وارونگی موسیقی ایران
محسن حجاریان
وارونگی یک واژه هوا شناسی است که ما در تهران در ماه های پایانی پائیز و اول زمستان با آن آشنا هستیم و آن را با فرود آمدن کثافات هوا به سطح زمین و ایجاد مشکل تنفسی و دید نامناسب می شناسیم. وارونگی هوا هر اندازه که در برهه ای از زمان طول بکشد بالاخره بعد از چند روزی با وزش باد بساطش را جمع می کند و می رود. وارونگی در اینجا یک واژه عاریتی است اما نه به مفهوم هواشناسانه آن بلکه به برای فرهنگی که دستخوش آلودگی دوران نامعلومی از سرنوشت شده و در انتها به ویران سازی فرهنگ بزرگی می انجامد. فرهنگ ها در دوران هایی رو به زوال می گذارند و این که کی از دل بقایای زوال یافته ققنوس فرهنگ دیگری سربرآورد، به موضوع کیفی تخلیه اندیشناکی همان فرهنگ در زمان باز می گردد. هگل در فلسفه تاریخ آنجا که به مراحل، پرورش و کمال و تباهی فرهنگ مربوط می شود، عنوان “کژ فرهنگی” را برای فروپاشی و تباهی فرهنگ به کار می گیرد و البته یاد می کند که هرقوم، از درون پرورش می یابد و به تدریج رو به کمال می گذارد و سرانجام در تباهی فرو می رود و از همین جا هم سه عنوان “فرهنگ، پرفرهنگی و کژفرهنگی” را می سازد (۶٩:١٣٨۵). این نگاهی است که فرهنگ را در تاریخ می نگرد و بعداً این گونه تفاسیر به تنوع برداشت ها در نوشته های لزلی وایت و جولیان استوارت و مارشال سهلینز انعکاس پیدا کرد. از نگاه سهلینز، فرهنگ گرایی عمیقاً نگاهی تاریخی دارد و تاریخ هم نگاهی فرهنگ گرایانه. با این حال، ایده هایی که زندگی اجتماعی و فرهنگی را در درون محتوای تاریخی و کدهای فرهنگی ساخته، زندگی مردم را هم می سازد و این شامل موسیقی هم می شود.
در دهه 1960 و 70 بحثی بر سر این موضوع در میان موسیقی شناسان قومی درگرفت که آیا موسیقی فرهنگ است یا نه و زمانی نپائید که سر رشته بحث به اینجا کشید که موسیقی بخشی از فرهنگ است و به دنبال آن با این ایده که آن را از مردم شناسی وام گرفتند تکمیل کردند که فرهنگ نیز وحدت اجتماعی را هم می سازد. موسیقی خارج از اراده خود در درون فرهنگ جای دارد و البته سرنوشت فرهنگ هم در کشورهای جهان سومی در دست دولت است. چنان مباحثی نشان داد که هیچ پارادایمی نمی تواند بدون چالش، عمر چندان طولانی داشته باشد. در موسیقی شناسی ایران چنین نیست. وارونگی فرهنگی فرصت چنین برخوردها به پارادیم ها را نمی دهد و اصلاً چیزی با نام پارادایم در موسیقی شناسی ایران وجود ندارد.
موسیقی شناسان آکادمسین در ایران خود نه تنها در کنار نوازندگان و سازندگان به عامل عمده تخریب موسیقی مبدل شده، بلکه سال ها است که خود سرخیل کاروان تخریبند. نزدیک ده سال پیش که به طور موقت در دانشکده موسیقی دانشگاه تهران تدریس می کردم روزی از یکی از معلمان موسیقی نظری پرسیدم که شما این گفته هایی که درباره موسیقی ترکیه می گویی از کجا آموخته ای؟ گفت من آنها را از روی “سی دی” آموخته ام؛ دانستم که عاقبت سرنوشت این رشته به کجا می انجامد و البته هیچ یک از معلمان نظری آن دانشکده ارتباطی عملی و نظری یا تاریخی نگرانه با موسیقی ترک و عرب نداشته اند و اینها را به این خاطر می گویم که می خواهم در پائین به منشاء تباهی بخشی از موسیقی ایران که آرام آرام از سوی همین دپارتمان ها صورت می گیرد اشاره کوتاهی داشته باشم.
