گفتگوی کریستف رضاعی با هنر آنلاین
تلاش کردم فیلم پیچیده "نگار" را درک کنم | یک مقدار سختگیرتر شدهام
از صحبت کردن با او خسته نخواهی شد، آنقدر پخته و باسواد است که در برابرش حس میکنی باید کمتر صحبت کنی و بیشتر شنونده باشی.
کریستف رضاعی با اینکه در فضای عام با آهنگسازی فیلم سینمایی “در دنیای تو ساعت چند است؟” شناخته شده اما سالهای سال است که در زمینه آهنگسازی مشغول به فعالیت است. او اخیراً در جشنواره فیلم فجر برای “نگار” به کارگردانی رامبد جوان برنده سیمرغ بهترین موسیقی شد. با رضاعی دراینباره به گفتگو نشستهایم:
آقای رضاعی، شما پس از ساخت موسیقیهای متن خوبی برای فیلمهایی چون “کنعان”، “در دنیای تو ساعت چند است” و “اژدها وارد میشود”، بالأخره در سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر برای “نگار” به سیمرغ بلورین بهترین موسیقی متن رسیدید. خودتان انتظار دریافت جایزه را داشتید؟
واقعاً انتظار برنده شدن سیمرغ را نداشتم چون موسیقی فیلم “نگار” در لحظه آخر اتفاق افتاد و در چنین لحظاتی وقت فکر کردن وجود ندارد. کار این فیلم یک روز قبل از شروع جشنواره تمام شد. این اتفاق خیلی اوقات برای همکارانم نیز رخ میدهد. در چنین شرایطی وقت فکر کردن از آهنگساز گرفته میشود. در روزهای آخر دلم میخواست یک جاهایی از موسیقی را تغییر دهم ولی میدیدم که فرصت ندارم. از کاری که انجام داده بودم رضایت داشتم ولی دوست داشتم که آن را 10،20 درصد بهتر کنم. برای همین حتی به فکر کاندید شدن هم نبودم. شب اعلام کاندیدای سیمرغ جشنواره در یک کنسرت حضور داشتم که بعد از کنسرت دیدم همسرم برایم پیغام گذاشته و گفته که تبریک میگویم کاندید شدهای. خیلی خوشحالم شدم. سایر همکارانم که کاندید شده بودند، همه از هنرمندان برجسته بودند و به همین خاطر رقابت ما خیلی قوی بود. الآن شرایط به گونهایست که کاندیدای دریافت جایزه تا لحظه آخر هیچ چیزی از بردن یا نبردن آن نمیداند. خیلی وقتها از هنرمند دعوت میکنند که حتماً به مراسم اختتامیه بیاید و امکان دارد هیچ جایزه و تقدیری هم از او صورت نگیرد ولی اختتامیه جشنواره امسال برای من یک سورپرایز ویژه بود.
تجربه بردن سیمرغ بهترین موسیقی متن جشنواره فیلم فجر چگونه است؟
تجربه خیلی خوب و دلانگیزی است. خستگی آدم را در میکند و باعث میشود که خیلی سختیها فراموش شود چون سیمرغ جایزه ارزشمندی است و اعتبار ویژهای دارد. هر چند حرفهایی راجع به فستیوال جشنواره فجر یا فستیوالهای دیگر زده میشود ولی وجودشان برای من و صنف سینمایی بسیار مهم، خوشایند و لازم است.
