ضلع سوم مثلث اعتراض
خوانشی دیگر از زندگی فرهاد مهراد
یاسین محمدی
«نمی توانم زیر سایهی سر نیزه ترانهی عاشقانه بخوانم.» این گفته ای است که « محمود استادمحمد» از « فرهاد مهراد» نقل می کند1. همین جملهی کوتاه، برای پی بردن به اندیشه موسیقی اعتراضی فرهاد کافی است. پرسش اما، چیستی، چرایی و تاریخ این اندیشه اعتراضگر است.
فرهاد بلک کتز
فعالیت موسیقیایی فرهاد مهراد خیلی زود و زمانی که هنوز کمتر از بیست سال سن داشت آغاز شد و پس از چند سال اینجا و آن جا رفتن، پا به رستوران کوچینی گذاشت، جایی که «شهبال شب پره» به همراه برادرش « شهرام»، « حسن شماعی زاده»، «هامو» و « منوچهر اسلامی» گروه « بلک کتز» را بنیان نهاده بود و یک شب که اجرای فرهاد بیست و سه ساله را در کنسرت های مجلهی اطلاعات جوانان دیده بود، از او خواسته بود، برای همکاری دعوت کرد.
در فاصلهی دو سالی که فرهاد برای شام خورندگان رستوران کوچینی بلوار الیزابت، ترانه های « بیتل ها» ، «الویس پریسلی»، « ری چارلز» و دیگران را می خواند، ردپایی از آن اندیشهی اعتراضی حداقل برای عصر حاضر باقی نمانده است و چه بسا اگر به راه هم آوازانش یعنی دو پسر سرهنگ شب پره و یا شماعی زاده رفته بود که امروز این نوشته و نوشته هایی از این دست اساسا موضوعیت نداشت. هرچند دو « اما» در میان است: یکی سبقهی خانوادگی فرهاد مهراد که پدری دیپلمات داشت و اگر چه در خانواده پر جمعیت، اما اهل اندیشه و هنر زیسته بود. دوم اینکه رستوران کوچینی اگر چه جایی برای عیش و نوش و بزم بود، اما در میان کافه کاباره های آن روزگار گامی به جلو بود و مخاطبانی متجدد داشت که مثلا به جای آنکه به کافهی شکوفه نو بروند تا رقص عربی و نمایش های بسیار سطحی ببینند، ترجیح می دادند به کوچینی و کافه هایی از این دست بروند تا موسیقی های روز جهان را که چند سالی بود با رادیو و صفحه پا به خانه های ایرانیان گذاشته بود، با صدای فرهاد و جوانان هم سن و سال او بشنوند.
مسعود، اسفند، شهیار و … فرهاد
اما آنچه فرهاد را از میان این جوانان ممتاز کرد و ماندگار، یک حادثه بود، یک آشنایی ساده با گروهی که می خواستند طرحی نو در اندازند. «مسعود کیمیایی» که در سال 1348 «قیصر» را به روی پرده برده و تنور «موج نوی سینما» را گرم کرده بود، برای فیلم بعدی اش « رضا موتوری» دست به ترکیب برنده نزد. ترکیبی که بر پیشانی آهنگسازی اش نام « اسفندیار منفردزاده» نقش بسته بود. دوستی مسعود و اسفند دیرین بود و رفاقت منفردزاده و « شهیار قنبری» دیرین تر. موج نو اما ترانه نداشت تا آن روز؛ چه ترانه مال فیلم فارسی و « عهدیه» و « ایرج» بودند و ناسازگار با روحیهی ساختارشکنان. کیمیایی ولی برای پایان تراژیک فیلمش ترانه می خواست؛ آنجا که رضا چاقو خورده سوار بر موتور، شب خیس و باران خوردهی تهران را گز می کند تا آنجا که با پنجهی خونین بر پرده سینما مهر می زند رضا ( مسعود). اسفند به سراغ شهیار می رود و او ترانه را همان شب در طبقه دوم ساختمان سازمان سینمایی پیام تا صبح می سازد. جست و جو برای خوانند ای که کشیده و بم بخواند واژه های ترانه را، آغاز می شود.
