قطعه ی خطرناک و شیطانی برای پیانو
سام سوییت ( Sam Sweet )
برگردان: لیلا غروی
در تاریخ نهم سپتامبر سال ۱۹۶۳ جمعیت کوچکی از هنرمندان و هنردوستان٬ برای شنیدن قطعه ای موسیقی که هفتاد سال پیش برای پیانو نوشته شده بود ٬ در سالن تئاتر « پاکت » ( Pocket Theatre ) در نیویورک حضور پیدا کردند.با آن که « اریک ساتی» ( Erik Satie ) برای نوشتن این قطعه تنها نیمی از یک کاغذ نُت را سیاه کرده بود٬اما تا آن روز اجرای قطعه غیرممکن به نظر می آمد. آن چه اجرای این قطعه را ناممکن می کرد توصیه ی ساتی در مورد نحوه ی اجرای آن بود. خالق « وِکسِیشِن» ( Vexations ) در سال ۱۸۹۳ روی نسخه ی دست نوشته اش توصیه کرده بود که اجرای کامل این قطعه شامل هشت صد و چهل بار تکرار موتیفی است که روی این کاغذ نوشته شده است . اما این موتیف به تنهایی ٬ حتی قبل از آن که تکرار شود ساختار پیچیده ایی دارد و مجموعه ای از احساسات متضاد را برمی انگیزد: موتیفی ملایم اما مزین به لحنی تهدید آمیز؛ موتیفی نفیس که یکباره از خط حرکتش منحرف می شود ؛ موتیفی متواضع اما سخت گیر و زیاده خواه در برابر شنونده اش ؛ ساتی روی همان کاغذ نُت جمله ای را با عنوان « یادداشت نویسنده» گنجانده بود که به راهنمایی برای نوازندگان می مانست اما لحنی اخطار آمیز داشت : « برای نواختن این موتیف ٬که هشتصد و چهل بار تکرار می شود٬ بهتر است نوازنده پیشاپیش خود را آماده کند : در سکوتی عمیق و سکونی بسیار جدی».
در نگاه « جان کِیج » ( John Cage ) ٬ آهنگ ساز ِ آمریکایی ٬ اجرای وِکسیشن نه تنها غیرممکن نبود بلکه او عقیده داشت که انجام این اجرا واجب است. اجرایی که نتیجه اش برای همه ٬ از جمله خود کِیج ٬ مبهم بود. ابهام در کیفیت نتیجه ی اجرا٬ جذاب ترین بخش این تجربه برای کِیج بود. اجرای اثر ساعت شش عصر دوشنبه نهم سپتامبر شروع شد و تا ظهر روز بعد ادامه داشت. کِیج و یازده نوازنده ی دیگر ٬هریک به مدت بیست دقیقه به نوبت پیانو می نواختند. کِیج این گروه را « تیم پیانوی امدادی تئاتر پاکت» ( The Pocket Theatre Piano Relay Team ) نام داد. برخی از اعضای گروه عبارتند از :« ویولا فاربر » ( Viola Farber) که رقصنده نیز بود؛ « جان کِیل » (John Cale ) که زمان کوتاهی پس از این اجرا گروه « وِلوِت آندر گراند » ( Velvet Underground ) را پایه گذاری کرد ؛ « دیوید تودور» ( David Tudor ) ٬ « کریستین وُلف » ( Christian Wolff ) و « دیوید دل تردیسی » ( David Del Tredici ) که هر سه آهنگ ساز بودند. این اجرا ٬با هشتصد و چهل تکرار ٬هجده ساعت و چهل دقیقه طول کشید. گروهی از منتقدان روزنامه ی نیویورک تایمز در محل اجرا حاضر بودند و به نوبت ٬ گزارشی کامل از اجرا تهیه می کردند. بنیاد گینِس ( Guinness ) هم نماینده ی رسمی اش را به محل اجرا فرستاده بود تا اجرا را از نزدیک دنبال کند و به تایید او این قطعه « بلند ترین قطعه ی پیانو در طول تاریخ» شناخته شد. با آن که واکنش ها میان ناظران متفاوت بود اما دو واکنش کلی نسبت به اجرا دیده می شد : تعدادی از ناظران در پایان اجرا حالت بهت و گیجی داشتند. دسته ی دیگری هم مضطرب و به هم ریخته بودند. کِیج بسیار خوشحال بود و برای توصیف تجربه اش گفت : « من تغییر کردم و دنیا نیز تغییر کرد».