در ویدئویی که رامبد جوان پس از مراسم اختتامیه فیلم فجر در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد، در چهره شما یک ذوقزدگی کودکانه دیده میشود. آنجا چشمتان برق خاصی میزند که برای من بسیار جالب بود…
بله همینطور است. خانه ما و آقای جوان نزدیک به هم است و ما با هم به اختتامیه رفتیم و برگشتیم. به هر حال یک اضطرابی در لحظه اعلام جوایز وجود دارد که وقتی اسم شما توسط مجری برنامه خوانده میشود خیلی خوشحالتان میکند. وقتی جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد به نوید محمدزاده داده شد، جو سالن تغییر اساسی کرد و انرژی بالایی گرفت. مجری هم آن هیجان را خیلی خوب هدایت میکرد. یکجورهایی شوق و ذوقش از پارسال بیشتر بود. وجود و حضور وزیران محترم در مراسم هم یک جو و حس ملی جالب و خوبی داشت. من و آقای جوان آن شب با هم به مراسم اختتامیه رفته بودیم و میخواستیم ببینیم که تکلیف کاندیدای فیلم نگار چه میشود که در نهایت با یک سیمرغ برگشتیم. برای همین یک ذوق کودکانه در من وجود داشت و آقای جوان هم خیلی به من انرژی داد.
همکاریتان با فیلم “نگار” چگونه شکل گرفت؟ شما از پیش با آقای جوان آشنایی داشتید؟
بله. من از پیش با آقای جوان آشنایی دوستانهای داشتم. نمیگویم که دوستیمان خیلی نزدیک بود ولی رابطه خوبی با یکدیگر داشتیم. ما وقتی یکدیگر را میبینیم، لذت میبریم و راجع به مسائل غیر کاری هم صحبت میکنیم. ایشان یک سال پیش برای این فیلم با من تماس گرفت و من هم مایل بودم که موسیقی آن را بسازم. ابتدا سناریو را خواندم و مدتی بعد یک-دو بار در دفترشان که نزدیک خانه من بود با یکدیگر هم صحبت شدیم. آقای جوان بنابر سناریو یک سری اتود از من میخواست که در موقع فیلمبرداری استفاده کند. من آن موقع یک سری کارها داشتم که نرسیدم این کار را انجام دهم. از آنجایی که ایشان میخواست فیلمش را جلوی دوربین ببرد و نیاز به آن اتودها داشت، همکاری ما در آن مقطع شکل نگرفت و یک آهنگساز دیگر موسیقی آن فیلم را ساخت. دو ماه قبل از سی و پنجمین جشنواره فیلم فجر شنیدم که رامبد جوان با آن آهنگساز به توافق نرسیده و دوباره با من تماس گرفت و پیشنهاده همکاری داد. من هم پیشنهاد آن همکاری را قبول کردم و به خاطر مشغلههایی که داشتم، تولید موسیقی متن فیلم “نگار” را 15 روز بعد از ملاقاتی که با آقای جوان داشتم شروع کردم. من فرصت زیادی برای درک کردن داستان فیلم “نگار” و ساختن موسیقی آن نداشتم چون به هر حال فیلم “نگار” پیچیدگیهای خاص خودش را داشت و مهم بود که موسیقی آن چگونه تولید شود. با این وجود تمام تلاشم را کردم که فیلم پیچیده “نگار” را درک کنم و موسیقیام را با درک کامل از فیلم بسازم. ساخت موسیقی فیلمی مثل “در دنیای تو ساعت چند است” به مراتب راحتتر از ساخت موسیقی فیلم “نگار” بود. موسیقی فیلم “در دنیای تو ساعت چند است” ساده و عامهپسند است ولی فیلم “نگار” به خاطر پیچیدگیهایی که خود فیلم دارد، موسیقی آن نیز سخت و متفاوت میشود.
