جامعه شناسی تاریخی و موسیقی ایران
محسن حجاریان
موضوع جامعه شناسی تاریخی و موسیقی به طورکلی بیشتر با مباحث نظری همراه است. در به کارگیری دیدگاه های نظری هم به هر سو که در این وادی گام برداریم ، افقی از جلو چشمانمان گشوده می شود و ما را در شناخت گذشته موسیقی خود آگاه تر می سازد. البته به کارگیری دیدگاه های نظری دیگران هم به حدی متنوع و متضاد است که گاه ممکن است ما را در پیچ و خم گذشته های تاریک تاریخ گمراه سازد؛ با این حال، راه همین است و در این “وادی ظلمت” باید تشنه به دنبال چشمه های روشن موسیقی ایران باشیم.
پیشتر در مقاله کوتاهی با عنوان “دیدگاه ماکس وبر درباره موسیقی ایران” (که در پایگاه “انسان شناسی و فرهنگ” ارائه داده بودم) توضیح دادم که ماکس وبر صورت بندی جامعه ایران و ترک و عرب را در برابر موسیقی اروپای بعد از رنسانس قرار می دهد و بر این باور است که درون – ساخت موسیقی ایران ملهم از شرایط تاریخی اجتماعی بسته ای است که آن را در خود محصور ساخته و اجازه گسترش و پیشرفت را از آن سلب کرده است. هرچه می خواهد باشد، دانستن دیدگاه ماکس وبر و سایر جامعه شناسان و موسیقی شناسان تاریخی برای درک بهتر ما از گذشته تاریخ اجتماعی موسیقی خود ضروری است. نوشته ای که در این اینجا ملاحظه می فرمائید در اصل می بایست پیشگفتار آن نوشته “دیدگاه ماکس وبر درباره موسیقی ایران” باشد .اما ترجیح دادم این نوشته را بعد از آن بیاورم:
می دانیم که تاریخ موسیقی ایران، با سایه تاریخ مردمان این سرزمین گره خورده و بر ما است که از هر زاویه تاریخ شناسی آن را مطالعه کنیم . ضمانتی هم نیست که کدام دیدگاه به واقعیت نزدیک تر و حقیقت را به ما می گوید. در اینجا، با تاکید بر دیدگاه آب سالاری (یا استبداد آسیایی) و چند نظرگاه جامعه شناسانه تاریخی، به اختصار مبحث موسیقی ایرانی را در میان نهاده ام.
رویدادهای تاریخ با شتاب از جلو چشمانمان می گذرند و ما نمی توانیم ارتباط آنها را با دگرگونی های فرهنگ و جامعه بررسی کنیم؛ و از آن پیچده تر، بررسی موقعیت و دگوگونی موسیقی در تاریخ جامعه است که نیاز به واکاوی تاریخ اجتماعی گذشته و موسیقی حال هم دارد. تاریخ اجتماعی فرهنگی هر قومی از گذرگاه های مخصوص خود عبور کرده و موسیقی خود را پرورش داده و با سرنوشت پرورندگان آن گره خرده است؛ پس کشف حقایق تاریخ موسیقی هر قوم ، نیازمند جامعه شناسی تاریخی همان قوم است. در این راستا، دیدگاه های متفاوتی از جانب فارابی، ابن خلدون، منتسکیو، هگل، مارکس، وبر و … ارائه شده که در اینجا به پاره ای از آنها پرداخته خواهد شد. این فلاسفه و دانشمندان، بر این باورند که پارامترهایی مانند زیرساخت اجتماعی و مناسبات تولیدی و روساخت اجتماعی و یا شرایط قلیمی، نقش تعیین کننده ای بر فرهنگ و هنر ملت ها ایفا کرده اند. تعریف فرهنگ یا تاریخ هرچه می خواهد باشد، صورت اندیشه انسانی است که از همین پدیده های مادی و معنوی آفریده شده و آنها هم ساخته خود انسان است. موسیقی یکی از آفریده های انسان است که زیر تاثیر تمامی پدیدهای فرهنگی و طبیعی ساخته می شود و هردم تحولی را از سر می گذراند. همه عواملی که در آفرینندگی موسیقی نقش دارند برما آشکار نیست، با این حال، پاره ای از آنها شناخته شده اند و باید کوشش کرد تا پاره های دیگر را شناسایی و بسط وگسترش داد.
پیش از این که به موضوع اصلی این نوشته، که مربوط به تاریخ اجتماعی و سیاست و اوضاع اقلیمی و موسیقی است، بپردازم، به چند گفته کوتاه از فارابی و وبر و هگل اشاره می کنم. فارابی از مردمانی یاد می کند که حواس آنان در تشخیص نغمات ملایم و غیر ملایم به شرایط اقلیمی آنان وابسته است (1375 ص 50)؛ ماکس وبر نیز در کتاب بنیاد اجتماعی و تعقلی موسیقی (1958) بر این باور است که موسیقی غرب (اروپا) زیر تاثیر پروتستانیسم دگرگون شده و موسیقی شرق (از جمله ایران) در فضایی بسته به حیات خود ادامه داده است. هگل فرهنگ های آسیایی را فرهنگ هایی بسته می داند که در خود تنیده اند؛ او می گوید: “آسیا قاره ای است که نمودگاه بزرگترین تضادهاست اگرچه ویژگی برجسته آن اصل دوم یعنی ویژگی مناطق حوزه رودخانه هاست که فرهنگی در دامن خود می پرورد و جاودانه در درون خویش می تند و می ماند” (1385 ص 232).