با خواندن چند نوشته کوتاه از محصولات همین دپارتمان ها خواهی دید که چه ادبیات و چه تولیدات موسیقایی در دست انجام است. فهرست کوتاهی از آنها نشان می دهد که ساختن واژگان و ترم های ابداعی ناکارآمد، رو آوردن به موسیقی دوره قاجار، صفویه و تیموری، تشابه سازی از روش های عبدالقادر، تقلید موسیقی خانه و سرخانه، رو آوردن به موسیقی بیگانه از جمله موسیقی ترکیه عثمانی، استفاده از ریتم های ایقاعی، استفاده از ساز طبلای هندی و تالاها، تکرار رپرتوار خوانندگان و آهنگسازان گذشته، تلفیق موسیقی دستگاهی با موسیقی اقوام، تلفیق موسیقی دستگاهی با موسیقی دیگر ملت ها در جشنواره های بین المللی، ابداع سازهای جدید و ادعاهایی که نمونه های آن در بسیار نوشته ها و اجراها دیده می شود. این است که مثلاً در این موسیقی از برخی از فنون موسیقی قدیم استفاده شده است یا این نوع آهنگسازی تا حدی به موسیقی عثمانی نزدیک است یا ایده های اصلی این موسیقی برگرفته از موسیقی دوره تیموری است که ریتم آن هم از ادوار ایقاعی برگرفته شده اند یا فرمت ساز و آوازها از ساختار فرمال نشید الهام گرفته شده یا شاید نتوان به طور خیلی سنتی آنها را ایقاعی، به معنای آن چه از یک قطعه ی ایقاعی در حوزه ایرانی – عربی – ترکی استنباط کرد یا در این البوم سعی شده تنها از ظرفیت عظیم موسیقی قدیم مان ایده بگیریم و یا یک مشت دیگر از این دست گمراهی های حضرات اکادمیسین که عصا کشان جمعی از علاقمند موسیقی این دیار را به دنبال خود می کشند. واقعیت امر این است که در این گیرو دار فروپاشی فرهنگ موسیقی، نوازندگان به آینده نمی نکرند و این بر خلاف آن چیزی است که موسیقی دانان گذشته مانند وزیری، خالقی، صبا، پایور، کسایی، شهناز، شریف و دیگران همه به آینده موسیقی می اندیشیدند که این حکم در اجرا و دل نگرانیشان موج می زد. رفتار و منتالیتی نسل جدید خلاف این را می گوید.
پژوهش در موسیقی اقوام و دستگاهی و جنبه های فرهنگی همه گونه موسیقی ایرانی که زیرعنوان موسیقی شناسی قومی یا اتنوموزیکولوژی صورت می گیرد در عرصه آکادمی چندان رضایت بخش نیست. وقتی می گوئیم جنبه های فرهنگی، باید دانسته شود که مفهوم فرهنگ تا چه حد گسترده است و موسیقی در درون آن در چه جایگاهی ایستاده. باید دانسته شود ترجمه اتنوموزیکولوژی چیست و محتوای علمی آن به چه موضوعاتی نظر دارد. علت این که پرسش ها در این رشته نوپا بیش از پاسخ ها است این است که تحرک علمی این رشته امیدوار کننده نیست زیرا به عینه از نبود آگاهی تئوریکی از یکسو و ورود بی رویه فارغ التحصیلان رشته پژوهش هنر برای تدریس (که سنخیتی با این رشته ندارند) موجبات رکود علمی این دیسیپلین را فراهم آورده اند. از این جاست که باید از زحمات کسانی قدردانی کرد که آرام و فارغ از هرعنوان دانشگاهی در پرتو افکنی به موسیقی شناسی ایران کارکرده اند.