در موسیقی فیلم “نگار” چه فضاهایی وجود دارد؟
این فیلم یک جور تریلر روانی است، یعنی هم اکشن دارد و هم رمزهای عجیب. بار اول که این فیلم را دیدم، تا نیمه آن متوجه شدم که محور اصلی این فیلم روی شخصیت “نگار” است. حتی داستانهای دیگر هم بهانهایست که این پرسوناژ مطرح شود. به همین دلیل وقتی آقای جوان میخواست به جای نگار روی یک اسم دیگر برای فیلمش فکر کند، من به ایشان گفتم که به نظرم این سناریو متعلق به پرسوناژ نگار است و بد نیست اگر این اسم روی فیلم بماند. پرسوناژ نگار دارای یک سری خاصیتهای روانی عجیب است که در طول داستان از آن خاصیتهایش آگاه میشود. بنابراین دیدم که محور پرسوناژ نگار در موسیقی خیلی میتواند مهم باشد و به همین خاطر کارم را با این شخصیت شروع کردم. ابتدا ساز فلوت را برای ساخت موسیقی فیلم “نگار” انتخاب کردم. همزمان آقای پیر بارانژه عضو گروه نور که فلوتیست بسیار خوبی است قرار بود به ایران بیاید. این دوست عزیز فرانسوی من برای پانزدهمین بار بود که به ایران میآمد چون ایران را خیلی دوست دارد و حتی ترجیح داد که کریسمس را به جای آنکه در کشور خودش باشد، به پیش من بیاید. آقای بارانژه در پروژه نگار با من همکاری کرد و این فرصت را به من داد که ما با همفکری جلو برویم. ایشان با خودش فلوت باس نیاورده بود، بنابراین ما از دوستان نوازنده داخل کشور یک فلوت باس قرض گرفتیم و کارمان را شروع کردیم. قبل از اینکه آقای بارانژه از ایران برود، یک سری موسیقی را ضبط کرده و در فیلم استفاده کردیم. من افکتهایی که میشود از فلوت در آورد (مثل افکت سوت) را در جاهایی که رمزآلود بود و خود پرسوناژ نگار متوجه نمیشد چه اتفاقی میافتد، استفاده کردم. ساز فلوت ظرافت خاصی دارد و میتوانست نگار را به عنوان یک شخصیت زن مطرح کند. بقیه سازها نیز برای کامل کردن موسیقی استفاده شدند چون این فیلم یک سری صحنههای اکشن هم دارد و به همین خاطر از یک سری سازهای کوبهای هم استفاده کردم.
از همکاری با آقای جوان راضی بودید؟
بله.
ایشان در حین کار نظری را به شما القا نکردند؟
آقای جوان سر کار خودش بود و خیلی فرصت نکرد روی این قضیه متمرکز شود. با این وجود، ما چند بار همدیگر را دیدیم و من به ایشان اتودهای مختلف دادم و هر کجا که آقای جوان راضی نبود را به من گفت و من سعی کردم از لحاظ تکنیکی خواستههایش را رعایت کنم. به هر حال موسیقی فیلم یک خلق هدفمند است و در آن یک سری محدودیتها وجود دارد که باید آنها را صد در صد رعایت کرد و این محدودیتها را به یک پارامتر مثبت تبدیل کرد. به نظرم آهنگساز فیلم زمانی موفق است که تمامی این محدودیتها را به اتفاقات مثبت تبدیل کند و همچنان شخصیت و امضاء هنری خودش را حفظ نماید. موسیقی به همراه سناریو و کارگردانی جزو سه هنر مؤلف یک فیلم است. موسیقی از ابتدا در خدمت فیلم بوده و کارگردان باید درک کند که موسیقی جزو فیلمش است و از بولد شدن آن نگران نباشد.
عکسالعمل آقای جوان پس از شنیدن نسخه نهایی موسیقی فیلم نگار چطور بود؟
ایشان بعضی از بخشها را که شنید ذوقزده شد ولی مثل خودم دلش میخواست که بعضی از بخشهای موسیقی را بهتر از آنچه که هست انجام دهیم. خود من هم دلم میخواهد که در نسخه اکران عمومی، تغییراتی در موسیقی فیلم ایجاد کنم. من میخواستم ترانه انتهای فیلم را عوض کنم ولی فرصت انجام این کار وجود نداشت چون پیدا کردن متن و خواننده آن سخت بود. وقتی ترانه آخر فیلم ساخته شد، تیتراژ فیلم بسته شده بود، به همین خاطر در تیتراژ فیلم نه اسم خوانندهها وجود دارد نه آهنگساز.
