خاموش شد ، اما فراموش نشد SAAZBUZZ

خاموش شد ، اما فراموش نشد

جست و جوی فرهاد در نسل امروز
مزدک علی نظری

اشاره: فرهاد را صدای مردم معترض می دانستند،مردمی که در روزگارانی هفته های خاکستری بسیاری را پشت سر گذاشتند و در کوچه به کوچه‌ی شهر و در همه باغ های انگور به دنبال ماه راه افتادند تا فریاد بزنند: «خوابیم و بیدار شهیدای شهر… مستیم و هشیار شهیدای شهر».

فرهاد، خواننده‌ی یک نسل نبود، او صدای یک تفکر بود، یک ایده، یک آرمان… فرهاد صدای قشری از جامعه‌ی طبقه‌ی متوسط بود که ارزش های انسانی را بر مناسبات سیاسی و اجتماعی ارجح می دانستند. قشری که شاید بتوان از آن به عنوان «روشنفکر» یاد کرد.
آنچه که در ایران از آن با عنوان «روشنفکری» یاد می شود، نگرشی است منحصر به فرد در بین لایه ای از افراد قشری که جامعه شناسان آن را طبقه‌ی متوسط می نامند. قشری وسیع و چند لایه از جامعه که از لحاظ اقتصادی دارای شاخصه های مشترکی هستند که آنان را در یک طبقه قرار می دهد. لایه‌ی روشنفکران مناسبات اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی را از دریچه‌ی آگاهی و سواد خود می بینند و از این رو دارای دیدگاه و تحلیل شخصی برای هر یک از این مناسبات هستند که این دیدگاه ها و تحلیل ها طرز فکر و تلقی عامه‌ی مردم از این مناسبات را خط دهی می کند. لزوما این دیدگاه ها و تحلیل ها در یک راستا قرار ندارد و تفاوت دیدگاه های افراد قشر روشنفکر دلیلی برای افتراق محسوب نمی شود. این جمعیت متمرکز، بی آنکه بخواهند و یا اراده ای برای آن وجود داشته باشد در ارتباطی تنگاتنگ هستند و همدیگر را به وضوح لمس می کنند. این جریان فکری بستر پرورش دهنده‌ی قوی است که نسل به نسل منتقل می شود. ارزش های این قشر به ارث می رسند و در نسل های بعدی آنها نمود متفاوتی پیدا می کنند. حتی اگر فرهاد نسل پیشین برای نسل جوان امروز غریبه باشد اما کافی است، امروز- با تمام مختصات امروزش – قطعه ای از او در کافه ای پخش شود،آنجاست که نوای فرهاد و فرهادهای نسل های مختلف برای جوان امروز دیگر غریبه نیست….
***
«دختر ایرونی که ناز و دلبری/این پیغام بلک کتزو گوش کن!» این است سمبل این سال‌های گروهی که زمانی فریاد «فرهاد» را با خود داشت.«کوچینی» غریب افتاده و دیگر حتی مثل سال های ابتدایی دهه‌ی هفتاد خبری از آواز «مازیار» هم در این تالار نیست. هیچ جای شکایت نیست.
سال هزار و سیصد و هشتادو هشت است. سالی که می گویند «ساسی» به بلندای قله‌ی موزیک فارسی رسیده و در تقابل با «محمدرضا شجریان» قرارش می دهند؛ که او را هم می گویند در اوج است، اما در سلسله جبالی دیگر لابد! سالی که می گویند سخت است، اما سیاه نیست. هفت سال بعد از مرگ فرهاد مهراد در غربت. این سال ها نسلی تازه سربرآورده که حتی خبر این مرگ را نشنیده اند. یا یادشان نمی آید،چون کودک بودند، کوچک بودند. حالا بگو آیا اصلا می شناسندش؟
«نادیا» در آهنگ های منتخب بی در و پیکر کامپیوترش،کنار «پارمیدا»و چیزهای دیگر، «سقف» فرهاد را هم دارد. همگی در فولدر«The Best »، گزینه‌ی اول او برای شنیدن و لذت بردن،غلط نمی خواند؛تمام ترانه را با خواننده هم صدایی می کند. نادیا بیست ساله است و ترم دوم رشته‌ی گرافیک. همان طور که دارد برای قصه‌ی «گیس گلابتون» تصویرسازی می کند،با خنده می گوید: «انگار پیر است. به آهنگش می خورد که قدیمی باشد. مثل «فریدون فروغی»….». فروغی را می شناسد. عاشقانه هایش را دوست دارد. تعریف می کند که تا مدت ها سقف را هم قاطی کارهای فروغی گوش می داده، تا اینکه یکی گفته این فرهاد است،نه فریدون.بعد دختر رفته پی آلبوم های فرهاد،اما از بقیه‌ی آهنگ هایش خوشش نیامده، می گوید: « بعضی هایش ترسناک بود. صدای گرگ تویش می آمد،می گفت دارند مرده می برند! ترسیدم،دیلیتشان کردم، اما این یکی را خیلی دوست دارم.».
