وطن نزد عارف قزوینی
عارف، مولد جریان اجتماعی منتهی به مشروطه
محسن شهرنازدار
میرزا ابوالقاسم عارف قزوینی ملقب به عارف، القاب و صفاتی دارد که برای هر آنکه با او چه از راه موسیقی و چه از راه شعر و ترانه و تصنیف آشنایی پیدا کرده، عناوینی جدایی ناپذیر و حتمی به نظر می رسد؛ شاعر ملی، شاعر مشروطه، مبدع تصنیف به سیاق امروزی، تبدیلکننده ترانههای عامیانه به مضامین بلند اجتماعی و سیاسی و…
با این حال به نظر می رسد عارف بیش از آن که در وقایع مشروطه کنشگر باشد، خود مولود جریان اجتماعی منتهی به مشروطه است و در برابر تحولات عظیم اجتماعی ناشی از آن واکنش نشان داده و البته در حوزه تخصص و شناختی که داشته؛ یعنی موسیقی و شعر، کنشگری هم کرده است. اهمیت عارف در تصنیف سرایی و موسیقی را به اختصار می توان در موارد زیر خلاصه کرد:
1- تحول در زبان ترانه و تصنیف و به روز کردن مضامین در عین ارزش ادبی ترانهها از جمله خصوصیات بارز آثار عارف است که البته خاص او نیست و پیش از او توسط دیگرانی چون علی اکبر شیدا آغاز شده بود. او در مقام شاعری نیز توجه ویژه به مضامین سیاسی و اجتماعی می کند و با جریانی از ادبا و شاعران زمانه خویش همراه می شود که آثارشان متأثر از تغییرات بنیادین اجتماعی در ایران قبل و بعد از انقلاب مشروطه است؛ نظیر آخونزاده و آقاخان کرمانی و بعد هم ملک الشعرا، ادیب الممالک، ، اشرفالدین حسینی، ایرج، عشقی، فرخی و لاهوتی و غیره و غیره
2- برگزاری کنسرت سیاسی توسط او یک نقطه عطف در کارکرد اجتماعی موسیقی در ایران بود. گرچه قبل از او در انجمن اخوت درویش خان برای حریق بازار تهران و آمل و قحطی زدگان روسیه و… کنسرت داده بود و نخستین کنسرتها در ایران با کارکردهای اجتماعی و سیاسی اجرا شد، اما عارف در این زمینه به دلیل تسلط و تکیه بر کلام و شعر و ترانه، به شکلی علنی و عیانتر اقدام به برپایی کنسرت با مضامین سیاسی کرد؛ از جمله برای فتح تهران توسط مشروطهخواهان یا مرگ کلنل پسیان و …
3- نگارش زندگی نامه و شرح وقایع در یادداشتهایی که از او باقی مانده، علاوه بر آنکه او را از همنسلان خویش به زمانه ما نزدیکتر کرده و اسناد مهمی از جزییات زندگی او نیز به دست داده است، عارف را در مقام مورخ تاریخ موسیقی و شعر زمانه خویش نیز معتبر کرده است. به گونهای که در سرگذشت موسیقی روحالله خالقی، تمام اشارات عارف به موسیقی، به عنوان تاریخ و سندی معتبر از دیوان او نقل شده است.
با این حال در چند دهه اخیر غیر از جامعه موسیقی، پژوهندگان تاریخ و ادبیات معاصر نیز به مواضع او در قبال ملی گرایی توجه نشان دادهاند و جمله معروفش درباره وطن را پیوسته نقل قول کردهاند که گفته است: «اگر من هیچ خدمتی دیگر به موسیقی و ادبیات ایران نکرده باشم، وقتی تصنیف وطنی ساختهام که از ده هزار نفر ایرانی، یک نفرش نمی دانست وطن یعنی چه؟ تنها تصور می کردند وطن، شهر یا دهی است که انسان در آنجا زاییده شده باشد!»