خوانندههای موسیقی تیتراژ پایانی چه کسانی هستند؟
من و خانم ریحانه انصاری. البته چون تکخوانی زن در ایران مجوز نمیگیرد، صدای من بیشتر صدای خانم انصاری را کاور میکند تا مشکلات مجوز آن برطرف شود. ترانه آن قطعه را هم احسان گودرزی سروده است. من ملودی تیتراژ پایانی را برای احسان گودرزی فرستادم و ایشان هم روی آن ترانه سرود.
به اعتقاد من شما پیشتر با موسیقی فیلمهای “کنعان” یا “اژدها وارد میشود” هم میتوانستید به سیمرغ برسید. موسیقی فیلم “اژدها وارد میشود” طوریست که مخاطب حتی اگر بخواهد فیلم را جلو بزند، به خاطر موسیقی خوبش از آن تصمیم منصرف میشود. به نظرتان چرا علیرغم موسیقیهای متن خوبی که ساختید، تا فیلم “نگار” به سیمرغ بهترین موسیقی فیلم نرسیدید؟
یکی از موسیقیهایی که آن را خیلی دوست دارم، موسیقی فیلم “چهل سالگی” است. چند سال پیش هم موسیقی فیلم “دلتنگیهای عاشقانه” آقای رضا اعظمیان را ساختم که نادیده گرفته شد. موسیقی فیلم “نارنجیپوش” را هم خیلی دوست داشتم. من نسخه نهایی آن را ندیدم چون آقای مهرجویی تا لحظه آخر خیلی چیزها را عوض میکند. موسیقی تیتراژ آخر آن فیلم هم اثر من است ولی قرار بود یک اثر دیگری باشد. من پارسال بیشتر از امسال فکر میکردم که جایزه سیمرغ را بگیرم. البته چون زیاد فیلم نمیبینم، بقیه موسیقیها را نشنیدهام و کاملاً به آرای هیئت داوران احترام میگذارم. با این وجود موسیقی فیلم “اژدها وارد میشود” را خیلی دوست دارم، گرچه ممکن است عدهای با آن فیلم ارتباط نگیرند. من شخصاً موضوع فیلم “جدایی نادر از سیمین” را دوست ندارم و آزارم میدهد ولی نمیتوان شاهکار بودن آن را کتمان کرد. سینمای آقای فرهادی یک سینمای ایرانی است که جهان آن را دوست دارد.
سینما برای من انعکاس یک واقعیت اجتماعی است که شخصاً دوست ندارم به یک سالنی بروم و اتفاقاتی که میخواهد برای خودم یا دیگری بیفتد را به نظاره بنشینم. این اتفاقات حتی بدترش هم در جامعه هست و مرا آزار میدهد. دلم میخواهد وقتی به سینما میروم، فضای دیگری را ببینم و تخیلم یک جور دیگر کار کند. به نظرم فیلم “اژدها وارد میشود” یک فیلم ارجینال بود که با جریان فیلم روز ایران خیلی تفاوت داشت. فیلم “ماهی و گربه” هم به همین شکل بود. اژدها وارد میشود علیرغم تمام قابلیتهایی که داشت هیچ جایزهای نبرد. به هر حال همه داوران جشنواره فجر کسانی هستند که یک عمر کار سینمایی کردهاند و اطلاعات کافی در این زمینه دارند و اگر یک موسیقی را میبینند و دیگری را نادیده میگیرند، احتمالاً به سلیقهشان ربط پیدا میکند.
به نظرم خیلی خوب است اگر لحظهای پس از اعلام نام برنده سیمرغ، هیئت داوران یک توضیحی درباره علل انتخاب فرد برگزیده ارائه دهند. من سال گذشته در جشنواره فیلم برلین دیدم که این اتفاق میافتاد و خیلی هم جالب بود. اگر در جشنواره فجر هم چنین میشد، شاید وضعیت اعتراضها فروکش میکرد. در کشور ما بعضی وقتها اعتراضها به بیاحترامی تبدیل میشوند، در صورتیکه نباید اینطور باشد چون فستیوالی نظیر فستیوال فجر، 35 سال قدمت دارد و اگر کسی به آن اعتماد ندارد و قانونهایش را نمیپذیرد، پس نباید در آن شرکت کند. به نظرم کسانی که انتخاب شدهاند بیشتر این حق را دارند که بدانند چرا انتخاب شدهاند. من حتی معتقدم که میشود چنین توضیحی را در خصوص همه کاندیدا بیان کرد تا همه دلیل انتخاب شدنشان را بدانند.