سال های بعد از نخستین اجرای وکسیشن با پرسش ها و کنجکاوی های زیادی همراه بود. با گذشت زمان تعداد اجرا ها بیشتر می شد. با زیاد شدن تعداد اجرا ها و شناخته تر شدن اثر٬ بر حالت افسانه ای آن افزوده می شد. در هر نسل ٬ گروهی از نوازندگان بلند پرواز و تجربه گرا با اجرای این اثر خود را محک می زدند. رسیتالی که موفقیت در اجرای آن به مثابه موفقیت در آزمونی برای اندازه گیری استقامت نوازنده بود. اما هر اجرا٬ فارغ از انگیزه ی نوازنده اش ٬ ادای احترامی است آشکار یا ضمنی به ساتی و کیج ؛ دو پیش کسوت روشنگر در عرصه موسیقی.
پس از نخستین اجرا در نیویورک ٬ اجرای این قطعه به شکل یک سنت با سرعت در دنیا گسترش پیدا کرد. در سال ۱۹۶۷ نوازنده ای به نام « ریچارد توپ » ( Richard Toop ) اولین اجرای تک نفره ی این اثر را که بیست و چهار ساعت طول کشید در لندن با موفقیت برگزار کرد . مدرسه های موسیقی و کنسرواتوار ها هم بی بهره نماندند. این قطعه در کنسرواتوار های داکوتای جنوبی ٬ کالیفرنیا ٬ استکهلم ٬ ویلز و ورشو تمرین یا اجرا می شد. در هر اجرا با توجه به مخاطبین و نگرش نوازندگان ٬ تجربه ای متفاوت حاصل می شد. حتی مدت اجرا هم در هر تجربه متغیر بود. علت این تفاوت زمانی تفاوت در تعبیر هر نوازنده از دستورالعل ساتی در مورد ضرباهنگ این قطعه بود. گزاره ی« بسیار آرام » ( trés lent ) که ساتی برای ضرباهنگ پیشنهاد می کرد به تعبیر هر نوازنده از آن باعث می شد که مدت زمان اجرای اثر از چهارده ساعت تا بیست و چهار ساعت متغیر باشد.
با آن که این اجرا هر مخاطب را به طور مستقیم تحت تاثیر قرار می داد اما همه ی مخاطبین در مورد تاثیرات رمزآلود این اثر توافق نظر داشتند. همه ی نوازندگان ٬ حتی پس از صد تکرار٬ مجبور بودند از زیر چشم نُت را بخوانند. گویی این اولین بار است که موتیف را اجرا می کنند. این تجربه برای مخاطبین هم به گونه ای دیگر رخ می داد. پس از ساعت ها شنیدن بی وقفه ٬ مخاطبین موفق نمی شدند حتی ملودی قطعه را با خود زمزمه کنند.