در دوران متاخر هم، الن لومکس و استوون فلد بر نقش اوضاع اقلیمی بر موسیقی تاکید دارند (دیدگاه فلد و لومکس را در کتاب مردم شناسی و موسیقی آورده ام و امید است به زودی منتشرشود). با این گفته ها، آیا می توانیم بین حوادث تاریخی فرهنگی و اقلیمی از یک سو و گوهر موسیقی ایران از سوی دیگر – که در قالب های فشرده و درخود تنیده – فرو رفته اند، ارتباط برقرار کنیم؟ آیا آب و هوای خشک ایران و شیوه تولید آب سالاری آسیایی، تاثیری بر موسیقی ایران داشته است؟ آیا همان گونه که ماکس وبر نقش دین بر موسیقی اروپای بعد از رنسانس را مطرح می کند، ما هم می توانیم از نقش سرنوشت ساز دین بر موسیقی ایران سخنی به میان آوریم؟ آیا همانگونه که سیاست و ایدئولوژی بلشویکی بعد از انقلاب 1917 بر موسیقی روسیه و لهستان اثر گذاشت و یا انقلاب چین برموسیقی چین تاثیر گذار بوده، آیا سیاست و انقلاب مشروطیت هم بر موسیقی ایران اثر گذار بوده است؟ پاسخ یا توضیح این پرسش ها را در چندین فصل متوالی تقدیم خواهم کرد.
ابتدا لازم میدانم برای کسانی که آشنایی کمتری از موسیقی دارند، تعریفی کلی از موسیقی ایرانی را ارائه دهم؛ زیرا تمام بحث و استدلال فصل های آتی بر این پایه است که آیا موسیقی ایرانی، موسیقی است در خود تنیده و فشرده شده و آیا این فشردگی و درخود تنیدگی محصول عواملی بیرونی مانند استبداد روبنایی و یا نقش دین و یا شرایط اقلیمی و یا عوامل ناشناخته دیگری است که آن را به این حالت درآورده؟ گفته می شود موسیقی ایران دستگاهی است و اجزاء آن گوشه هایی هستند که هرکدام در قالب مواد از پیش ساخته و زمانبندی فشرده ای شکل گرفته اند. چند واحد (بین ده تا سی واحد، کمتر یا بیشتر) ازهمین پدیده های فشرده و درهم تنیده، که گوشه نامیده می شوند، یک دستگاه را می سازد. تعداد دستگاه ها به روایتی هفت و به روایت دیگر دوازده تا است. حال، وضعیت درهم تنیدگی گوشه ها در موسیقی ایران چه رابطه ای با وضعیت تاریخی فرهنگی و اقلیمی سازندگان آن دارد؟ موضوعی است که به جامعه شناسی تاریخی موسیقی ایران باز می گردد و ما هم کوشش می کنیم با ایما و اشاره چیزی از رابطه این موسیقی را با شراسط تاریخی اجتماعی گذشته آن آشکار سازیم.
پیشاپیش، این اصل فرهنگ شناسی را تکرار کنیم که هیچ یک ازعناصر فرهنگ یا خرده فرهنگ – و در اینجا موسیقی – را نمی توان با یک پارامتر اجتماعی بررسی نمود؛ ما نمی توانیم از صرف تاثیر یک جانبه زیرساخت اجتماعی یا اوضاع اقلیمی یا استبداد یا دین یا رویه قضایی یا عرفان یا شعر و یا زبان فارسی بر موسیقی ایران سخن بگوییم، با این حال، نباید از روند تاثیرهریک، یا همه آنها به صورت های متفاوت، بر موسیقی نیزغافل باشیم. با آگاهی از این نکات – از میان همه پارامترها – در اینجا تنها به جایگاه کلی صورتبندی اجتماعی بر موسیقی ایران پرداخته خواهد شد. توضیحات مقدماتی درباره زیرساخت و روساخت اجتماعی که در اینجا آورده شده، صرفاً برای آن دسته از “موسیقی شناسان” است که کمتر با چنین مباحثی آشنا هستند.
یک مقدمه کلی – از یک دیدگاه، هرجامعه ای از دو بخش عمده زیرساخت و روساخت شکل می گیرد؛ بخش زیرساخت، ابزارمادی است که انسان آنها را به مدد نیروی اندیشه و کار به خدمت خود درمی آورد، مانند زمین کشاورزی، معادن، کارخانه، سد، نیروگاه برق، راه و راه آهن، بنادر و کشتی رانی و غیره. در مقابل زیر ساخت اجتماعی، روساخت اجتماعی است که اندیشه و روابط انسان را دربر می گیرد، مانند روابط زناشوئی و حقوق و سیاست و هنر و اقتصاد و اخلاق و غیره. دو بخش زیرساخت و روساخت بر یکدیگر تاثیر می گذراند و تاثیر متقابل آنها موجب پیشرفت و گسترش تاریخ و فرهنگ می شود. به تعبیردیگر، هر تغیری که به اصطلاح در زیرساخت صورت بگیرد، تاثیر خود را بر سامانه روساخت اجتماعی برجای می گذارد که البته عکس آن هم صادق است. مجموعه زیرساخت و روساخت اجتماعی را مناسبات تولیدی یا صورت بندی یا فرماسیون اجتماعی می گویند.
جوامعی که امروز با آنها مواجه هستیم، هرکدام شیوه خاصی از مناسبات تولیدی را پشت سرنهاده و هرکدام هم در حال حاضر از مناسبات خاصی از تولید بهره مندند. اگر به خواهیم از نمونه شیوه های تولید اجتماعی متفاوت نام ببریم می توانیم از شیوه های تولید سرمایه داری، برده داری یا فئودالی یا دوران توحش وغیره نام برد.
آدمیان در هر دوانی از وسایل و ابزار خاصی برای زندگی و معیشت بهره برده که کیفیت و درجه پیشرفت آن ابزار رابطه مستقیمی با رفاه زندگی و فرهنگ مردمان همان روزگار داشته است. هراندازه که ابزار و وسایل تولید پیشرفته تر باشد به همان اندازه هم معیشت و رفاه انسان ها پیشرفته تر خواهد بود. از نمونه های دیگر شیوه تولید (یا مناسبات تولیدی) در تاریخ، می توان به شیوه تولید مارک در آلمان، شیوه تولید ویسی در هند، شیوه تولید مکزیکی در مکزیک، شیوه تولید آسیائی در بخشی از آسیا، شیوه تولید برده داری کلاسیک در مصر کهن و یونان، شیوه تولید فئودالی و سرمایه داری در اروپا اشاره کرد.