اما به راستی منظور عارف از «وطن» چیست؟ آیا مراد وطن فرهنگی ما ایران است یا محدوده سیاسی ایران و مرزهای جغرافیای سیاسی را مد نظر داشته و مشخصاً تکیه بر مفهوم ناسیونالیسم به عنوان یک مفهوم جدید اجتماعی و سیاسی کرده است؟ برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید بدانیم ناسیونالیسم و ملی گرایی به معنایی که امروزه ما از آن مطلع هستیم و مبنای تمامیت ارضی و استقلال سیاسی کشورها قرار دارد، حتی در غرب نیز عملاً از اواسط قرن هجده میلادی به وجود آمده و سپس به عنوان یک سوغات غربی همراه با سایر مظاهر فرهنگی آنان، به مشرق زمین آورده شده است. اما این به آن معنا نیست که ایرانیان تا قبل از این تاریخ، تصوری از مفهوم ایرانی بودن خویش نداشتهاند یا حدود مرزهای سیاسی ایران مشخص نبوده یا تمهیدی برای حفظ تمامیت ارضی در ایران وجود نداشته است.
«ایرانی بودن» تا قبل از مواجهه ایرانیان با مفهوم ملی گرایی عصر تجدد، بیشتر مبنای فرهنگی دارد تا سیاسی و با همان موازین و معیارهایی سنجیده می شود که فرهنگ معیار ایرانی در حوزه قلمرو فرهنگی خود، توسط زبان و معرفت و نیز ادب و هنر تعیین می کرده است؛ تصوری که قطعاً با برداشت عارف از وطن و تکیه بر نقش سیاسی آن تفاوت آشکار دارد. بر این اساس لازم است درباره فرهنگ معیار ایرانی که می تواند گویای نوعی هویت ملی نیز باشد توضیحاتی داده شود: وفاق ملی در ایران نسبت مستقیم با سازوکاری دارد که حکومت مرکزی برای بقای سیستم سیاسی و اجتماعی خود در پیش می گیرد. اصول این وفاق تا قبل از عصر تجدد و رویارویی ایران با زمینههای فرهنگی ملیگرایی غربی، کارایی متفاوتی داشته است.
این ساز و کار عموماً مولود رابطه میانجی گرایانه خاندانهای دیوانی و اعیان جامعه با طبقه اشراف و خاندان سلطنت بوده است. در ایرانی با پهنه وسیع سیاسی و فرهنگی که حداقل تا دو قرن پیش حیات داشته است، رابطه درونی سیستم مرکزی با طبقات و لایههای مختلف قومی، اجتماعی و فرهنگی، نمی توانسته استوار بر نژاد معین یا صرفاً قدرت سیاسی و نظامی باشد.1 وسعت جغرافیایی و تنوع فرهنگی در قلمرو فرهنگی ایران ایجاب می کرده که ابزاری فراتر از نژاد و قدرت نظامی و سیاسی، استقرار و پایداری حکومت مرکزی و از آن مهمتر مفهوم ایرانی بودن را تضمین کند. این ابزار به عقیده نگارنده، دانش؛ ادب و هنر ایرانی بوده است.