صدای فرهاد روی صفحهی 33 دور و در ترانهی « اگه یه جو شانس داشتیم» شنیده می شود و تهیه کننده کسی را به کوچینی می فرستد تا فرهاد را از پله های زیر زمین کوچینی بالا بیاورد. و فرهاد از پله های ترقی بالا می رود، وقتی صدایش روی فیلم طنین می اندازد: « یه مرد بود یه مرد…»
آشنایی فرهاد مهراد با اسفندیار منفردزاده و شهیار قنبری را می توان آغاز راه شکل گیری موسیقی اعتراضی فرهاد دانست. همراهی ای که از سال 49 آغاز شد و با انقلاب 57 و مهاجرت منفردزاده و قنبری از ایران پایان یافت. البته باید به این نکته توجه کرد که فرهاد به واسطهی مطالعه و علاقهی وافری که به ادبیات و تاریخ این سرزمین داشت، به شکلی جدی زمینهی این تحول را داشت :« در همان روزها، بر حسب اتفاق، دقیقه ای صدای فرهاد را از رادیو شنیدم گفت وگو بود یا هر برنامه ای دیگر، نمی دانم، ولی فرهاد حرف می زد ، از بوف کور « هدایت» و زمستان « اخوان» و من مانده بودم معطل که: فرهاد؟ خوانندهی ترانه های ری چالز و غم تنهایی هدایت؟ خوانندهی کوچینی و یاس زمستانی «امید»؟
حیرتم معقول بود. هرگز نشنیده بودم که یک خواننده، خوانندهی ایرانی، خوانندهی موسیقی پاپ، از ادبیات ایران و با ترفندی هشیارانه از تاریخ سیاسی ایران حرف بزند. این حیرت، این پرسش در من کهنه شد…»2
تحول اما از همان جا آغاز شد. از رضا موتوری و صفحهی متفاوت موسیقی متنش که بر خلاف جلد های پر رنگ و لعاب صفحه های موسیقی آن روز، تصویر سیاه و سفید فرهاد و اسفندیار منفردزاده در نماهایی از ضبط موسیقی فیلم – آن هم نه با ظاهری چندان آراسته – بر خود داشت.
فرهاد معترض، فرهاد تلخ
همان دورهی زمانی 57-49 اوج کار فرهاد معترض است. ترانه هایش را از شاعران روشنفکر گلچین می کند. با آهنگسازان نامی آن روزگار همراه می شود و صدای خش دار، بم و یگانهی خود را بر این شعر و موسیقی آوار می کند تا ضلع سوم مثلث ادبیات، سینما و موسیقی اعتراضی دههی پنجاه کامل شود.
تصویری که فرهاد با شعر و موسیقی و صدا ارایه می کند تصویری سیاه و تلخ است از جامعهی استبداد زده و پلیسی:
… تو هم با من نبودی/ آن که می پنداشتم باید هوا باشد/ و یا حتی گمان می کردم این تو/ باید از خیل خبرچینان جدا باشد…
و مردمان گرفتار:
… با دستای فقیر/ با چشمای محروم/ با پاهای خسته/ یه مرد بود یه مرد…
یا هم آوای روشنفکران مایوس از جامعه می شود:
…جماعت من دیگه حوصله ندارم/ به خوب امید و از بد گله ندارم/ گرچه از دیگرون فاصله ندارم/ کاری با کار این قافله ندارم.
و ناکامی آنان از مبارزه را یادآور می شود:
…آینه می گه تو همونی که یه روز/ می خواستی خورشید با دست بگیری/ ولی امروز شهر شب خونهت شده/ داری بی صدا تو قلبت می میری…
اما باز نگاهی امیدوار به آینده دارد:
…آخرش یه شب/ ماه می آد بیرون/ از سر اون کوه بالای دره/ روی این میدون/ رد می شه خندون/ یه شب ماه می آد.
گاه کودکانه دل به گذر از روزهای سرد می بندد:
…فکر قاشق زدن یه دختر چادر سیاه/ شوق یک خیز بلند از روی بته های نور/ برق کفش جفت شده تو گنجه ها/ با اینا زمستونو سر می کنم/ با اینا خستگی مو در می کنم…
اما تلخی واقعیت گریز ناپذیر است:
… به خودم هی زدم از اینجا برو/ اما موش خورده شناسنامهی من/ عصر چهارشنبهی من/هه!/ عصر خوشبختی ما/ فصل گندیدن من/ فصل جون سختی ما…
مطالبات جامعه را گاه با زبانی رمانتیک واگو می کند:
…سقفمون افسوس و افسوس/ تن ابر آسمونه/ یه افق، یه بی نهایت/ کمترین فاصله مونه/ تو فکر یک سقفم.
و در شاه ترانهی « جمعه» بن بست سیاسی اجتماعی را می شنویم:
…جمعه وقت رفتنه/ موسم دل کندنه/ خنجر از پشت می زنه/ اون که همراه منه/ داره از ابر سیاه خون می چکه/ جمعه ها خون جای بارون می چکه.
فرهاد خسته، فرهاد خاموش
همه چیز مثل برق و باد اتفاق افتاد. موج اعتراض ها بالا گرفت کار به انقلاب رسید و شاه از تخت سلطنت به زیر کشیده شد. اما فردای انقلاب ترانهی وحدت منتشر شد که الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم. با همهی این اوصاف صدای فرهاد مجوز نگرفت برای شنیده شدن در ایران پس از انقلاب. دوستانش از ایران رفنتد، ولی او نه.
فرهاد خسته برای دو دهه خاموش شد و هرگز اوجش را تکرار نکرد.
با این همه، همان گزیده کاری ها کافی بود برای آنکه فرهاد بماند برای نسل هایی که روزهای پر التهاب ایران دههی پنجاه را درک نکردند.
پی نوشت:
1.روزنامهی حیات نو،چهارشنبه 13 شهریور 1381
2.محمود استادمحمد،همان
منبع: فرهنگ و آهنگ – شماره 27 – آبان 1388