ساتی دوران کودکی و نوجوانی را در پاریس گذراند. او سال های بیست سالگی اش را در محله ی بوهمین (۱) « مون مَرتر » ( Montmartre ) سپری کرد. « پیکاسو » ( Picasso ) ٬ « راوِل » ( Ravel ) و « دِبوسی » ( Debussy ) از معاشرین و نزدیکان همین دوران او بودند. در این سال ها او توانست تعدادی قطعه کوتاه پیانو خلق کند و آن ها را به چاپ برساند. اما در مجموع ساختارشکنی های جنون آمیزی که در کارهایش نهفته بود او را از کانون فرهنگی پاریس دور کرد. او در آستانه ی سی سالگی به « اَرکوی» ( Arcueil ) ٬ از حومه های محروم پاریس ٬ نقل مکان کرد. در آن جا با نواختن پیانو در یک کاباره درآمد کمی برای امرار معاش داشت. در طی این سال ها ٬تنها محصول هنری ساتی٬ هم کاری های محدودی با چند هنرمند سورئالیست جوان مثل « ژان کُکتو » ( Jean Cocteau ) ٬ « مَن رِی » ( Man Ray ) و « رُنه کلِر » ( René Clair ) می باشد. ارتباط او با دوستانی مثل « راوِل » و « دِبوسی» و هم چنین هم کاری هایش با هنرمندانی که نام برده شد ٬ در سال های آخر عمرش ٬ شهرت محدودی برایش ایجاد کرد. با این حال ٬ ساتی در سن پنجاه و نه سالگی به علت بیماری سیروز ( Cirrhosis ) در تنهایی جان باخت. در مدت اقامت بیست و هفت ساله اش در « اَرکوی » هرگز کسی برای ملاقاتش به آپارتمان او نرفت.
تا سال ۱۹۴۹ کسی از وجود وِکسیشن خبر نداشت. در سال ۱۹۴۹کِیج به واسطه ی یکی از دوستان ساتی ٬ از وجود چنین قطعه ای آگاه شد. با آن که زندگی ساتی در سال ۱۹۲۵ پایان یافته بود اما کِیج او را پدر معنوی خود می دانست. هر دوی آن ها به شدت از « کلاسیک » ها بیزار بودند و از هنجار ها می گریختند. کِیج مانند ساتی به استفاده از زمان به عنوان ابزاری برای ساختاربندی موسیقی علاقه مند بود. هر دو شیفته ی شکستن چهارچوب های منطق گرا بودند. گویی وِکسیشن هدیه ای بود از طرف پدری نامتعارف و ناشناخته که زندگی کِیج را پر هیجان می کرد.
ساتی علاقه ی زیادی به طنز و پارودی (نقیضه) و هر مطلب بی سر و ته و خنده دار داشت. این علاقه تا آن جا پیش می رفت که ساتی تعدادی از مطالب طنز آلود مورد علاقه اش را در دفتر یادداشت شخصی اش ثبت می کرد. شاید با توجه به همین طبع طنز پرور ساتی ٬ عده ای وکسیشن را به عنوان یک شوخی خصوصی پنداشتند و نادیده گرفتند. اما تاثیرات ویژه ی اثر بر نوازندگان و مخاطبین باعث گمانه زنی های تاریخ دانان در مورد منشا این اثر شد. بعضی معتقدند که این اثر کاریکاتوری است از تمرینات طاقت فرسا و اجباری که ساتی در دوران تحصیل در کنسواتوار پاریس انجام می داد. عده ای دیگر معتقدند که این اثر برای تمسخر ریچارد واگنر ساخته شده است. ستاره ای که تجمل گرایی ها و ملودرام هایش برای داداییست فرانسوی نفرت انگیز بود.
نظریه ای دیگر « وکسیشن» را محصول یک حزن عاشقانه می شمارد. این اثر در زمان کوتاهی پس از جدایی ساتی از معشوقه اش « سوزان وَلَدون » ( Suzanne Valadon ) نوشته می شود. جدایی از این نقاش ِ زیباروی فرانسوی که حیوان خانگی اش بز بود و لباسش را با هویج تزیین می کرد٬ ساتی را بسیار متاثر کرده بود. تنها رابطه ی عاشقانه ی ساتی در طول زندگی اش به دوران شش ماهه ی رابطه اش با سوزان خلاصه می شد. هنگامی که سوزان با یک بانک دار متمول آشنا شد و ساتی را ترک کرد ٬ او در جایی نوشت : « تنها چیزی که برایم باقی مانده است تنهاییِ یخ زده ای است که سرم را خالی می کند و قلبم را از غم لبریز می کند.» این تنهایی سرد و یخ زده در وکسیشن امتداد می یابد. تکرارها برای ایجاد پیوند میان احساسات ملانکولیک عاشقانه و تشویش های بی پایان طراحی شده اند. با چنین دیدگاهی ٬ وکسیشن را می توان تصنیفی در باب جدایی دانست که به شکل اثری بی بدیل از هنرمند آوان گارد به جا مانده است.