در این فصل، تمرکز را بر روی “شیوه تولید آسیایی” و امکان تاثیر آن بر روی موسیقی ایران خواهیم گذاشت. بار دیگر تکرار می کنم که اولاً گفتگو پیرامون دانستن رابطه بین مناسبات اجتماعی و هنر موسیقی موضوعی پیچیده است و به سادگی نمی توان تاریخ گسترش یک شیوه اجتماعی با موسیقی را نشان داد؛ دوم این که، این یک اصل همیشگی نیست و درفرهنگ و تاریخی، مانند فرهنگ و تاریخ مردم ایران، که بسیاری از زوایای فرهنگی آن ناشناخته مانده، سخن گفتن از ارتباط تاریخی مناسبات اجتماعی با موسیقی ممکن است گفتار را به ورطه ذهنیت گرایی بکشاند؛ و سوم این که، آثاری عملی از موسیقی گذشته در دست نیست تا بتوانیم آن را با شرایط اجتماعی آن دوران مقایسه نماییم (مقایسه شود با تاریخ موسیقی اروپا که نمونه های فراوانی از موسیقی کلیسایی و رنسانس و باروک و کلاسیسم و رمانتیسم در دست است) و در آخر این که، امروز نمونه های موسیقی دوران خود در ایران را در دست داریم و کم و بیش بر ساختار مناسبات اجتماعی نیز آگاهیم، با این حال، نمی توانیم از ارتباط نهایی این دو با یکدیگر تحلیل مناسبی ارائه دهیم. هرآنچه در اینجا و فصل های آتی آورده می شوند، همه در خدمت تحلیلی از تاریخ اجتماعی برای شناخت موسیقی گذشته و دوران کنونی است؛ زیرا تا تحلیلی از شناخت گذشته موسیقی در دست نباشد، نمی توانیم پایه های شناخت فرهنگ شناسی موسیقی کنونی را مستحکم سازیم.
شیوه تولید آسیایی – شیوه تولید آسیایی، عنوانی است کلی که نه تنها به مناسبات اجتماعی کهن ایرانی بلکه به مناسبات اجتماعی تمدن هایی مانند آسیای میانه و چین و هند هم اطلاق می شود. عنوان”شیوه تولید آسیایی” صرف اطلاق شیوه تولیدی به آسیا نیست، بلکه شیوه خاصی از مالکیت عمومی است که بنیان اقتصادی خاصی را در تحولات تاریخی پشت سر نهاده است. از این دید، روستاها تکیه گاه اقتصادی شهرها هستند. شهرها محل مصرف تولیدات روستائی اند و نحوه زندگی اجتماعی شهر و روستا در یک دیگردر آمیخته است(بدون پافشاری بر این نکته، درتاریخ موسیقی ایران، شهرها محل مصرف مواد موسیقایی روستاهای ایران بوده اند که در پی آن رفته رفته موسیقی روستا به موسیقی دستگاهی مبدل شده). ریشه پیدایش مالکیت ارضی در جوامعی که با شیوه تولید آسیایی گسترش یافته، مالکیت قبیله ای است که کارکنان بر روی زمین کانون های اولیه تولید اقتصادی را به وجود می آورند. حاکم مالک، یا به زبان دیگر، مالک حاکم کسی است که رابطه قدرت آسمانی و مظهر الهی را در وحدت جامعه نگاه می دارد. در برابر وی، جماعت کارکنان بر روی زمین تنها دارندگان حقوق انتفاعی زمین هستند که فاقد مالکیت زمین و ابزار تولیدند. در جوامع شیوه تولید آسیایی، بخش اعظمی از اضافه تولید متعلق به حکومت است که هم مظهر وحدت اجتماعی و هم جلوه نیروی الهی را در خود دارد. در جوامع آسیایی کار اجتماعی به دو صورت انجام می پذیرد. یکی از طریق ضبط خراج مستقیم محصولات کشاورزی و دیگر به وسیله بیگاری از نیروی کار صاحبان کار. بیگاری از نیروی کار برای ایجاد راه ها، پل ها، قلعه ها، استحکامات، شبکه های آبیاری و چیزهای از این دست است. حرفه ها در “کاست های” خانوادگی موروثی است، از این روی، سازمان های صنفی به حالت انجماد درمی آیند. حرفه ی موسیقی در خانواده های هندی موروثی است؛ هرخانواده ای که سازی می نوازد، فرزندان آن خانواده اجرای آن ساز را نسل اندر نسل دنبال می کنند. این توارث موسیقایی را در هند “گارانا” می گویند. به خانواده فراهانی و محمد صادق خان در ایران می توان اشاره کرد که چندین نسل پی در پی از از اوایل دوران قاجار تا دوران معاصر به این حرفه مشغول بوده اند. مطربان لرستانی که به آنها “لوطی” می گفتند، موسیقی در خانواده هایشان موروثی بود و فرم ازدواج (شبیه کاست) در میان آنها درون خویشاوندی بود. این بدان مفهوم است که تقسیم کار به صورت کلاسیک آن وجود ندارد و انتقال حرفه از نسل به نسل دیگر به صورت قانونی بدون تغیردرجامعه برجای می ماند. دسته بندی مشاغل و حرفه ها در پیش از اسلام در ایران حکایت ازهمین واقعیت کاستی یا شبه کاستی اجتماعی دارند. مناسبات تولید آسیایی یکی از مراحل تکامل تاریخ مشرق بوده که در آن نظام برده داری غیر کلاسیک منجر به گونه ای از استبداد راکد شرقی شده است. ایستائی در چنین مرحله ی تولیدی موجب عدم گذار از مراحل کلاسیک برده داری و فئودالی و بورژوازی شده است و از این روی، مراحل تاریخ تولید اجتماعی آسیایی با نوع اروپایی آن متفاوت بوده است.
