وقتی سیاهان دیگر کول نیستند
آلما بهمنپور | کوئست لاو
از دل جامعهای به شدت دوپاره و ناعادلانه، چند چهرهی فرهنگی آفریقاییآمریکایی در عرصههای مختلف قد برافراشتند و توانستند در طول مسیر خود را به طور غریبی آرام و بیتفاوت نشان دهند. آنها کول بودند. اما وقتی سیاهان دیگر کول نباشند، یعنی خلاقیت و پیشگام بودن به نفع مصرفگرایی کنار رفته است.
این سومین مقاله از یک مجموعه مقالات شش تایی است. در این مقالات به سرگذشت اخیر هیپهاپ نگاه میکنم، به گذشتههای دور آن میاندیشم و از امکان آیندهای برای آن میپرسم. اولین مقاله را اینجا و دومین مقاله را اینجا بخوانید.
بگذارید این یادداشت را با یک پرسش بلاغی شروع کنم. آیا تا حالا چیزی در مورد کول بودن سیاهان [۱] شنیدهاید؟ قبلا این مفهوم چیزی وصفناپذیر اما بی چون و چرا بود. از دل جامعهای به شدت دوپاره و ناعادلانه، چند چهرهی فرهنگی آفریقاییآمریکایی در عرصههای مختلف – موسیقی، سینما، ورزش- قد برافراشتند و در طول مسیر توانستد خود را به طور غریبی آرام و بیتفاوت نشان دهند. آنها اندکی از بقیه کناره گرفتند، هالهای رازآلود و ناشناخته به گرد خود کشیدند و اینگونه خویشتنداری خود را حفظ کردند. آنها کول بودند.
در مورد چه کسانی حرف میزنم؟ هرکس میتواند لیستی از افرادی که کول میشمارد تهیه کند؛ اما راجع به چند نفر همگان توافق دارند: مایلز دیویس کول بود. بیتی دیویس هم. محمدعلی کِلِی کول بود، ریچارد پریور، و لنا هورن، و بیلیهالیدی، و جیمی هندریکس، و اسلای استون، و آنجلا دیویس، و پرینس. هیپهاپ هم در اوایل کار چندین کاندیدای کول داشت؛ از ران-دیامسی گرفته تا پابلیک انمی. و کول بودن سیاهان، در یک کلام، یعنی کول بودنِ همه. این مفهوم از اساس، چه از منظر تاریخی و چه عامیانه، متعلق به سیاهان است. سیاه بودن تراز و معیار کول است و برای اینکه بفهمیم فرهنگ سفیدها چطور کشف کرد که برای کول شدن باید بعضی چیزها را از فرهنگ سیاهان قرض بگیرد، کافیست به کولترین اختراع قرن اخیر، یعنی راک اند رول نگاه کنیم. اما کولِ سیاهان، سر یک بزنگاه قرار دارد، البته اگر به ته خط نرسیده باشد. نیروهایی که به لحاظ تاریخی به زایش کول سیاهان در بستر آمریکا انجامیدند، امروز تغییر کردهاند و این باعث شده برخی چیزها به حاشیه رانده شده و برخی دیگر نادیده گرفته شوند.
وقتی آدمها به دنبال چیزی میگردند، میتوان فهمید که آن چیز گم شده. چند سال پیش، مجموعه یادداشتی که اتفاقاً بلک کول [۲] (کول سیاهان) نام داشت زیر نظر ربکا واکر منتشر شد. او با الهام از عکسی از باراک اوباما در حال پیادهشدن از یک لیموزین، از تعدادی نویسنده دعوت کرد تا در مورد پدیدهٔ کول بودن سیاهان فکر کنند. آنها استدلالهای مختلفی در مورد نمونههای مختلف ارائه کردند. مت جانسون در مورد گیکهای سیاهپوست نوشت. ریچل ام هارپر از این گفت چطور پدر هنرمندش به عینه نشان داد که وقتی درد رها شود کول بودن را میآفریند. وقتی این کتاب را میخواندم یادداشتی از هلنا آندروز حسابی درگیرم کرد. این یادداشت «توداری» [۳] نام داشت و درباره نقابی بود که زنان سیاه در جوانی یاد میگیرند به چهره بزنند. او زن سیاهی را تصور میکند که در شهر این ور آن ور میرود و در مترو نگاه دیگران را سبک سنگین میکند.