در امپراتوری باستانی ایران نیز روش حکومت داری در این قلمرو وسیع، با ایجاد و ترویج یک فرهنگ معیار همسویی دارد. این فرهنگ معیار می توانسته از امتزاج بسیاری از فرهنگهای زیر مجموعه قلمرو اصلی به وجود آمده باشد؛ بی آنکه نافی فرهنگ ایرانی باشد یا از قدر و منزلت آن بکاهد؛ بلکه برعکس نشانه اقتدار و تسلط و در عین حال زبان فرهنگی متفاوت ایرانیان بوده است. به همین دلیل است که در کتیبه داریوش، بی پروا و با افتخار از نقش حجاران و نقاشان و دوزندگان و طراحان اقوام مختلف جهان در پیدایی شکوه بناهای هخامنشی یاد شده است. گرچه باید از نظر دور نداشت که فلات ایران نیز به دلیل ویژگیهای اقلیمی و موقعیت سوقالجیشی منحصر به فردی که دارد، ایجاد ویژگیهایی در محیط انسانی کرده که طبیعتاً نوعی فرهنگ انسانی را نیز به وجود آورده است، اما این فرهنگ بسیار عمومی تر از آن است که فرهنگهای کوچک و بزرگ شکل گرفته در این فلات را در خویش مضمحل کند و یک زبان واحد فرهنگی به وجود بیاورد. در نتیجه حکومتهای مرکزی در ادوار مختلف فرهنگ ایرانی، ابزار و ادواتی را برای تحقق نوعی هویت ملی که می تواند به گونهای ضامن بقای تمامیت ارضی نیز باشد، به وجود آوردهاند تا مختصات فرهنگ ایرانی را ترسیم و تشریح کند.
شاید این پرسش مطرح شود که وقتی در طی قرون گذشته ایران پیوسته در معرض تغییرات بنیادین قدرت قرار داشته و توسط گروههای مختلف نژادی مورد تاخت و تاز قرار گرفته، چگونه فرهنگ معیار در آن پاسداری شده است؟ پاسخ این است که اگر در حکومتهای مرکزی، ایرانیان شاهد یورش و هجوم اقوام مختلف و انتقال دائمی قدرت به وسیله زور و شمشیر و به قدرت رسیدن بسیاری از بیگانگان و اقوام دور و نزدیک بودهاند؛ لیکن ابزار حکومتداری در اختیار خاندانهای دیوانی که حسابرسان و محاسبان و مدبران متصل به حکومت بودهاند قرار داشت و سلاطین تازه به تخت نشسته، بی بهره از دانش اداره حکومت بودند. در نتیجه عملاً خاندانهای دیوانی نقش گردانندگان سیستم سیاسی و اجتماعی پس از انتقال قدرت را در ایران بر عهده می گرفتهاند و به ندرت توسط حاکمان بعدی کنار گذاشته می شدند.
همین طبقه اجتماعی نیز ضامن بقای فرهنگ معیار ایرانی در طول سدهها و هزارهها شده است.2 این رجال هوشمند، بقای سیستم مرکزی را در ترویج و حمایت از یک نوع فرهنگ معیار می دیدند که توسط زبان فارسی و هنر معیار ایرانی به وجود می آمد. بدیهی است که تودههای مردم قبل از پیدایی نفت، به دلیل پایین بودن درآمد سرانه و نحوه زیست اجتماعی و فرهنگی که ناشی از نوع کار و معیشت اکثریت ساکنین فلات ایران بوده است، نمی توانستهاند در پیدایی یا بقای هنرهای مستظرفه ایرانی نقش اصلی داشته باشند یا برای آنکه شاعری شعر فاخر فارسی بسراید، از او حمایت مادی و معنوی کنند. گرچه صنعتگران و هنرمندان و شاعران گاه از همین طبقه بر می خواستند، اما آنان نیز کهن الگوهای فرهنگ معیار ایرانی را ابتدا از منابع رسمی؛ یعنی استادان و استادکاران متصل به حکومت مرکزی می آموختند و سپس به بازتولید آن اقدام می کردند.