شما با کارگردانهای نامداری چون داریوش مهرجویی، رامبد جوان، مانی حقیقی، مازیار میری و… همکاری کردهاید. چگونه به یکی از اولویتهای اول فیلمسازان حرفهای کشور برای ساخت موسیقی متن تبدیل شدید؟
اصولاً آدم گزیدهکاری هستم و فیلمهای زیادی را آهنگسازی نکردهام. اولین کار من در سال 76 برای فیلمی از مرحوم بهرام ریپور به نام “فاتح” بود. بعد از آن فیلم “آبادان” مانی حقیقی را کار کردم که اکران نشد. “نگاه” و “پرونده هاوانا” هم دو فیلم دیگری بودند که در ادامه کار کردم. به تازگی سیدی موسیقی فیلم “پرونده هاوانا” هم همراه با قطعات موسیقی فیلم “کنعان” منتشر شده که خیلی دوستش دارم. “پرونده هاوانا” یک تجربه جالبی برای من بود. قبلاً دلم میخواست که به همه پیشنهادات برای موسیقی متن جواب مثبت بدهم ولی الآن دلم نمیخواهد موسیقی هر فیلمی را بسازم. یک مقدار سختگیرتر شدهام. به نظرم احترام تهیهکننده باید به همه عوامل فیلم حفظ شود. چندی پیش موسیقی فیلمی از خانم آناهید آباد را به خاطر همین مسئله کار نکردم. خانم آباد فیلمشان را در ارمنستان فیلمبرداری کردهاند که فیلم بسیار خوبی از آب درآمده است. من آن فیلم را خیلی دوست داشتم و علاقهمند بودم که موسیقی آن را بسازم ولی اصلاً نمیتوانستم با ادبیات تهیهکنندهاش کنار بیایم. برایم عجیب است که بعضی از تهیهکنندهها برخلاف کاری که قرار است ساپورت کنند عکسالعمل نشان میدهند! مثلاً مواردی وجود داشته که تهیهکننده گفته خیلی هم برای این کار زحمت نکشید و یا از موسیقیهایی که قبلاً نوشتهاید استفاده کنید! این حرفها تعجب برانگیز است. قبل از فیلم “نگار” موسیقی فیلم مستند آقای رضا فرهمند را تولید کردم. این فیلم آقای فرهنمند فیلم بسیار خوبی است که امیدوارم فرصت اکران پیدا کند. الآن کار کردن در چنین فیلمهایی برایم مهم است.
به نظرم جشنواره فجر خیلی مهم است ولی باید این جشنواره و جشن حافظ، جشن منتقدین و جشن خانه سینما، همه در کنار یکدیگر باشند چون هر کدام اهمیت ویژه خودشان را دارند و از زاویههای مختلفی کلیت سینمای ایران را نشان میدهند. این جشنهای سینمایی یکدیگر را کامل میکنند و نمیشود گفت که کدامشان برتر است و کدام نیست. ممکن است جشنوار فجر از لحاظ موقعیت و فضا امکانات بیشتری داشته باشد ولی از نظر هنری بقیه فستیوالها هم همان ارزش را دارند.