تجربه ی مشترکی از تاثیرات این قطعه پس از نواختن آن به طور کامل ٬ با هشتصد و چهل تکرار ٬ قابل مشاهده است. همه ی نوازندگان ابتدا فضایی لذت بخش را تجربه می کنند. با پیشروی در تکرار موتیف فضای پر لذت تبدیل به فضایی پر تشویش می شود. در نهایت فضای پر تشویش هم تبدیل به فضایی پر عذاب می شود. اما تجربه ای ناب در انتظار شنوندگانی است که بتوانند این مجموعه احساسات آزار دهنده را تحمل کنند. پس از گذراندن این فضا ها ٬ شنوندگان فضایی با آرامش عمیق را تجربه می کنند. شنوندگانی که حوصله می کنند و وکسیشن را کامل می شنوند معمولن می گویند که پس از اتمام اجرا ٬ بازگشت به دنیای معمول برایشان ترسناک است چراکه پس از اجرا گویی صدا را برای اولین بار می شنوند. واضح است که همگان به این نقطه نمی رسد. در سال ۱۹۷۰ ٬ نوازنده ای به نام « پیتر اِوانس » ( Peter Evans ) پس از پانصد و نود و پنج تکرار ٬ اجرای قطعه را ناتمام گذاشت. او در این مورد توضیح داده بود که درگیری های ذهنی شیطانی و آزاد دهنده ای را در حین اجرا تجربه کرده و هم چنین موجودات عجیبی را می دیده که از کاغذ نُت خارج می شدند. مدتی بعد او در جایی گفت : « کسانی که قطعه را اجرا می کنند در واقع خود را به مخاطره می اندازند.»
در دسامبر سال ۲۰۱۲ « نیکولا هوروَت » ( Nicolas Horvath ) ٬ نوازنده ای مطرح و اهل موناکو ٬ در توکیو به مدت سی و پنج ساعت « وکسیشن » را اجرا کرد. این اجرا هشتمین اجرای کامل این نوازنده از قطعه « وکسیشن » بود. او در صفحه ی سایت یوتیوب ( جایی که دو ویدیو شش و نه ساعته از اجراهایش را در دسترس عموم قرار داده) در جواب یکی از دوست دارانش نوشته که « به مدت سه روز قبل از اجرا از خوردن و آشامیدن دست می کشد » . او در پاسخ به سوالی دیگر می گوید : « بیست و هشت ساعت نواختن جالب است اما به تنهایی کار بسیار دشواری است. درد پس از شش ساعت شروع می شود ؛ دیوانگی پس از دوازده ساعت حادث می شود ؛ جهنم از ساعت بیستم به بعد تجربه می شود ».
وکسیشن برای کیج تجربه ای بود در جهت روشنگری مفاهیم « ذن» ( Zen ). او هم چنین معتقد بود که این اثر با ارزش های قراردادی موسیقایی مقابله می کند. بدون شک ما هرگز از جایگاه و هدف این قطعه آن گونه که در ذهن ساتی می گذشت آگاه نخواهیم شد. شاید اگر ساتی و کیج زنده بودند از سرنوشتی که برای قطعه ای که اجرایش روزی دور از ذهن بود ٬ وحشت زده می شدند. با در نظر گرفتن شخصیت این دو پیش کسوت ٬ به سختی می توان تصور کرد که آن ها از موفقیت نامتداول و غیر قابل پیش بینی این قطعه آزرده خاطر نباشند. قطعه ای پیچیده که بنا نبود آسان شود.
منبع : نیویورکر ٬ نهم سپتامبر ۲۰۱۳
این مطلب برای سایت سازباز ترجمه شده است و استفاده از آن با ذکر منبع آزاد می باشد.