او کمتر از همه مشغول به چیزی است، ولی انگار همین باعث میشود بسیار بیش از بقیه حضور داشته باشد. چشمانتان به سمت او کشیده میشود. او با نادیده گرفتنِ شما به حضورتان اذعان میکند. او با نفی یکسرهٔ وجود شما، تجسم مسلم کول بودن است.
این چهار جمله آندروز من را جذب کرد. این جملات، به شکلی متفاوت (جنسیت-محور و مترو-محور)، حرفی را میزنند که من در مورد کول بودن سیاهان مدتها دربارهاش فکر کرده بودم؛ اینکه کول بودن سیاهان در خلأ وجود ندارد. کول سیاهان بخشی از کلیت جامعه است، بخشی از جامعه سفیدپوست. کول سیاهان نقطه اوج تلاقی فرهنگ آفریقایی-آمریکایی با فرهنگ گستردهتر سفیدپوستهاست. کول بودن سیاهان تنها در یک رابطه است که معنا مییابد. به صحنهای که اندروز توصیف میکند دوباره نگاه کنید. زن توجهها را به خود جلب میکند، توجهها را نادیده میگیرد، و در نتیجه باز توجه بیشتری جلب میکند. کولبودن یک بُعد مضاعف هم دارد؛ کولبودن زمان میخرد. در یک موقعیت تردیدآمیز اجتماعی، که تصمیم غلط ممکن است به نتایج فاجعهباری ختم شود، کول بودن به شما اجازه میدهد کمی عقب بمانید و کمترین آسیب ممکن را متحمل شوید. در موارد حاد، کول اجتماعستیز میشود و در حالت میانه، ترکیبی بسیار هوشمندانه از مکانیسم دفاعی و بازتابدادن بیرون است.
البته بیتوجهیکردن در بیشتر روابط انسانی اهمیت دارد؛ در هر رابطه کسی که نسبت به آن بیتفاوتتر است، دستِ بالا را دارد. اما ماجرا فراتر از اینهاست. در مورد کول بودن، موضوع فقط رابطه میان یک زن و مرد در واگن مترو نیست. ما اینجا با فرهنگ سیاهان و فرهنگ سفیدپوستان طرفیم؛ خردهفرهنگی داخل یک فرهنگ جریان اصلی. هریک از چهرههایی که به آن اشاره کردیم (مایلز، هندریکس و …) نگاهِ مخاطبان فرهنگی سفید را به خود جلب میکردند و در عین حال پس میزدند. برای مخاطبان سفیدپوست رفتار آنها کاملا پیشبینیشده نبود، بیخطر و مهارشده نبود، و همین جاذبه آنها را عمیق و پایدار میکرد. وقتی به عکسهای مایلز دیویس نگاه میکنید، میبینید که نمیدانید او به چه فکر میکرده و این باعث میشود بیشتر نگاهش کنید. گفتگوی میان فرهنگ سیاهان و سفیدها زنده و پرحرارت بود، سرشار از تنش مولد.
به این کلمه بازگردیم: کول. معنای دقیق کول فقدان حرارت نیست. معنایش کم عاطفگی یا بیتفاوتی هم نیست. کول یعنی گرمای خُنک، حرارتی که با خویشتنداری مهار شده است. کول توجهی اجتماعی است که زیر نقاب بیتوجهی پنهان شده. در نتیجه، هر رفتاری که کول باشد کمی تهدیدآمیز به نظر میرسد. نکند نقاب کنار برود و حرارتش آزاد شود؟ این تهدید میتواند فیزیکی، جنسی، یا ذهنی باشد، اما در هرحال وجود دارد. شما میبینید: این آدم قدرتی دارد که از آن استفاده نمیکند. بعد فکر میکنید: اگر از قدرتش استفاده کند چه خواهد شد؟ واکنش: دقیقاً نمیدانم، اما بهتر است حواسم جمع باشد تا بفهمم. (لحظهای از کول بودن سیاهان فاصله بگیریم و به کول بودن در معنای کلیترش بپردازیم، میتوان دید که امروز توداری از همیشه ناممکنتر است. برای مثال جان اف.کندی را در نظر بگیرید؛ بنا بر توافقی محترمانه قرار بود از زندگی خصوصی او و دفتر رییسجمهوری حفاظت شود. همین کول بودن را ممکن میکرد. این روزها حریم خصوصی نابود شده. شبکههای اجتماعی، خبررسانیهای فوری، و فرهنگ تحقیر به کلی مناسبات حوزه خصوصی-عمومی را وارونه کرده. اینها مخرب کول بودناند.)
