. در واقع اصلن کار من نیست. مثلا کار ترانه سازی همین گل گلدون که کار آقای فرهاد شیبانی است و بسیار هم موفق شد٬ ابتدا توسط آقای شهبازیان به من پیشنهاد شده بود. قاعده‌ی این کار این گونه است که یک چیزی می نویسند که به آن مر می گویند که باید شعر را روی آن گذاشت. من دیدم که چیز مضحک و خنده داری است و گفتم من این کاره نیستم. آن خود هنر دیگری است و کار هر کسی نیست. نمونه ی دیگری که به یاد دارم یک سمفونی است به نام خسوف یا کسوف( درست یادم نیست) که آقای شریفیان راجع به عاشورا نوشته بود.
یک روز بیژن ترقی آمد ٬ شریفیان پیانو نواخت و ترقی هم شعر ها را گفت. حرفه است ٬ کار هرکسی نیست.
اما در مورد دکلمه‌ی کار های خودم با آقای همایون فر. کارن همایون فر لطف کرد و صدابرداری را این جا فرستاد و در اختیار من گذاشت و من تقریبا بیشتر کتاب هایم را خواندم. همه‌ی این صداها را در اختیار کارن گذاشتم و او تعدادی از این ها را انتخاب کرد و موسیقی برای آن نوشت و نتیجه‌ی کار آلبوم «دوستت دارم» شد. در حال حاضر هم مشغول به کار با دو جوان دیگر هستم که صدای من را ضبط کرده اند. یکی از آن ها که از شاگردان کنسرواتوار است به نام اردوان وثوقی که موسیقی برای ویولون سل را تنظیم کرده. دیگری نیز هوشیار خیام است. برنامه‌ی ما از این قرار بود که هم زمان با انتشار کتاب شعرهای من یک برنامه ای برای رونمایی از کتاب ترتیب دهیم. اما در تماس با خانه‌ی هنرمندان متوجه شدیم که برای برنامه ی یک شب ٬ یک میلیون و پانصد هزار تومان باید برای اجاره ی سالن بپردازیم که چنین رقمی برای من مقدور نیست. قرار بر این بود که هوشیار کار را آماده کند و موسیقی را بنوازد و من شعر ها را بخوانم. هوشیار قصد داشت پیانو و آکاردیون و ساز دهنی بنوازد و یک ویولون سل و یک گیتار او را همراهی کنند. می خواستیم برای اولین بار در ایران برنامه را طوری ترتیب دهیم که شعر که تمام شود موسیقی آغاز شود. و بدین ترتیب کتاب جدید شعرم رونمایی شود. فعلا این برنامه کنسل است.

سازباز: شعر نوی فارسی از نظر شما اگر منطبق با موسیقی بشود ٬ برای چه نوع موسیقی ای قابلیت دارد؟
احمدی: هر کاری که تا به حال کرده اند خنده دار شده است. مال نیما که اصلا خنده دار شده. در این غالب نمی شود. مگر این که راه حل اش پیدا شود. راهش هر چه هست این نیست. مجموعه ای که در آن شعرهای نیما توسط ایرج خوانده شده است به نظرم مضحک است.

سازباز: سهیل نفیسی چطور؟ شنیده اید؟
احمدی: فکر می کنم یک بار این جا آمده است. اما کارهایش را گوش نکرده ام. باید زمان بگذرد. شاید دو نسل دیگر بتوانند. امروز موسیقی ایرانی چنان در غالب ردیف و دستگاه غرق شده است که نمی توان از آن در آمد. به همین خاطر مثل یک شوخی می شود. موسیقی ایرانی با شعر نو جفت نمی شود.

سازباز: یک کاری هم انجام داده اید با آقای هوشنگ کامکار به نام آلبوم گلستانه که آوازش را شهرام ناظری می خواند و از شعرهای سهراب سپهری استفاده شده است.
احمدی: اولین کسی که کشف کرد که من شعرهایم را دکلمه بکنم ٬ هوشنگ کامکار بود. آن زمان یکدیگر را نمی شناختیم و رابط ما آقای غریب پور بود. تکنیک هوشنگ این است که هنگام ضبط خودش چیزی نمی گوید. پس از انجام اولین کار ٬ من و هوشنگ با یکدیگر رفیق شدیم و امروز او یکی از بهترین دوست های من است. صدای من را هوشنگ کشف کرد. تجربه‌ی آن آلبوم یک تجربه‌ی عالی بود.

سازباز: یعنی با آن که موسیقی آن ایرانی است با آن ارتباط برقرار کردید؟
احمدی: آن کار متفاوت است و بیشتر شبیه به یک اتفاق است چون شعور و دانش در آن دخیل است. کار ارکستراسیون آن در حد کار پیش کسوتانی مثل آقای چکنواریان و یا آقای پژمان حرفه ای است. کار هر کسی نیست. اما کار هوشنگ ادامه پیدا کرد تا آخرین کار که «بانو مرا دریاب » نام دارد.