موسیقی فیلم “در دنیای تو ساعت چند است” هم از آن موسیقیهایی است که مخاطب را با خود همراه میکند. در مورد این موسیقی و اجرای قطعات آن، بحثهای زیادی میشود که عمدتاً این بحثها در مورد مقاربت گویش گلیکی به زبان فرانسه است که این نزدیکی با صدای آقای روزبه رخشا و نوع بیان ایشان در برخی از قطعات این فیلم نمود پیدا میکند. اصولاً چه اتفاقی افتاد که قطعات گیلکی برای موسیقی این فیلم ساخته شد و اجرای این قطعات به زبان فرانسه نزدیکی داشت؟
آقای یزدانیان واقعاً انتظار همچین فیدبک مثبتی نسبت به فیلمش را نداشت. من هم انتظار همچین فیدبکی را در مورد موسیقی آن نداشتم. ملودیهایی که 3 بار در فیلم خوانده میشوند، انتخاب آقای یزدانیان بوده چون جزو داستان است. مثلاً موسیقی “چشم سیاه” یک جور یادآور جوانی پرسوناژ گلی است. دو ملودی دیگر هم یادآور یک موقعیت زمانی بود که بیوگرافیک هم هست. آقای یزدانیان همین ملودیها را در بچگی از رادیو رشت با شعر و لهجه گیلکی شنیده بود. بنابراین ایشان به سراغ همان خواننده قدیمی آن ملودیها که قبل از انقلاب میخواند، رفت و ایشان را به اجرای قطعات گیلکی دعوت کرد. آقای روزبه رخشا با اصالت صد در صد رشتی آمدند و ملودیها را اجرا کردند. پس قطعات این فیلم هیچ لهجه فرانسوی ندارد و اگر اینطور حس میشود کاملاً به طور اتفاقی اینچنین شده است. مثلاً قطعه “کی سه؟” به زبان گیلکی خوانده شده که شاید مخاطب احساس کند زبان آن فرانسوی است. این شعرها را مرحوم سرتیپپور نوشتند که گفته میشود آدمی فرهنگی بودهاند. گویا ایشان ملودیهای دهه 30 و 40 آمریکای جنوبی و حتی احتمالاً فرانسوی را دوست داشتند و خودشان هم بر اساس شعرهای ارجینال زبان اسپانیولی و یا فرانسوی روی این ملودیها شعر میسرودند. مثلاً شعر اصلی قطعه “کی سه؟” به زبان اسپانیایی “کی سست” هست. کی سست یعنی چرا. به نظر میآید که آقای سرتیپپور از روی آن سونوریتی و ملودی کلمه “کیسست”، کلمه “کی سه” را انتخاب کردند و بقیه شعر را بر اساس آن نوشتند. طبیعتاً یک قسمت عمده از معنی شعر اصلی با انتخاب “کی سه” عوض شد.
اینطور احساس میشود که چون شما در فرانسه به دنیا آمدهاید، خواست شما بوده که ملودیها و گویش خواننده به زبان فرانسوی نزدیک شود.
ملودیها انتخاب آقای یزدانیان بوده و خوانش آن صد در صد گیلی است. من تنظیمی روی این قطعات ایجاد کردم که رنگ و بویی کاملاً فرانسوی دارد. بنابراین اگر قطعات فیلم “در دنیای تو ساعت چند است” به موسیقی فرانسوی نزدیک است به خاطر من بوده که شاید آن را به دلیل موضوع فیلم انتخاب کردم چون در فیلم پرسوناژ گلی از فرانسه به ایران میآید. ملودی قطعات باکلام فیلم “در دنیای تو ساعت چند است” هر کدام برای یک منطقه است. ملودی “کی سه” برای دهه 40 و متعلق به کشور کوبا است. ملودی “لیلا جان” متعلق به کشور پاناما بوده که اسم اصلی آن “داستان یک عشق” است. همچنین ملودی قطعه “چشم سیاه” هم یک موسیقی فولکلور روسی است.