از دیدگاه مارکس، شیوه تولید آسیایی، نظام اشتراکی خاصی از “آب سالاری” کشاورزی است که دولت منابع آب و نیروی کار انسانی برروی زمین کشاورزی را در دست دارد و از طریق آن کنترل اقتصاد، سیاست و حقوق را به شیوه ای مستبدانه اعمال می کند. انگلس در مورد فقدان فئودالسیم در این قلمرو جغرافیایی در نامه خود به مارکس می نویسد: “به نظرم دلیل اصلی این امر در کیفیت آب و هوا و رابطه ی آن با شرایط زمین، مخصوصاً گستره ی فضای پهناور کویرها نهفته است که از صحرا در شمال آفریقا شروع شده، از عربستان، ایران، هندوستان و ترکستان گذشته و به فلات مرتفع آسیا ختم می شود. در این مناطق آبیاری مصنوعی (از طریق قنوات) نخستین شرط کشاورزی محسوب می شود که توسط اجتماعات محلی، ایالتی با دولت مرکزی انجام می گیرد” (پنج مقاله مارکس و انگلس درباره ایران1380ص 67 و 68). این گفته اشاره به جغرافیای گسترده ای دارد، اما در عین حال نباید فراموش کرد که مناسبات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی هرکدام از این ملت ها و اقوام آسیایی، از جمله چین و هند و آسیای میانه و ایران (در درون خود) موسیقی خاص خود را داشته اند. از این جاست که هرملت و هر قومی در آسیا هنر خود را به فراخور ذهنیت فرهنگی خود ساخته و با اینکه بسیاری از موسیقی همین حوزه جغرافیایی (مانند موسیقی ایغور، ترکستان، کشمیر، افغانستان، پاکستان و ایران) دارای ریشه مشترکند، باز هم هریک از این اقوام موسیقی خاص خود را برگزیده و دراین میان ایران موسیقی دستگاه را مدون ساخته است. با این که هند هم درهمین قلمرو آسیایی واقع شده، باز هم می توان گفت که موسیقی هند، تافته جدا بافته از موسیقی این فرهنگ ها است. و این پرسشی است که ما باید هم درپی پاسخ به چگونگی تفاوت موسیقی این ملت ها که زیر چتر فرماسیون “آب سالاری آسیایی” دسته بندی می شوند پرداخته و هم چگونگی موقعیت خاص موسیقی ایران در این پهنه را پاسخگو باشیم.
غالباً برای تفهیم بیشتر، مناسبات تولید آسیایی را با شیوه تولید معیشت در یونان و رم مقایسه می کنند و از اینجا هم تفاوت دو موسیقی اروپای بعد از رنسانس و ایران و عرب را مورد توجه قرار می دهند (دیدگاه وبر). فرماسیون مالکیت ارضی در یونان و رم باستان، در کنترل شهر بوده است. شهر جایگاه مالکان آزاد و زمین های اطراف شهر متعلق به روستا نشینانان آزاد بوده؛ مالکیت اجتماعی در اینجا وجود ندارد، بلکه مالکیت فردی جای مالکیت اجتماعی را می گیرد و آن گونه استبداد که در جامعه نوع آسیایی دیده می شده در یونان و رم باستان دیده نمی شده است. مارکس اشاره می کند که در یونان و رم باستان، برای بهره برداری از زمین، کار اجتماعی وجود ندارد. او می گوید آبیاری مصنوعی با وسایل مختلف و تنظیم شبکه آب رسانی در شرق، که شرط اولیه بهره برداری از زمین است و تحقق آن بدون کار اجتماعی امکان پذیر نیست، متفاوت است. در شیوه تولید آسیائی مبادله محصولات کالا به کندی صورت می گیرد و این مراوده کند، محصول همین شرایط تولید خاص است که فردیت در آن رشد نیافته و خود انسان هم به مثابه تولید کننده کالا نقش درجه دوم را ایفا می کند.
تیومنوف (1976) مورخ روس، در مورد اختلاف صورت بندی برده داری در جوامع یونان و رم باستان با صورت بندی مشابه آن در جوامع شرقی اشاره می کند که ما با دو نوع صورت بندی برده داری مواجه هستیم. او در مورد مختصات خاص نظام آسیایی می گوید: “ویژگی خاص زیر بنا که استثمارهرچه بیشتر نیروی کار محلی در کنار نیروی کار بردگان بود، نه تنها ویژگی متمایز پدیده های روبنایی، یعنی خصلت استبدادی روبنای سیاسی و سیطره آموزه های مذهبی درعرصه ایدئولوژی را مشروط می کرد، بلکه درمقابل دنیای کلاسیک باستان سیر کاملأ متفاوتی از توسعه را ایجاب می کرد. در حالی که نظام برده ای در شکل خاص آن در کشورهای کلاسیک، حیات اجتماعی و اقتصادی آنها را به تمامی به بن بست کشاند که جستجو در جهات گوناگون برای خلاصی از آن را ضروری می نمود” (به نقل از استفن دون 1368 ص 166). تاکید تیومنوف بر اختلاف صورت بندی برده داری به گونه شرقی – آسیایی با نوع غربی آن است، و دیگر این که، این جامعه شناس می خواهد نشان دهد که موجودیت خصلت استبدادی، حالت ویژه ای است که با آموزه های دینی هم وابسته می باشند.
موضوع بحث “شیوده تولید آسیایی” بعداً از سوی ویتفوگل “جامعه آب سالاری” نامیده شد، موضوعی است بحث انگیزکه درستی یا نادرستی آن هنوزهم میان جامعه شناسان تاریخی مورد توجه است. پیشنویس “فرماسیون تولید آسیایی” که در پراکنده نوشته های مارکس ارائه شده، تغیری در تفاوت شناخت ما از دو فرهنگ شرق و غرب نخواهد داشت. تحت هر تاثیری که بوده موسیقی ایران با موسیقی غرب متفاوت است، حال می خواهد تحت تاثیر”جامعه آب سالاری” (“استبداد آسیایی”) باشد یا هرفرماسیون اجتماعی دیگری. به این نکته اشاره شود که تالیف کتاب آب سالاری آسیایی ازسوی ویتفوگل به ترغیب سازمان “اف بی آی” امریکا در مقابله با استالینیست های دهه ١٩۵0 نگاشته شد که البته این امر نباید پرده ای بر روی پاره ای از مباحث علمی این کتاب بیفکند.
