مثلِ یک خواب؛ امـّا کوتاه.
مانیِ جعفرزاده
این را پیشتر هم در جاهای دیگر گفتهاند وُ گفتهایم البتّه: موسیقیِ پاپ، ادبیات است بیشتر وَ کمتر موسیقی است. ارتباطِ بلافصلی هم که مخاطب با آن برقرار میکُند تا اندازهیِ بسیار زیادی محصولِ همین ساختمانِ کلامی وُ ادبیست که انتزاعِ محض وُ مفرطِ موسیقی را تعدیل میکُند وُ تنها تَه-مزّهیِ دلچسبِ ” تحریکِ حسِّ لذّت ” را از آن باقی میگذارد.
این ویژگی امـّا هرچه هم که دلبستگانِ «پوُزیتیویسم» وَ علاقهمندانِ «ویتگِنشتاین»-جماعت را متقاعد وُ شادمان کُنَد،[اگر هنوز پوزیتیویستِ متعصّبی درجمع اندیشهورزانِ جهان باقی ماندهباشد] به کامِ موسیقیدانانِ متخصّص شرطِ چندان خوشایندی نیست وَ شاید علّتِ آن که موسیقیدانانِ سختگیرتر هم موسیقیِ پاپ را معمولن به دیدهیِ تردید وُ گاه انکار مینگرند از همینجا آمدهباشد.
موسیقیِ پاپ برایِ موسیقیدانِ جدّیتر به هرحال چیزی کم دارد از موسیقی. وَ اصلن همین که گاهی گفتهاند وُ نوشتهاند وَ موسیقیدانان را به دوُ دستهیِ پاپ وَ جدّی (؟) تقسیمبندی کردهاند [که تقسیمبندی خیلی گـــَل-وُ-گشادی هم هست وُ مبیّنِ هیچ منطقِ واضحی نیست واقعن] خود گویایِ همین فاصلهای است که در ذهنها نقش بسته است. نقشبندیِ ذهنیای که هرچند به کارکردهایِ جامعویِ طیفهایِ مختلفِ سلیقهیِ هنری ارجاع میشود، امـّا بیشتر خاصِّ روابطِ درون-صنفیِ جماعتِ موسیقیدان است وَ مخاطبانِ عادّی یا حتّا فرهیختهیِ موسیقی که این هنر را از منظری تخصّصی دنبال نمیکُنند چندان بهاش قائل نیستند، چون لابد نمیتوانند باشند. یعنی مخاطبی که روشنفکر است وَ شاید دستی هم بر قلم دارد وَ از سطحِ آگاهیِ اجتماعیای فراتر از تودهیِ جامعه برخوردار است در مواجههیِ با چُنین دستهبندیِ موسیقاییِ غیرِ واضحی بیدرنگ میپرسد:
– موسیقیِ جدّی که میگویید یعنی کدام؟
وَ موسیقیدانِ متخصّص ِ لابد جدّی (؟) داد سخن میدهد که یعنی «هارموُنی» وَ کُنترپوینت»-ِ قطعه فُلان باشد وُ ساختمانِ «فـُرمال»-ِ قطعه بَهمان وُ «اُرکستراسیوُن» واجدِ آن ویژگی وُ…
راستاش این است که برایِ مخاطبِ حتّا روشنفکرِ غیرِ موسیقیدان،هیچیک از ویژگیهایِ تخصّصیِ موسیقی یعنی همانها که موسیقیدان جدّی در شرح اثرِ خوب از آن یاد کَرد واجدِ اهمیّت نیست. او مثلِ مخاطبِ عادّیِ موسیقی در جستجویِ “تحریکِ حسِّ لذّت ” است وَ در این موضوع تنها تفاوتاش با عامی در این است که آستانهیِ تحریکاش [شاید] بالاتر رفته است وَ توقّعی که از هنر دارد کمی متفاوت باشد. او میخواهد “هنر حرفی وَ دغدغهای داشته باشد” وَ از این منظر میراثدار تفکّرِ رئالیسمِ سوسیالیستیِ اتّحادِ جماهیرِ شورویِ سابق است. پس نوعِ نگاهِ «تکنیکال»-ِ اثر را رها میکُند وَ مستقیم به سویِ مبحثی میرود که آن را ” تاثیرِ هنر” مینامد. حتّا گاهی معتقد است موسیقیِ اثر نباید پیچیده بشود برای این که پیچیده شدنِ موسیقی مانع وُ حجابیست بر سَرِ راهِ رسیدنِ پیامِ اثرِ هنری، تلویحن یعنی سدّی در برابرِ ارتباط با موضوعِ ادبیِ آنچه که داریم میشنویم. (وَ راستی این را هم اینجا وَ در پرانتز بگویم ترکیبِ «پوُزیتیویسم» وَ «رئالیسمِ سوسیالیستی» به نظرم آشِ در-هم-جوشِ عجیب وُغریبی است از آنها که فقط از سرآشپزِ ایرانی بَرمیآید.)