اما وقتی جریان اصلی فرهنگ دیگر در فرهنگ سیاهان سرنخ و راهنما را جستجو نکند چه اتفاقی میافتد؟ وقتی باور به اینکه فرهنگ سیاهان چیزی متفاوت و متمایز در خود دارد ازهم بپاشد، چه خواهد شد؟ آهنگی مثل «اشرافی» [۴] لورد نمونهای از ارزشهای هیپهاپ را نقد میکند، شامپاین کریستال و بنز میبک و دندانهای طلا، و اگرچه از برخی لحاظ تقلیلگرایانه است، اما در عینحال سازنده است، چون نشان میدهد چطور نمادهای فرهنگ هیپهاپ (فرهنگی که فرهنگ سیاهان را در خود بلعیده) بخش عمدهی کول بودنشان را از دست دادهاند. آنها خالی شدهاند و معلوم نیست که چطور باید دوباره پر شوند. اینکه مثالهای لورد مال چهار-پنج سال پیشاند، از اهمیت حرف او کم نمیکند و حتی شاید آن را بُرَندهتر کند، چراکه نشان میدهد حتی اگر نام محصولات عوض شده باشد (بی)معنایی آنها همچنان سر جایش است.
رولان بارت نوشته معروفی درباره اسباببازیهای فرانسوی دارد. میدانم الان به نظر میرسد از مسیر اصلی خارج میشوم، اما با یکی از دوستان نویسندهام درمورد کتابی حرف میزدیم که با هم رویش کار کرده بودیم و بحث معنای کول مطرح شد. بارت مقالهای درباره اسباببازیهای فرانسوی دارد، او در این مقاله از آجرهای ساختوساز (لِگو) که باعث میشوند خلاقیت جرقه بزند تعریف میکند و به باقی اسباببازیها، که خلاف این کار را میکنند لعنت میفرستد.
سادهترین مدل لِگو، آنهایی که زیادی سطح بالا نیستند، شیوه بسیار متفاوتی از آموختن از جهان را در خود دارند: با آنها کودک به هیچوجه اشیای معناداری نمیسازد، مهم نیست آنچه میسازد در جهان بزرگسالان اسمی دارد یا نه، کار او رفتار یک مصرفکننده نیست، بلکه کار یک عقل فعال، یک آفریننده است. او چیزهایی به وجود میآورد که راه میروند و قِل میخورند؛ او زندگی خلق میکند، نه دارایی. اشیا حرکتی از آنِ خود دارند، آنها دیگر موادی بیجان و پیچیده بر کف دست او نیستند. اما چنین اسباببازیهایی کم پیدا میشوند؛ اغلب اسباببازیهای فرانسوی بر اساس تقلید بنا شدهاند، آنها قرار است از بچهها مصرفکننده بسازند نه آفریننده.
عقل فعال چیست؟ چیز ترسناکی به نظر میرسد.عقلیست که فعالیت زیادی میکند؟ عقل من برای فهم این مفهوم زیاد فعال نیست. اما بارت در تحلیل اسباببازیها روی موضوعی دست میگذارد که به طور کلی در زمینه فرهنگ و به طور خاص برای مفهوم کول کلیدی است. برای کولبودن، لااقل به شمهای از خلاقیت نیاز است، در اصل یا خلقکردن یا تخریب، که دو روی یک سکهاند. در خلقکردن و تخریب، غیرقابل پیشبینیبودن نهفته است؛ یعنی تهدیدی بالقوه برای وضعیت کنونی چیزها. دقت کنیم که این تهدید، تهدیدی بالقوه است، لحظهی پیش از یک نوآوری: کول بودن بیشتر به فضای خالی میان نتها مربوط است تا خود آنها. اما هنگامی که ملودی یکنواخت شود، وقتی چیزها برای مدتی طولانی همینطور تکرار شوند- به آهنگ لورد برمیگردیم- کول کارش ساخته است.