از دیدگاه تاریخ نگری، ایده اختلاف فرهنگ و مناسبات اجتماعی شرق و یونان باستان به زمان هردوت باز می گردد، اما در اصل این منتسکیو است که برای اولین اشارات دقیق تری را در این زمینه بیان می کند. وی در مورد اختلاف مناسبات معیشتی و تاثیر آن بر فرهنگ و سیاست چنین می گوید: “ولی در آسیا به واسطه عدم یک منطقه معتدله وسیع و وجود دو منطقه سردسیر و گرمسیر ملل آسیایی به دو ملت فاتح و مغلوب تقسیم شده اند به این طریق: یک دسته همواره فتح می کنند و ملل دیگر را تحت رقیت درمی آورند و دسته دیگر همواره باید تحت رقیت دسته اول باشند. ولی در اروپا تقریبأ تمام ملل نیرومند هستند و دسته ای مطلقأ قوی و دسته دیگر مطلقأ ناتوان نمی باشند. این موضوع یکی ازعلل قوت اروپا و ضعف آسیاست و به همین جهت است که در آسیا هرگز آزادی برقرار نمی شود ولی در اروپا برقرار می گردد منتها شدت و ضغف پیدا می کند” ( ج اول ص 527). وی درجای دیگرمی گوید: “در اقالیم گرمسیر که معمولأ استبداد حکمفرماست، آرزوها وعواطف زودتر بروز می کنند و زودتر هم از بین می روند. در آنجا هوش زیاد ترقی می کند” (ج اول ص 270). زمانی پیشتر از منتسکیو، ابن خلدون موضوع تاثیر آب و هوا و اوضاع اقلیم بر شیوه زندگی آدمیان را مطرح می کند و می گوید: “چون سیاهان در اقلیم گرم بسر می برند و گرما بر مزاج آنان و هم بر اصل مواد تکوینی ایشان استیلا می یابد، روح آنان به نسبت بدن و اقلیمشان سرشار از حرارت می شود و از این روی روان های آنان نسبت به روان های مردم اقلیم چهارم گرم تر است و حرارت بیشتری در روی آنها مستنبط است و بهمین سبب شادی و فرح سریع تر به آنان دست می دهد و انبساط و خوشحالی بیشتری دارند” (1359 ص 158). اختلاف چندانی در دو گفته بالا نیست؛ هردو بر نقش اقلیم و آب وهوا تاکید دارند؛ منتسکیو نقش اقلیم را بر آزادی مطرح می کند، در حالی که ابن خلدون از تاثیر آب و هوا بر طبع و روان آدمی سخن می گوید.
اضافه کنیم که نگاه منتسکیو به نقش اقلیم در پیدایش آزادی و یا استبداد در جوامع، تاثیر خود را بر اندیشه هگل و مارکس نشان می دهد. هگل و مارکس نیز از دیدگاهی مشابه منتسکیو به فقدان آزادی در شرق پرداخته اند که در زیر به آن اشاره خواهیم کرد. موضوع رابطه نظام های اجتماعی و ویژگی های جغرافیایی و اقلیمی از دیرباز مورد نظر پژوهشگران بوده و بر اساس آن مناسبات اجتماعی و فرهنگ اقوام را دسته بندی کرده اند. در حال حاضر هم جمعی از پژوهشگران روس اظهار می دارند که نظام کلاسیک یعنی نظام اجتماعی دنیای یونانی – رومی نوعی انحراف از شرائط ویژه جغرافیائی اقلیمی بوده که جایگاه آن در اندیشه مارکسیستی ناشی از اهمیت بافت بخصوص تاریخ غرب است (استفن دون 1368 ص 85).
هگل موضوع بیدادگری (دسپوتیسم آسیایی) را از زاویه فلسفه تاریخ، آن هم در رابطه با جغرافیای آسیا مورد توجه قرار می دهد. وی شناخت مناسبات اجتماعی شرق و اختلاف آن با یونان و روم و جهان مسیحیت را از دیدگاه فلسفه تاریخ و بالتبع هنر، که شکل جامع تری به خود می گیرد را مورد بررسی فلسفی قرار داده است. بررسی های هگل در مورد مناسبات اجتماعی و تاریخ شرق که بر شالوده دیدگاه فلسفه تاریخ بنیان نهاده شده، موضوع سیر تطورعقل در تاریخ است؛ در حالی که نظرات مارکس و انگلس بر پایه مطالعات مادی تاریخ ملل آسیایی است و دیدگاه ماکس وبر بر شناخت روساختاری اجتماعی اندیشه پروتستانیسم آئین مسییحیت است و ازهمین زاویه آن را با شرایط تاریخی و اجتماعی ملل شرق مقایسه کرده و موسیقی ایران را هم ملهم از چنین شرایطی می داند. هگل ماهیت فرهنگ آسیا را فرهنگی بسته می داند و می گوید که فرهنگ های آسیا همیشه در دامن خود می تنند و می مانند؛ او می گوید: “آسیا قاره ای است که نمودگاه بزرگترین تضادهاست اگرچه ویژگی برجسته آن اصل دوم یعنی ویژگی مناطق حوزه رودخانه هاست که فرهنگی در دامن خود می پرورند و جاودانه در درون خویش می تنند و می مانند” (1385 ص 232). وی جهان بینی های فلسفی شرق و یونان باستان را از یکدیگر تفکیک می کند و یونانیان را پرورش دهنده فلسفه انضمامی و شرقیان را سازندگان فلسفه انتزاعی به حساب می آورد (همانجا ص 140). پرسش این است که آیا شرقیانی که پرورندگان فلسفه انتزاعی هستند، این جهان انتزاعی آنها تا چه اندازه بر ماهیت انتزاعی موسیقی آنان تاثیر گذار بوده و نقطه مقابل آن اینکه فلسفه انضمامی یونانیان چه تاثیری بر موسیقی اروپا نهاده، و آیا این حکم به پایه های نهایی استدلال وبر منتهی نمی شود که گسترش صنعت مسئول رشد و گسترش موسیقی کلاسیک اروپا بوده است؟ ماکس وبر خود نیز با استفاده از دیدگاه “مه یر”، تاریخ نویس اروپائی، تاکید می کند که تاثیرفرهنگ الهی ایرانیان در نبرد ماراتن نقش پر اهمیتی درسرنوشت تاریخ یونان رقم زد، زیرا در ماراتن از یک سو امکان گسترش فرهنگ الهی ایرانیان که پایه هایش بر سروش و اسرار استوار بود و فرهنگ یونان که از نعمات این جهانی بهره می گرفت توسعه بعدی پیکار در راه آزادی و حفظ استقلال یونان را در پی داشت ( به نقل از پرهام – مقالاتی درباره نظریه علم ص 558). دیدگاه ماکس وبر، که از تاثیر و نفوذ اندیشه الهی ایرانیان بر افکار فلسفی یونانیان در جنگ ماراتن سخن می گوید، بر پایه همان دیدگاه است که به جستجوی تحولات عوامل روبنائی دین و تاثیر آن بر دگرگونی جامعه سخن می گوید و همین نگاه را هم به وضعیت موسیقی ایران تسری می دهد.