فارغ از درست یا غلط بودنِ نگرشی که کوشیدم شرح بدهم، حقیقت این است که آنچه از فرهادِ مهرادِ زندهیاد میشنویم، موسیقیاش کمتر است وُ ادبیاتاش بیشتر. امـّا باز بنابر همان نگرش، کارکردِ تاریخی وُ جامعویِ فرهادِ مهراد به هیچ وجه کوتاهمدّت وُ الکن نبودهاست. طیفِ وسیعی از اندیشمندانِ فرهنگ وُ هنر نوعِ خواندن وَ جنسِ ادبیّاتِ انتخابی او را ستایش کردهاند وُ میکُنند وَ دوست دارند لابد چون موسیقیِ آثارِ او [که معمولن توسّطِ اسفندیارِ منفرزاده ساخته شدهاست] پیچیده نیست وَ این پیچیدهنبودن حجابی ایجاد نمیکند بر سَرِ راهَ رسیدنَ ” پیام هنرمند” وَ در ضمن دلنشین است وُ یک خطِّ ملودیِ سَرراست وُ در عینِ حال نامتعارف وُ غیر کلیشهای دارد، پس مطبوع واقع میشود وَ چند نسل را علاقهمند خودش میکُند. همکاریهایِ مشترکِ فرهادِ مهراد، اسفندیارِ منفردزاده وَ شهریارُ قنبری همان چیزیست که میتواند موسیقیِ موردِ علاقهیِ طیفِ روشنفکرِ عُرفیِ کمتر موسیقیدان بشود. چاشنیِ سیاست وَ اعتراض را هم که دارد، پس دقیقن خودِ جنس است.
امّا این پرسش همچُنان وُ بیپروا از پسِ تمامِ این حرفها میتواند باقی بماند لابد که سیاسی بودنِ یک اثر [یا شاید حتّا اینکه در دورهای بیخود وُ بیجهت سیاسی تلقی شده باشد] ملاکِ خوب یا بد بودنِ آن اثر از منظری زیباییشناسانه هم میتواند باشد یا نه؟ اینکه تأثیرِ آنیِ حسِّ لذّت را برانگیزد یا اینکه قاطبهیِ اهالیِ فرهنگ به ویژه آنان که موسیقی را تخصّصی نمیدانند چه قدر ستایشاش میکُنند ملاک می تواند باشد یا نه؟
حقیقت این است که آنچه من از فرهادِ مهراد میشنوم به شکلی واضح موسیقیاش کمتر است وُ دیگر چیزهاش بیشتر. امّا تلخیِ نهفتهیِ غیر قابلِ انکاری را هم که در موسیقی وُ کلام وُ صدایِ خوانندهیِ همهیِ این ترانهها هست، همینجوری سلیقهای وُ دلی وُ شخصی دوست دارم. دلبستهیِ ادبیات هستم پس کلامِ قطعههایاش جذبام می کند وَ در مجموع “حسِّ لذت ” مرا هم مانندِ سایرِ دوستانِ هنری امـّا غیرِ موسیقیدان تحریک میکُند. موسیقیِ منفردزاده با آن ارجاعها وُ گرتهبرداریهایِ گاه صریح وُ مشخّص از «میکیس تئودراکیس»-ِ یونانی به دلام مینشیند وَ به یادم میآورد که «تئودراکیس» چه آهنگساز بهدلنِشَستنی وُ صاحبِ سبکی است وَ خیلی چیزهای دیگر مثل خاطراتِ روزگارِ نوجوانی وُ دیگر ویژگیهایِ «پاپیوُلاری» که میتوانند ارتباطِ من با ترانهخوانیِ فرهادِ مهراد را برقرار کُنند.
پس اگر مهمانی به خانهام بیاید وُ روشنفکر یا هنرمندی باشد که موسیقی تخصصاش نیست، فنجانی چای یا قهوه برایاش میریزم وُ با هم گپ میزنیم وُ هیچ بعید نیست که اگر او بخواهد وُ دوست داشتهباشد من هم میگذارم صدایِ فرهادِ مهراد کمرنگ وُ کوتاه با «وُلوُم»-ِ پایین در فضا منتشر شود. مثلِ یک خواب. خوابی که انتخابِ اوّلِ من در تنهاییِ رویاهایام نیست امّا کابوسی هم نیست که وقتی در جمعِ دوستانام هستم، اذیّتام بکُند.
منبع: engarmag.com