معنی واژه اتنوموزیکولوژی یک پرسش است و وظیفه مطالعاتی آن پرسش دیگر. من در مقاله ای زیر عنوان “ترجمه واژه اتنوموزیکولوژی و واژگان پیرامونی آن” در پایگاه انسان شناسی و فرهنگ به توضیح معنایی آن پرداخته و برای واژگان پوسته آن نیز تعریف مقتضی ارائه دادم. در آنجا واژه اتنوموزیکولوژی را به موسیقی شناسی قومی ترجمه کرده و برای واژگان پیرامونی هم نمونه هایی در حد نیاز ترجمه، آورده ام. وظیفه مطالعاتی رشته اتنوموزیکولوژی را هم ده سال پیش در کتاب مقدمه ای بر موسیقی شناسی قومی نوشته ام. در اینجا از عنوان اتنوموزیکولوژی استفاده می کنم و روی سخن هم با همین عنوان است تا نشان دهم چه تشتت و آشفتگی بی رویه ای بر این رشته حکمفرما است که تصور نمی رود به این زودی ها بتواند پای خود را از گرداب آن بیرون بکشد. در مقاله “جایگاه محمد تقی مسعودیه در موسیقی شناسی ایران” (پایگاه انسان شناسی و فرهنگ) نوشته ام: “لازم می دانم به یک دو نکته پیرامون واژه “اتنوموزیکولوژی”، که اخیراً ورد زبان کسانی شده، که نادانسته به تکرار آن تفاخر می کنند، اشاره کنم0 من از کاربرد واژه “اتنوموزیکولوژی” یا عنوان “اتنوموزیکولوگ” در نوشته هایم، کاملاً ناخرسندم و به گمان خودم چنین میدانم که این واژه یا این عنوان مورد سوء استفاده کسانی قرار گرفته که می خواهند با آن عوام فریبی کنند”0.. “اکنون ده ها و شاید بسیار کسان هستند که با ذوق و شوق فراوان به تحقیق و پژوهش پیرامون موسیقی اقوام و دستگاهی و یا به طور کلی موسیقی شناسی ایران می پردازند و بدون اینکه بخواهند منتی برکسی بگذارند که “اتنوموزیکولوگ” هستند، کار و ثمره تحقیقات خود را بی هیچ چشمداشت، آنهم در بیشتر موارد با هزینه شخصی در اختیار دیگران قرار می دهند”
سال ها پیش آرزوی تاسیس این رشته را داشتم تا بالاخره توانستم مقدمات کار آنرا فراهم آورم. در آن زمان به موجب قراردادی درسال 1386، پژوهشکده وزارت علوم، تحقیقات و فناوری از من خواستند تا “تعریف و طراحی برنامه، عناوین و سرفصل دروس” رشته میان رشته ی “اتنوموزیکولوژی” (موسیقی شناسی قومی) را تدوین کنم با ارائه برنامه جامعی برای سرفصل این رشته، که در تاریخ نوزده بهمن ماه هشتاد و هفت مورد تائید و تصویب ریاست محترم پژوهشکده وزارت علوم، تحقیقات و فناوری قرارگرفت، پایه های تاسیس این رشته در دانشگاه های ایران (بجز دانشگاه تهران) پی اندازی شد لازم نمی بینم متن قراردادم با وزارت علوم را نشان دهم، بلکه تنها حکم “مجری و محقق طرح” رشته میان رشته ای اتنوموزیکولوژی تدوین شده به امضاء مسئول وزارت علوم رسیده است را اینجا می آورم؛ متن آن حکم این است: “پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، با سلام و احترام: گواهی می شود جناب آقای دکتر محسن حجاریان مجری و محقق طرح “تعریف و طراحی مشخصات برنامه، عناوین و سرفصل دروس” رشته میان رشته ای “اتنوموزیکولوژی (موسیقی شناسی قومی)” بوده اند. این گواهی جهت حفظ سوابق علمی ایشان صادر گردیده است. با آرزوی سلامتی و شادکامی \ علی اکبرعلیخانی، رئیس پژوهشکده” تاریخ ١٩\ ١١\ ٨٧، شماره ۴۵٨٧، ٩٩ \
با بستن قرار داد و صدور حکم وزارت علوم، دانستم که می بایست پاره ی از کتاب ها و نوشته هایی که نیاز اولیه و پیش زمینه آموزش این رشته را پاسخگو باشد، تدوین و در اختیار دانشجویان و پژوهندگان این رشته قرار دهم از آن زمان کتاب های مقدمه ی برموسیقی شناسی قومی، موسیقی جهان، مردم شناسی موسیقی “سرخ پوستان” آمریکا (ترجمه کتاب هرندن) و به مرور، موسیقی و شعر: تفاوت و طبقه بندی، مکتب های کهن موسیقی ایران و مردم شناسی و موسیقی (گزیده مقالات) و هم چنین چند مقاله تاریخی و تئوریکی را در پایگاه انسان شناسی و فرهنگ در اختیار پژوهندگان این رشته قرار دادم.