نگاهی گذرا به دیدگاه وبر و موسیقی ایران – با این که جامعه شناسان تاریخی تا کنون به طور قطع به این پرسش پاسخ نداده اند که آیا تاریخ ایران درگیر شیوه تولید آسیایی بوده یا نه و یا این که اگر بوده، پس از کی و تا چه زمانی شیوه تولید آسیایی شیوه غالب مناسبات اجتماعی و تولیدی آن بوده است. آن چه روشن است این است که گذشته تاریخی و فرهنگی ایران درزمینه های گوناگون با تاریخ سیاسی و فرهنگ غرب متفاوت بوده است. سیر تحول تاریخ اجتماعی ایران را بعضی از مورخین و جامعه شناسان از شیوه آسیایی به فئودالیسم مرتبط می سازند. اگرچنین باشد، پرسش این است که کی و چگونه شیوه آسیایی به نظام فئودالی مبدل شده است. ماکس وبر پیدایش فئودالیسم در شرق را به دوران سلجوقیان و ممالیک محدود می کند. او می گوید: “فئودالیزه کردن اقتصاد زمانی تسهیل گردید که درآمد مالیاتی حاصل از زمین و رعایا به سپاهیان سلجوقی و ممالیک تخصیص داده شد و سرانجام زمین در مقابل انجام خدمت به آنان واگذار گردید و آنان مبدل به مالکین زمین شدند” (به نقل از ترنر 1379 ص 213). اشاره شود که در دوران جنگ های صلیبی در زمان صلاح الدین ایوبی (583 هجری ق)، که دولت ایوبیان در شام و مصر تاسیس شد، این دولت برای مقابله با سپاهیان مسیحی، سپاهی از غلامان ترک و چرکس به وجود آورد که با نیروی تمام، یورش جنگ های صلیبی را دفع کرد و شهر بیت المقدس را از چنگ صلیبیون آزاد ساخت. سپاهیان مملوک بعدأ دولتی به نام ممالیک به وجود آوردند که به طبقه ای از نظامیان جنگجو و زمین داران بزرگ مبدل شدند و مدت سه قرن بر سرزمین های شام و مصر فرمانروائی کردند. آخرین پادشاه ممالیک در سال 922 (هجری ق) به وسیله سلطان سلیم عثمانی در قاهره به دار آویخته شد. این نکته را اضافه کنیم که، دولت شیعی فاطمیان مصر به دست ایوبیان منقرض گردید و تقریباً همزمان با آن، دولت شیعی آل بویه نیز در ایران به دست سلجوقیان از میان رفت. با روی کار آمدن ایلخانیان، بعد ازمغول، مذهب شیعه در غرب ایران پایگاه مستحکمی یافت و به مذهب رسمی ایران مبدل شد که به نظر نگارنده، مذهب شیعه در حوزه غرب ایران تاثیر چشم گیری بر روند و مکانیسم موسیقی دستگاهی برجای نهاد. گذشته از این، در خور توجه است که اگر، آئین تشیع تاثیری بر روند برموسیقی دستگاهی داشته، پس می توان گفت که حکومت شیعی آل بویه هم در سده چهارم هجری بر روند موسیقی ایرانی تاثیر داشته و بی دلیل هم نیست که این خاندان در ترویج “موسیقی” تعزیه نیز نقش داشته است. اگر خاندان شیعی آل بویه به دست غزنویان در ری و یا به طور کلی با نیروی سلجویان در غرب ایران از میان نمی رفت، آیا بازهم میسر موسیقی ایران پیش از مغول و بعد از آن دردوران تثبیت تشیع با فعالیت های خواجه نصیر و صفویان همین مسیر دستگاهی را می پیمود؟ آیا تبلیغ شافعی ازسوی خواجه نظام الملک همراه با تحکیم سلجوقیان نقشی در رکود یا پیشرفت موسیقی ایران داشته است؟ اینها پرسش هایی هستند که نیاز به پژوهش جداگانه دارند.