زبان فارسی به عنوان مهمترین ابزار ایجاد فرهنگ معیار ایرانی مورد توجه خاندانهای دیوانی بوده و به عنوان نسخهای برای ایجاد تکیهگاه فرهنگی اقوام و نژادها مختلف مستقر در این پهنه وسیع، تجویز شده است. به همین دلیل است که درباری در سلاسه شاهی ایران نمی توان سراغ داشت که به شاعران صلهای نداده باشد یا هنرمندان و معماران و ادیبان و مورخان را گرد خویش نیاورده باشد. بعد از زبان فارسی، هنر ایرانی اعم از موسیقی، هنرهای مستظرفه؛ همچوم نگارگری، خطاطی، قلمکاری، منبتکاری و غیره و غیره که شمار آن از دهها عنوان افزونتر است، به عنوان نشانهای از فرهنگ معیار ایرانی مورد حمایت و توجه حکومتهای مرکزی قرار می گیرد. بی دلیل نیست که نام مکاتب هنری ایران با نام پایتختهای گذشته ایرانی شناخته می شود. آنچه تفاوت این مکاتب را رقم می زند، بیش از آنکه ناشی از تأثیر اقلیم و فرهنگ بومی آن باشد، متأثر از ویژگیهای زمانهای است که فرهنگ معیار ایرانی در آن حیات داشته است. روشن است که در این معادله، هرگاه نقش حکومت مرکزی در تحقق آرمانهای ملی و حمایت مبانی هویت معیار ایرانی کمرنگ شده باشد، ایرانیت به معنای فرهنگی آن نیز رنگ باخته و عصبیت قومی جای آن را گرفته است. به این اعتبار ایرانیت یک مفهوم فرهنگی است و نمی تواند بازگوکننده نژاد یا قومیت معینی باشد. بر این اساس است که بسیاری از پژوهندگان فرهنگ ایرانی، حوزه قلمرو فرهنگی ایران را بسیار فراتر از مرزهای کنونی بردهاند و ایرانیت را در مفهوم عام، با گستره حوزه نفوذ فرهنگ ایرانی منطبق کرده اند.
در نتیجه در ایران زمان عارف قزوینی که همانند این دوران گونههای فرهنگی و زبانی مختلفی در کنار یکدیگر حیات اجتماعی و فرهنگی دارند، اگر شعر عارف که به زبان فارسی بوده، توسط همگان خوانده و فهمیده می شده، بی شک معنای فرهنگی وطن، شکل مشخصی داشته است. براساس این استدلال روشن است که کارکرد واژه «وطن» در آنچه مراد عارف است، با مفهوم فرهنگی آن تفاوت دارد. اگر در سرزمینی با این میزان تنوع قومی و با این مقدار زبان و لهجه بومی، شعر عارف دهان به دهان گشته و به گوش اهل کوچه و گذر و خیابان رسیده، آنچنان که در شعر شهریار نیزاز آن یاد شده یا در برخی متون مرتبط با ادبیات معاصر و تاریخ موسیقی به آن اشاره رفته، یقیقاً وطن به معنای فرهنگی آن وجود داشته است. حال چه اهمیتی دارد که ایرانیان به جای وطن چه واژه دیگری را برای درک مفهوم هویت ملی خویش به کار می بردهاند و آیا ضرورتی فراتر از تقسیم «خویش» و «بیگانه» برای درک ماهیت تفاوت فرهنگی وجود داشته است؟
پی نوشت:
1- برای درک درست قلمرو وسیع پهنه فرهنگی ایران، کافی است بدانیم تنها در طول دو قرن گذشته، بیش از پنج میلیون کیلومتر مربع از خاک ایران تجزیه شده و در حقیقت آنچه باقی مانده، ربع مساحت آن در گذشته نه چندان دور بوده است.
2- نمونههای روشنی از این ثابت بودن رجل دیوانی در ایران معاصر، خاندانهای دیوانی قاجار هستند که در دوره پهلوی نیز قدرت سیاسی کاملی داشتند. نظیر مخبرالسلطنه هدایت که وزیر معارف دوره قاجار و نخستوزیر دوران رضا شاهی بود یا مصدقالسلطنه که وزیر و والی و نماینده مجلس دوره قاجار است و تا نخستوزیری پهلوی هم پیش می رود. در این میان اهمیت مخبرالسلطنه هدایت در شناخت رپرتوار موسیقی دستگاهی قابل توجه و موکد توجه خاندانهای دیوانی به هنر رسمی و معیار ایرانی است. او از جمله نخستین افرادی است که ردیف موسیقی ایرانی را نت نویسی کرده است.
منبع: مجله تجربه – شماره 14 – مرداد 1391