تا نظرش جلب شود و بیشتر بگوید، از فریدون برایش می گویم : «می دانی؛ وقتی فروغی دنیا آمده بوده، می خواستند اسمش را فرهاد بگذارند . اما پدربزرگش مخالفت می کند. توی محلشان کسی بوده به نام فرهاد که ساز می زده و می خوانده، فروغی بزرگ می گوید: نمی خواهم این بچه هم نام آن مطرب باشد!» نادیا باز می خندد: «مطرب!». همان طور که او لپ گیس گلابتون لب پنجره را سرخ می کند،بحث به اینجا می رسد که اگر این طور نمی شد، حالا دو تا فرهاد خواننده داشتیم،دست می کشد و متعجب می پرسد: «یعنی فرهاد این قدر معروف است؟»
«علی السید» رپ می خواند. بچه‌ی قابلی است،مودب و آرام است. تعجب ندارد که فرهاد را می شناسد. می گوید: «رپ موزیک اجتماعی است. خیلی وقت پیش ها شنیدم که فرهاد مهم ترین خواننده‌ی اجتماعی و سیاسی ایران است. همه کارهایش را شنیدم و دقیق شدم که چرا این آهنگ ها را خوانده.».آیا باقی بر و بچه های هم سن و سال علی، حالا آنها که کار موسیقی می کنند، هم فرهاد را می شناسند؟ علی می گوید: «بعضی ها می شناسند و بعضی ها هم نه. به چند دلیل…». دلایلش را نمی گوید. اما لابد چیزهایی مثل اینکه: موزیک فرهاد به ریتم امروز نمی خورد.زبان نسل جوان متحول شده. شکاف اجتماعی و سال ها سکوت موسیقی، میان موسیقی دان های قدیم و مخاطب امروز فاصله انداخته و ….
اما انگار مشکل از جای دیگری است. حجم بالای موسیقی تولیدی در این سال ها- چه مجوزدار و چه زیرزمینی، یا وارداتی-آدم را گیج می کند. باید یکی باشد که به تو موزیک معرفی کند،والا بی شک میان این همه سرو صدا غرق می شوی. باید این قدر لای ترک ها و آلبوم های گوناگون دست و پا بزنی تا آخرش مثل نادیا یک پوشه‌ی آهنگ های منتخب جمع کنی. این وسط هم حتما کلی کار بی ربط وارد ذهن و پوشه‌ی انتخابی ات می شوند که یک دفعه به قول معروف به دل نشسته و هرکس که قدرت تشخیص ندارد تا فرق طلا را از مس بداند. تازه معیار هر کس هم با دیگری فرق دارد. شاید آنچه که برای من و شما مس است، برای یکی طلا باشد!
«کاوه» برادر نادیا، مهم ترین خواننده ای که می شناسد را «محسن نامجو» معرفی می کند از اشعار او تفسیر خاص خودش را دارد، با کلی شنیده ها که در محافل دوستانه دستگیرش شده. بین آن همه کار نامجو هم آن که می خواند« حالا یارم بیا» را بهترین آهنگ او می داند. مایه ی تحیر و البته بیشتر: تفکر. او بلک کتز را خوب می شناسد.ویدیوهایشان را دیده و آلبوم تمام خواننده های این سال ها که در گروه معروف و بعد مستقل شدند را دارد. صدای فرهاد را که می شنود،باور نمی کند که زمانی او هم خواننده‌ی بلک کتز بوده. لابد برای قدیمی ها برعکس است؛ باور نمی کنند که بلک کتز کارش به اینجا کشیده باشد. اما به دلایل بسیار، باز هیچ جای شکایت نیست!
بحث ادامه دارد. دوست کاوه چند نام تازه ردیف می کند که بعد معلوم می شود اینها یا مقلد «نامجو» هستند و یا دیگرانی که اخیرا با بدعت هایشان شهرتی به هم زده اند. «مسعود» می گوید: « اشعارشان جالب است. صداهایی که از خوشان در می آوردند…».دیگر خودتان تا ته اش را بخوانید! مسعود فرهاد را می شناسد. می گوید که شنیده است، و بعضی آهنگ هایش به نظرش قشنگ بوده: « جمعه، یا با صدای بی صدا…»
با صدای بی صدا، فرهاد در سال 1388، هفت سال بعد از خاموشی ابدی. گاه گدار صدایش از رادیو و تلویزیون هم پخش می شود. خانمش هی می گوید که پخش نکنید، ولی باز وقتهایی مثل عید میلاد رسول یا سالگرد انقلاب، « والا پیامدار» و «شهیدان شهر» را روی تصاویر انتخابی نمایش می دهند. رادیو هم معمولا آخر شب ها ترانه های نوستالوژیک فرهاد را می گذارد. یک بار یکی تلفن کرد و پرسید خواننده‌ی اینکه الان گذاشتید چه کسی بود؟ صدایش به دلم نشست . تلفنچی رادیو گفت: «فرهاد بود خانم. باز هم پخش می کنیم؛ شاید فردا شب.». بعد دوباره دکمه‌ی دستگاه پیش رویش را فشار داد تا ارتباط بعدی را ضبط کند. آن قبلی را نمی شد پخش کرد. هنوز گفتن از فرهاد سخت است. مثل این سال، سال88 که سخت است اما سیاه نیست.
منبع: فرهنگ و آهنگ – شماره 27 – آبان 1388

ارسال شده به تاریخ 28 دی 1392
پیشنهاد سازباز SAAZBUZZ SUGGESTS