به برداشت وبر باز گردیم:
معیار وبر در دگرگونی مناسبات اجتماعی بخشی از قلمرو شرق بر این دیدگاه استوار است که سرمایه داری در آنجا (سرزمین های دولت عباسی و سلجوقی و ممالیک وعثمانی) رشد خود را به جانب صنعت طی نکرده و جامعه های شهرنشین با نمونه های مشابه جوامع شهرنشین در اروپای پروتستان تفاوت داشته است. وی وجود جامعه شهر نشین یا شهرهای مستقل یا طبقات مستقل شهرنشین یا ثبات سیاسی لازم در جوامع اسلامی را فقدان عوامل رشد سرمایه داری میداند. وبر می خواهد نشان دهد که فئودالیسم مبتنی بر وجوه شرعی و دیوان سالاری وراثتی، که از ویژگی های عباسیان و سلجوقیان و ممالیک و عثمانیان بوده، موجب فقدان مناسبات سرمایه داری در این سرزمین ها شده است. برپایه استدلال وبر، دوره عباسیان دوره گسترش بازرگانی و فرهنگی و زمینداری بوده است. در این دوره با ظهور فئودالیسم و تحکیم نظام وراثتی مواجه هستیم. وبر نظام وراثتی را یکی از عوامل عمده شرق میداند و از این روی آن را به عنوان یکی از ویژگی های پیدایش فئودالیسم مطرح می کند (این عامل وراثت دراین حوزه همان اصلی است که دیدگاه استبداد آسیایی هم بر آن تاکید دارد). به هر حال، نوع فئودالیسمی که وبر از آن سخن می گوید، نوع غیر متمرکز آن است، زیرا با فروپاشی سلطه عباسیان بوسیله هلاکو خان، سه امپراتوری بزرگ عثمانی و صفویه و مغول (در هند) بخش عظیمی از سرزمین های شرقی را زیر سلطه خود درآورند. استدلال وبر بیشتر بر این پایه است تا بگوید از دوران سلجوقیان شکل خاصی از فئودالسیم در پهنه ایران و اطراف آن به وجود آمده که خاص بودن آن آمیختگی با اندیشه اسلام داشته که راه پیشرفت سرمایه داری را در این پهنه سد کرده است. این نکته را هم انگلس، پیشتر از وبر یادآور می شود که: “استیلای ترکان، مانند هرسلطه شرقی دیگر، با اقتصاد سرمایه داری ناسازگار است” (به نقل از ترنر ص 35). با اینکه منظور انگلس از ترکان، همان ترکان سلجوقی است، اما وی اشاره ای به هموارساختن فئودالیسم ویژه شرقی در این دوران ندارد.
لازم است به یادآوری است که مقارن فرو پاشی عباسیان – که تاثیرمهمی بر روند دگرگونی فرهنگ موسیقی ایران برجای نهاد – سه امپراتوری بزرگ در قلمرو غرب آسیا زیر فرمان امپراتوری عثمانی، صفویه و مغول (در هند) تاسیس شد که مسیر موسیقی هرکدام به جانب فرهنگ درونی خود کشش پیدا کرد. موسیقی شمال هند، موسیقی راگاهای کهن هند است – که در جزئیات با موسیقی دربارمغولان که از موسیقی ایران حمایت می کردند، چندان قابل توجیه نیست؛ موسیقی هند راه گذشته خود را طی کرد و دو موسیقی ایران و عثمانی، اگرچه از یک ساختار مدال مشترک بهره می گرفتند، اما نقش سیاست و فرهنگ و عرفان و آئین تسنن در ترکیه راه موسیقی آن سرزمین را از موسیقی ایران جدا ساخت. اشاره به این نکات از آن جهت واجد اهمیت است که دانسته شود، قلمرویی که آن را زیر عنوان “مناسبات آب سالاری یا استبداد آسیایی” دسته بندی می کنیم، بدانیم که موسیقی هرکدام از این سه امپراتوری زیر تاثیرعوامل خاص خود نمود خود را آشکار ساخته اند. و از همین زاویه هم باید تاکید کرد که مالکیت زمین در جوامع آسیایی، یا درهر کشوری مانند چین و هند و ایران، ویژگی های متفاوت داشته است. آن چه تا اندازه ای موجب سردرگمی جامعه شناسی تاریخی در بررسی شیوه تولید آسیایی در ایران می شود، تعین سرآغاز و انتهای تاریخی این دوران است. امروز ما با مناسبات مادی شیوه تولید آسیایی در ایران روبرو نیستیم و این درحالی است که بخشی از مناسبات فرهنگی، از جمله صورت های دسپوتیسم و آئین نامه های حقوقی و رسومات و آداب و شعائر و سنن و کنش های اجتماعی به مثابه پس مانده های سرسخت تاریخی در این قلمرو گستردی به حیات خود ادامه می دهند. یک اصل کلی در سیر اندیشه بشر آشکار است و آن این است که هراندازه هم که مناسبات مادی تاریخ دگرگون شوند، مناسبات فکری به همان سرعت یا به موازات آن دگرگون نمی شوند. این اصل ماهیت خود را در فرهنگ های پیشرفته نیز نشان می دهد. در کشورهای صنعتی جهان که مناسبات مادی آن به طور چشم گیر دگرگون شده، هنوز آداب و سنن کهن تر درجامعه وجود دارند. در ایران نیز، با اینکه سده های متمادی است که پایه های صنعتی، بنیان جامعه ایران را دگرگون ساخته، اما هنوز نام های اساطیری، سنن باستان و کنش های کهن در جامعه دیده می شوند. دگرگون شدن مناسبات مادی یا صنعتی به معنی دست کشیدن از مناسبات ریشه دار فرهنگ های کهن نیست. موسیقی ایران به مثابه یکی از کهن ترین پدیده های فرهنگی، درقالب آواز، در میان تمام فرهنگ هایی که زیرعنوان شیوه تولید آسیایی دسته بندی می شوند، صورت منحصر به فردی دارد. این صورت، نمودگاه پایه ای ترین تبلوراندیشه موسیقایی ایران است که جا دارد بر مطالعه جایگاه آن در درون روابط اجتماعی تاریخی ایران، پژوهش های درخور توجه انجام داده شود.