این ها گذشت تا این که در یکی از روزهای آذر ماه 1392 آقای شریف لطفی (از دانشگاه هنر) به من گفتند، دانشگاه تهران سرفصلی برای رشته اتنوموزیکولوژی (“موسیقی شناسی”) دوره کارشناسی ارشد نوشته و از ما خواسته اند تا برای اظهار نظر در باره آن در وزارت علوم، با مسئول برنامه وزارت علوم و دیگر دوستان ملاقات کنیم روز دیدار را به دقت به یاد ندارم؛ با این حال من لحظاتی زودتر از زمان مقرر درساختمان وزارت علوم بودم. مسئول برنامه وزارت علوم از من خواست تا سرفصل نوشته شده دانشگاه تهران را مرور کنم من آن سرفصل را خواندم، همان لحظه تشخیص دادم جر و بحث پیرامون انحرافات گمراه کننده مفاد آن نه برای من و نه برای آن طایفه سودی نخواهد داشت. از سوی دیگر، از صمیم دل آرزو می کردم که روزی این رشته در ایران تاسیس شود، کما این که اولین گام آن را خودم برداشتم؛ و اصلاً بودنم آنروز در آنجا به همین خاطر بود که سرفصل این رشته را از پیش تدوین کرده بودم.
چند موضوع از محتوای آن سرفصل در ذهنم باقی ماند. در راه برگشت به خانه، به یادآوردم که یکی از درس هایی که درسرفصل دانشگاه تهران برای تدریس نوشته شده، واحد درسی با عنوان “موسیقی سرخپوستان قبیله سو” بود. درفکری همراه با اندوه فرورفتم. همه آگاهی ها و خاطراتم را از داکوتای جنوبی و جاهای دیگر که از مردمان “سو” می دانستم، در خیال مرور کردم. در خیالم باردیگر به نوشته های ویسلر، به نوشته های بواس به نوشته های دنزمور و کسان دیگری که کم و بیش پژوهش هایی بر فرهنگ یا موسیقی مردمان “سو” انجام داده، نظرافکندم به یاد اولین باری افتادم که با نام “سو” آشنا شدم. اولین بار زمستانی بود که با نام “سو” Sioux آشنا شدم و آن هنگامی بود که از بالتیمور به شهر بروکینگز در ایالت داکوتای جنوبی می رفتم. هواپیما در “شهرسو” Sioux City در ایالت آیوا، توقف کوتاهی داشت. به واقع تا آن زمان نمی دانستم که “سو” نام یکی از قبیله های بزرگ بومیان آمریکا است که در آن پهندشت زندگی می کرده اند. پیشتر هم کتاب “قلب مرا در واندد نی به خاک بسپارید” نوشته جوزف براون، ترجمه آقای محمد قاضی را هم به یاد نمی آوردم. با این حال، تابستانی که برای پژوهش میدانی به “پاین ریچ” رفتم، با مردمان پورکوپاین، تو کتل، رزباد، وندد نی، و هنک پایا آشنا شدم. این خاطرات تو در تو و دیدن واحد “موسیقی قبیله سو” در سرفصل دانشگاه تهران مرا در حیرت اندوهناکی فرو برد. از میدان صنعت تا پل تاج را با تاکسی آمدم و باقی راه را پیاده تا خانه قدم زدم. هرچه می اندیشیدم که آیا در تمام پژوهش هایی که در آمریکا بر روی مردمان “سو” انجام شده، آیا تا کنون دپارتمانی یا دانشگاهی در هر رشته ی در آمریکا – خواه مردم شناسی یا موسیقی شناسی قومی و یا هررشته دیگر توانسته تمرکز نهایی خود را به طور تخصصی روی عنوان “موسیقی سرخ پوستان قبیله سو” آن هم به طور سیستماتیک انجام دهد؟ آیا اصلاً تا کنون کتابی یا پژوهش جامعی درباره فرهنگ مردمان “سو” و موسیقی آنان در ایران ترجمه و یا حتی در جایی سخنی از آن گفته یا نوشته شده است؟ آیاهای بسیاری در خیالم موج زد. من خودم به علت مباحث زیادی که بر روی تبلیغ نام قبیله “سو” در ایران داشته ام این نام را در موسیقی شناسی و حتی در مردم شناسی تبلیغ کرده ام چیزی نگفته ام. پرسشم این است که در میان حدود 506 (پانصد و شصت) قبیله سرخپوستی در آمریکا چگونه و چرا جماعت مدون کننده سرفصل اتنوموزیکولوژی (موسیقی شناسی) دانشگاه تهران تنها به دنبال قبیله “سو” رفته اند. من در تدوین سرفصل “موسیقی شناسی قومی”، با این که آگاهی نسبتاً کافی از این قوم دارم و با این که کتاب مردم شناسی موسیقی سرخپوستان را هم ترجمه کرده و با این که با خانم دکترمارشا هرندن که خود از بومیان قبیله چروکی بود سال ها کار کرده ام، هیچ واحدی درسی تحت عنوان موسیقی شناسی سرخپوستان در آن سرفصل نگنجاندم. فهرست واحدهای درسی را که به یاد آوردم با خودم گفتم آیا این کارها جز لاف زنی های گستاخانه کار دیگری می تواند باشد؟ اگرجامعه و اولیاء دانشگاه از چنین بی حقیقتی ها آگاهی نداشته باشند، مطمئناً دیر و زود به آن پی خواهند برد. من نمی خواهم در اینجا به محتوای آن سر فصل بپردازم چون می دانم این کار، کار بیهوده ی است. می دانم پرداختن به محتوای آن سرفصل، جدا از پرداختن به توانایی مدرسین آن است. مدعی یک چیز است و مدعا چیز دیگر. هرکس آگاهی نسبی از جستجو در پایگاه های رایانه ای داشته باشد می تواند به فهرست سرفصل های مدون شده در رشته اتنوموزیکولوژی در دانشگاه های آمریکا مراجعه نماید و یکی از آنها را کپیه و دست نویس کند. اما چه کس از توان تدریس آنها برمی آید؟ هرکس به سرفصل این رشته در دانشگاه تهران توجه کند به سرعت به فضاحت عنوان آن که “موسیقی شناسی” را داخل پرانتز جلو اتنوموزیکولوژی نوشته اند پی خواهد برد. هر هنرجو می داند موسیقی شناسی چیست و هرکس که دوخط از دانش این رشته را فرا گرفته باشد به قوت ذکاوت می فهمد اتنوموزیکولوژی با موسیقی شناسی تفاوت دارد. آیا واقعاً این جماعت نمی دانند “اتنوموزیکولوژی” موسیقی شناسی نیست؟ و صد البته متولیان موسیقی دانشگاه تهران هم نمی دانند اتنوموزیکولوژی چیست؟ آیا دانشجویانی که در این رشته ثبت نام می کنند نمی خواهند بدانند به کدام رشته پای می گذارند و چه مدرکی می گیرند؟ بی تردید پاسخ همه پرسش ها منفی خواهد بود. بی خبری هم حدی دارد! فاجعه بارتر این که دانشجویان این رشته صم و بکم به خاطر دریافت یک مدرک بی اعتبار قفل سکوت بر دهان زده و نفس نمی کشند و اگرچه مدرک تعیین کننده نیست و محتوای دانش تعیین کننده است که صد البته محتوای آن هزار بار فاجعه آمیزتر ازعنوان ظاهری آن است. از آب خرد چه انتظاری جز ماهی خرد می توان داشت. همین جا هم به متولیان رشته اتنوموزیکولوژی دانشگاه هنر می گویم ترجمه آکادمیکی این رشته در سر فصل وزارت علوم “موسیقی شناسی قومی” است و اگر تغییری در آن صورت بگیرد من از طریق وزارت علوم آگاه خواهم شد که تا کنون چنین نبوده که البته افراد به طور خصوصی آزادند هر واژه ای را برای خود برگزینند، اما اجازه دخل و تصرف درعنوان سرفصل تصویب شده وزارت علوم، تحقیقات و فناوری را ندارند.
هر دانشگاهی در ایران (به جز دانشگاه تهران) بخواهد رشته موسیقی شناسی قومی (اتنوموزیکولوژی) را تاسیس کند باید با سرفصل و مجوز طرح “تعریف و طراحی مشخصات برنامه، عناوین و سرفصل دروس” رشته میان رشته ای “اتنوموزیکولوژی (موسیقی شناسی قومی)” وزارت علوم، تحقیقات و فناوری هماهنگ باشد و یا در غیر این صورت خود رشته ای دیگر با عنوانی دیگر را تاسیس کند. اگرچه محتوای آن هم همیشه و همه جا درخور پرسش است.