سازباز: عنصر اصلی شعر درد است. این نقل قولی است از شما. آیا می توان این ادعا را در مورد دیگر رشته های هنری و به طور خاص موسیقی که مد نظر ماست ٬ تعمیم داد؟
احمدی: بله .‌آن هم همین است و اگر نباشد کار نمی شود. نمونه‌ی بارز آن در کارهای شوبرت دیده می شود. همین طور در کارهای بتهوون. حضور یک غصه در این کارها نمایان است. اما عنصر اصلی آن درد است و اگر نباشد چیز بی مزه ای خواهد شد. من همیشه آن را به یک سوپ طبی تشبیه می کنم که غذایی است بی نمک و بی مزه. در شعر فارسی هم نمونه های بارز این درد آشکار است. جایی که حافظ می گوید یاری اندر کس نمی بینم ٬ یاران را چه شد ٬ یک سوز غریبی در آن نهفته است. همین مورد در شعرهای نیما به اوج خود می رسد و در شاملو هم بسیار زیاد دیده می شود. این عنصر درون خود من اگر نباشه نمی توانم .به طوری که همیشه افسار من را درد کشیده برده جلو. تمام این مصیبت هایی که من در این سال های اخیر متحمل شدم و درد هایی که کشیدم ،باعث شده که بفهمم که فرصت کم است و وقت برای بطالت نیست و باید کار کرد. باید کار کنم حتی اگر کار متوسط بکنم. طوری که این روزها به کیفیت زیاد فکر نمی کنم. بیشتر به کمیت فکر می کنم که چه کار دارم می کنم. اما به نظر من قطب نمای یک هنرمند درد است و حرمانی که دارد. یعنی خوش و خرم بودن چیزی از توش در نمی آید.

سازباز: اگر قرار باشد که یک آلبوم موسیقی از یک هنرمند یا آهنگ سازی را انتخاب کنید که همیشه بتوانید آن را گوش کنید و از آن خسته نشوید ٬ این انتخاب چه خواهد بود؟
احمدی: برایم آن چنان فرقی نمی کند. عجیب آن است که حس آدمی هر روز صبح به آدمی می گوید که چه چیز باید گوش دهد. مثلا در این مدت یک کاری است از حامد پورساعی با ویولن سل کریم قربانی که فوق العاده است. گاهی هم قطعه ای از مندلسون است و گاهی هم شوبرت هست. شوپن اما همیشه هست. یک عشق دیگری نیز دارم که فراموش کردم بگویم : راخمانینف. وحشتی که در کورال های راخمانینف هست همان وحشت داستایِفسکی است. وحشت زیادی در آن هست. مثل شعر حافظ که می گوید : از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود.

سازباز: آیا هیچوقت سراغ نوازندگی هم رفتید؟
احمدی: من در دوران جوانی مدتی سنتور یاد می گرفتم نزد محسن صبا که بعد ها به سرطان مبتلا شد و انسان خوبی بود. خود او از شاگرد های پیانو ملک اصلانیان بود و زود هم از دنیا رفت. اما در کل این کاره نبودم و اصلا استعداد نوازندگی نداشتم. اما کیمیایی مستعد بود. او نوازنده‌ی تار است و بسیار خوب می نوازند. تنبک هم می نوازد و بیداد می کند. من استعداد نداشتم. این همه آدم با استعداد می نوازند و درجه یک می نوازند و آدم گوش می کند.

سازباز: در جایی در رمان تان شخصیتی هست که به او می گویند که چایکوفسکی در سن ۲۲ سالگی آموختن پیانو را آغاز کرد. آیا وضعیت این شخصیت با خود شما ارتباطی دارد؟
احمدی: خودم همانم اما در ۷۳ سالگی. من اگر بنشینم مثل آب بو می گیرم. حالا دیگر فکر نمی کنم که کیفیت این رمان عالی است یا خیر. کار می کنم. یک کار دیگر هم در این رمان کرده ام و آن این است که زمان و مکان را حذف کرده ام.

سازباز: خیلی ممنون جناب احمدی که وقتتان را در اختیار ما قرار دادید.

با تشکر فراوان از بابک احمدیِ عزیز

این مطلب برای سایت سازباز نوشته شده است و استفاده از آن با ذکر منبع آزاد می‌‌باشد.
عکس: امیر موسوی
بهمن 1392

ارسال شده به تاریخ 2 بهمن 1392
پیشنهاد سازباز SAAZBUZZ SUGGESTS