این روزها اغلب هنرمندان هیپهاپ نسخه یکسانی را دنبال میکنند، چون سعی دارند در بازیای پیروز شوند که قواعدش روشن است. اینجا حرف بارت را میتوان چنین تعبیر کرد: هیپهاپ آمریکایی عموما بر پایهی تقلید کار میکند و هدفش تولید هنرمندانیست که مصرفکنندهی سنت موجودند و نه خالق آن. و به همیندلیل، دیگر به فرهنگ سیاهان- که با هیپهاپ مترادف گرفته شده است- به چشم چیزی پیشرو و جالب، منبع گسستی بالقوه یا چالشی برای امر مسلط نگاه نمیشود. اگر چیز دیگری پخش نمیشد شاید به آن نگاه کنید، اما مجبور نیستید هرلحظه به آن چشم بدوزید. و اینجا به نکته آزاردهندهتری میرسیم که دیگر صرفاً یک پرسش بلاغی نیست: اگر دیگر عنصر کول بودن وجود نداشته باشد- وقتی کول بودن از فرهنگ آفریقایی-آمریکایی جدا شود- آن وقت به سیاهان چطور نگاه خواهد شد؟
آیا آنها دیده میشوند؟ این هم یک سوال بلاغی نیست. اکثریت هرجمعیتی تابع قواعد است. بیشتر مردم، تا حد قابل انتظاری، کاری را میکنند که جامعه به آنها بگوید. لازم نیست بر چنین افرادی نظارت کرد، چون خطری ایجاد نمیکنند. اما گروه دومی وجود دارد که کوچکتر است و در طول زمان ثابت میکند که به سلطه در نمیآید. اکثر افراد این گروه در بند شدهاند، یا در زندانها زندانیاند یا به شیوههای دیگر دست و بالشان بسته شده. افراد این دودسته نیازی به دیدهشدن ندارند، دستکم لازم نیست در سطوح وسیع فرهنگی به شکلی موثر رویتپذیر شوند. اما تکلیف تعداد قلیل انسانهایی که سلطهناپذیر اما آزادند چیست؟ آنهایی که نگاه مراقب جامعه را به خود جذب میکنند و به همان خیرگی به آنها زل میزنند. آنها کولند. شخص مورد علاقهتان را انتخاب کنید؛ هندریکس، محمدعلی کلی یا ریچارد پریور. به این فکر کنید که آنها چطور زیرنظر بودن را زیر نظر گرفتند. و در آمریکای سیاهان، مابقی ما به طور تاریخی به چنین اشخاصی نیاز داشتهایم. اثرگذاری آنها در ایجاد هالهای خوشایند و فراگیر (نهفته) است. آنها به عینه نشان میدهند که میتوان بُرَندِگی و فردیت را حفظ کرد، اما حذف نشد.
چرا هیچ یک از چهرههای فرهنگی امروز آنطور که باید و با موفقیت جانشین بزرگان سابق در بارگاه کول نشدهاند؟ اینجا دوباره به یک سوال بلاغی میرسیم. این روزها، کول سیاهان شبیه به یک ترفند پانزی است که ریاکارانه، در بهترین حالت فقط حول چند نفر میگردد. همه این ستارههای هیپهاپ را تحسین میکنند، اما برگ برنده آنها از شهرتشان میآید و از سرسپردگی قابل انتظارشان به این شهرت. آیا آنها کول سیاهان را، به معنایی که گفتیم، در خود متبلور میکنند؟ فکر نمیکنم بتوانند. فکر نمیکنم هیچیک از ما بتوانیم. فعلاً محور عرصهی فرهنگ بُردَن است، نه زحمتِ اضافه برای اینکه در رویارویی با مشکلات راه خودت را پیدا کنی. ستارههای امروزِ هیپهاپ شاید حکم صندوق ذخیره اعتبار فرهنگی سیاهان را داشته باشند، اما این روزها آنها فقط پول چاپ میکنند، پولی که سالهاست ارزشش را از دست داده. و این کول نیست.
پانویسها
- Black Cool اصطلاحی است که در این یادداشت مکرراً استفاده شده و در متن کول سیاهان یا کول بودن سیاهان ترجمه شده است. معادل لغوی کول «خنک» یا «سرد» است، اما معنای آن در زبان عامیانه انگلیسی تاحدودی نزدیک به «باحال» در فارسی است، با این تفاوت که در کول بودن خصوصیاتی همچون خونسردی، وقار، و توداری نهفته است.
- Black Cool: One Thousand Streams of Blackness
- Reserve
- Royals
منبع: www.meidaan.com