در دهههای 40 و 50، در فرانسه یک سری شاعر و موزیسین مثل لئو فره، ژاک برل و ادیت پیاف فعال بودند که متنهای عامهپسند ولی شاعرانه و اجتماعی را به بهترین نحو ممکن اجرا میکردند. این اتفاق قبل از انقلاب جوانها در سال 1968 رخ داد و هنوز از پاپ جدیدی که داشت شکل میگرفت خبری نبود. آن زمان هنوز سیدی و امکانات پخش عمومی گسترده وجود نداشت و موسیقی بر روی صفحه و رادیو شنیده میشد. موسیقی آن دوره رفته رفته به دنبال یک جنبه عمومیتر میرفت ولی همچنان یک سری استاندارد شاعرانه و هنرمندانه در شعر و آهنگسازی دیده میشد. این اتفاقات روی من به عنوان یک آهنگساز جوان خیلی تأثیر گذاشت. من این موسیقیها را در خانه پدری گوش میدادم که در ابتدا چون خیلی بچه بودم، چندان برایم جلب توجه نمیکرد ولی رفته رفت تأثیر زیادی از آنها گرفتم. در یکی از قطعات فیلم “در دنیای تو ساعت چند است؟” یک اشاره کوچکی به یکی از ترانههای معروف لئو فره داشتم. هارمونیهایی که به کار بردم نیز یک ربطی به هارمونیهای امپرسیونیستهای فرانسوی دارد.
تجربه بازیگری در فیلم “در دنیای تو ساعت چند است” چطور بود؟
همین یک تجربه کافی بود و فکر نکنم دیگر اتفاق بیفتد (با خنده). این اتفاق در جمعی دوستانه افتاد و من میدانستم که اگر بازی من خیلی بد باشد، دوستانم راحت میگویند که بد است. استرس زیادی داشتم و متوجه شدم که بازیگری چقدر سخت است. من قبل از آن تجربه تئاتر را به صورت آماتور داشتم. اوایل که به ایران آمده بودم با یک سری از دوستان فرانسوی، تئاتر “آخر بازی” ساموئل بکت را اجرا کردیم که تئاتر سختی است. تئاتر هم سختی خودش را دارد ولی کات کردن فیلمبرداری و بازگشت ذهنی دوباره یک بازیگر به پرسوناژی که آن را بازی میکند، بازیگری در فیلم را خیلی سخت میکند. برای ضبط یک فیلم، بازیگر، فیلمبردار، کارگردان و… تمرکز خیلی زیادی میخواهند. اصولاً بازیگری چه در تئاتر و چه در فیلم، کار سختی است.
تجربه خوانندگی چطور؟ ممکن است که این تجربه در آینده هم تکرار شود؟
خوانندگی جزو کارهای اجرایی من هست ولی چندان پررنگ نیست. این اتفاق در گروه نور مطرحتر بود. اتفاقی که یک-دو سال پیش با آنسامبل باروک در باغ نگارستان رخ داد اتفاق جالبی بود که الآن دیگر انجام نمیشود چون مدیریت جدید این باغ ترجیح میدهد که تمرکزش را بیشتر روی شو لباس بگذارد. به نظرم اگر آن اتفاق موسیقیایی تکرار میشد، خیلی جالب بود چون درست در راستای فکر ادبی باغ نگارستان عمل میکرد. خوانندگی در ادامه هم برای من تکرار خواهد شد. همین حالا هم داریم با آقای لیام فِنِلی نوازنده برجستهای که سال گذشته به تهران آمدند روی یک موسیقی کار میکنیم که انشاءالله به سرانجام برسد.
برنامههای آتیتان چه در حوزه موسیقی متن و چه در مورد اجراهای صحنهای چیست؟
من 2،3 سال است که دارم روی موسیقی یک فیلم انیمیشن بسیار قوی کار میکنم که خیلی جالب از آب در خواهد آمد. همچنین امیدوارم که در اردیبهشت سال 96 بتوانم به روی صحنه بروم. پارسال در فستیوال هفته موسیقی تلفیقی اجرا کردم که با استقبال خوبی همراه شد و حالا دلم میخواهد که آن تکرار کنم. اگر برنامه کنسرت اردیبهشت هماهنگ شود، احتمالاً در آن کنسرت موسیقیهای صحنهای که شامل کوارتت زهی فیلم “نگاه”، موسیقی فیلمهای “نزدیکتر” (مصطفی احمدی) و “سعادتآباد” (مازیار میری) و موسیقی تجربی فیلم صامت “خورشیدهای متفاوت” هست را همراه با یک آنسامبل کوچک اجرا خواهم کرد.