لازم می دانم توجه خواننده را به این نکته جلب نمایم که چندین سال است رشته ای با عنوان “پژوهش هنر” در ایران تاسیس شده و آنچه از شواهد برمی آید این است که – علیرغم هرسطحی از دانش که پویندگان آن کسب می کنند – فارغ التحصیلان آن ، با گرایش موسیقی، رفته رفته جای مدرسین “اتنوموزیکولوژی” را می گیرند. بی هیچ استدلالی روشن است که رشته “اتنوموزیکولوژی” با “پژوهش هنر” تفاوت بنیادی دارد. با وجود تعداد کافی اتنوموزیکولوگ آکادمیسین و تجربی در ایران، دپارتمان های این رشته نباید کیفیت علمی این رشته را با حضور ناهماهنگ فارغ التحصیلان پژوهش هنر پر کنند. دانشجو تفاوت محتوایی این دو رشته را نمی داند. دانشجویانی که قادر به دفاع از حقوق علمی خود نیستند و می دانند یا نمی دانند تفاوت “پژوهش هنر” با “موسیقی شناسی قومی” چیست ظاهراً چاره ای جز تمکین شرائط را ندارند. تعدادی از دانشجویان این رشته که با من صحبت می کنند، معتقدند طی دو سال نیم آموزش، از ماهیت این رشته سر درنیاورده و هنوز در بهت بی خبری به سر می برند. تعدادی پایان نامه و نوشته های فارغ التحصیلان این رشته را مطالعه کرده ام، بدون مبالغه همه یا بسیار آنان در حد نوشته های توصیفی و گاه کمتر توصیفی تجربی است و همه عاری از هدفمندی در بیان تئوری نهفته در تحقیق است و یا این که آن تحقیق با کدام تئوری قابل تبیین است. اگر چه مدرسین این رشته را نمی توان در یک جایگاه مساوی قرار داد، با این حال، آموزش رشته “اتنو” در دو دانشگاه تهران و هنر بنیه چندانی ندارد که بخشی از آن به غیر حرفه ای بودن مدرسین رشته پژوهش هنر مربوط می شود.
اگر “اتنو” در دانشگاه های ایران بخواهد گامی اساسی بردارد باید از پژوهشگران ایرانی که سالها در میدان های تحقیق بر روی موسیقی اقوام ایران زحمت کشیده و کار کرده اند دعوت کند تا از جنبه یادگیری پژوهش میدانی دانشجویان را راهنمایی نمایند و خود استادان نیز بکوشند مبانی تئوری مربوط به این دانش را فراگیرند. مدرسین این رشته به طور اعم که در این دو دانشگاه به کار مشغولند، به واقع نشان نداده اند چیزی از تئوری این دانش را می دانند. این دو دپارتمان باید دست از لجاجت وعدم همکاری با پژوهندگان موسیقی قومی ایران بردارند و کارکشتگان این فن را که سالها بیرون ازحوزه “آکادمی” کار کرده اند دعوت کرده و از آنان درس ها بیاموزند و با آنان برنامه های مشترک داشته باشند. سستی درعلم از یکسو و پر رویی حاشیه نشینان میدان دار از سوی دیگر موجبات رکود این رشته را در ایران فراهم آورده است. اتنوموزیکولوژی در ایران نشان داده که شکل گیری و پیشرفت آن، نه از درس های دانشگاهی بلکه از زحمات کسانی که سال ها در میدان پژوهش بر روی موسیقی قومی عمر سپری کرده اند پایه گذاری شده و از این بابت همیشه باید رهین و قدردان رنج ها و زحمت آنان باشد و نگذارد این ارتباط معنوی بی نتیجه بماند. اتنوموزیکولوژی در ایران نباید در توهم گام بردارد. در گذشته کودکان در کوچه ها بر یک نی یا چوبی سوار می شدند و تصور اسب را از آن داشتند و از همین جا است که گفته شده: “چون طفل نی سوار به میدان اختیار \ در چشم خود سوار ولیکن پیاده ایم”!
هگل، گئورک ویلهلم، ١٣٨۵ \ عقل در تاریخ، ترجمه حمید عنایت، تهران: ناشر شفیعی.
منبع: وبسایت انسانشناسی و فرهنگ