دو مفهوم کلی: نظام تولید آسیایی و موسیقی ایران – همان گونه که یاد کردیم، عنوان نظام آسیایی مفهومی است کلی که مصداق آن پهنه گسترده ای از جوامع آسیای کهن را در خود می پوشانده و ایران نیز به فراخور موقعیت اقلیمی در آن جای گرفته که با ویژگی های روابط بسته کاست یا شبه کاست دوره ساسانی و برده داری پنهان روزگار سامانی و استیلای ترکان آسیای میانه و تبلیغات شافعیان در مدارس نظامیه و سیس تبلیغات اسماعیلیان قهستان و به دنبال آن ویران گری های مغول و تاتار و گسترش آئین تشیع درغرب ایران، همگی در یک کلیت، سیر ویژه ای از تاریخ ایران را رقم زده اند. پرداختن به هرکدام از این موضوعات، کار پژوهش این مقاله را از مسیر خود دور می سازد، اما ناگفته روشن است که عوامل بالا نقش های تعین کننده ای بر سرنوشت موسیقی ایران ایفا کرده اند. دست یابی به شناخت روح کلی موسیقی ایران، مستلزم شناخت عوامل سازنده و تاثیر گذار بر فرهنگ ایران است و یکی از آن ها نظام تولیدی است که از دید نامبردگان بالا (منتسکیو و هگل و مارکس) نظام آسیایی نامیده شده است. چگونه این تفاسیر می توانند ما را به شناخت موسیقی ایران راهنمایی کنند، خود موضوعی است نو، و این گفته ها و نوشته ها هم در حد درآمدی بر این مدخل خواهند بود.
آنچه واجد اهمیت است، پژوهش در نقش نظام تولید آسیایی بر پدیده هنر و ازجمله هنر موسیقی ایرانی است. آگاهی از مناسبات تولیدی آسیایی و نقش آن بر موسیقی تا کنون در بوته ابهام فرو مانده است.هرگونه پژوهشی در تاریخ اندیشه موسیقی ایران مستلزم پژوهشی بنیادی از تاریخ اجتماعی و فلسفه تاریخ ایران است. بررسی موسیقی ایران نه به نحوی انتزاعی، بلکه به طور مشخص در گرو شناخت چنین مطالعاتی است که آن هم به نحوی با مناسبات سیاسی، تاریخی و فرهنگی “شرق” گره خورده است. این که واژه “شرق” را به کار می بریم، به این علت است که موسیقی ما ایرانیان در یک قلمرو گسترده در کنار موسیقی آسیای میانه و ترکیه و عرب جای گرفته، و بدون شناخت تاریخ فرهنگ و مناسبات اجتماعی این قلمرو، شناخت ما از موسیقی ایران نیز نا تمام خواهد ماند.از پیش روشن است که موسیقی هم مانند زبان جلوه ای از موجودیت فرهنگ اجتماعی است و هردوی آنها بازتاب فعالیت آگاهانه بشرند و خود به خود و دلخواه مسیر خود را انتخاب نکرده اند و دست کم در حق موسیقی می توان گفت که اندیشه سازندگان آن همواره با جهان مادی و واقعیت های عینی تاریخ به گونه ای ابهام آمیز در تباین بوده است.
محتوای موسیقی ایران حکایت از اندیشه اعتلا یافته فرزانگان هنرمندی دارد که نه به طور تصادفی بلکه در پرتو آگاهی های ژرف موسیقی شناسانه، آن را به غایتی ارجمند رسانده اند. موسیقی ایرانی از آفریده های اندیشه فرهنگ ایرانی است که با انحاء متفاوت پیوندهای درونی خود را با آگاهی های تاریخ ایران محفوظ داشته است.
همانگونه که در بالا بحث شد، یکی از نکات اساسی که فرضیه “آب سالاری آسیایی” بر آن تکیه می کند، موضوع کمبود آب در مناطقی مانند ایران است؛ و در همین رابطه هم هنرشناسان معماری، از رابطه هنرمعماری ایران با آب و هوای خشک این سرزمین سخن ها گفته اند. طبیعتاً، کشف رابطه هوای خشک با سازه های معماری – به علت کاربرد مصالح عینی – ساده تر از کشف رابطه هوای خشک با مواد ذهنی موسیقی است. با این حال، ما از تاثیر تنوع آب و هوا بر پیدایش سازهای موسیقی و هم چنین تاثیر آن بر روحیات قومی غافل نیستیم. در بالا هم یاد کردیم که فارابی از جمله کسانی است که از تاثیرنقش آب و هوا و نهایتاً خشکی اقلیم بر احساس موسیقی سخن می گوید؛ وی در این مورد چنین می نویسد: “مردمانی که می توان شهادت حواس آنان را در نغمات ملایم و غیر ملایم مقیاسی جهت یافتن الحان طبیعی [موسیقی] قرار داد، آن کسان اند که بین پانزده تا حدود چهل و پنج درجه عرض [شمالی] سکونت دارند. از این میان خاصه ساکنان سرزمینی هستند که عرب بین سالهای 1200 و قبل از آن تا 40 از سالهای اسکندری بر آن حکومت داشته، و نیز کسانی که سرمیننشان در حدود شرق و غرب این اقلیمها واقع است. بر این گروه ساکنان سرزمین روم را باید افزود، این اقوام همه دارای زندگانی ؤ آب و خوراکی طبیعی اند. اما اقوامی که در بیرون از این سرزمینها سکونت دارند، چنانکه در جنوب آن نژادهای مختلف زنگیان و سیاهان و در شمال آن قبایل ترک صحرا نشین در سمت مشرق، و اقوام صقلبی (اسلاوها) در سمت مغرب، همه از آنچه روش طبیعی انسان است به وضوح تمام خارج اند. اینان همه در بسیاری از امور مربوط به انسان، عادات کاملاً غیر طبیعی دارند، بخصوص اقوامی که در منتها الیه شمال زیست می کنند” (1375ص50). درچند سطر بالا به دیدگاه ابن خلدون پیرامون نقش آب و هوا بر شادمانی اشاره کردیم (1359 ص 158)؛ با این حال، وی درباره ارتباط شیوه تولید اجتماعی و نمادهای موسیقی چنین می گوید: “این فن در اجتماع هنگامی متداول می شود که عمران بشری ترقی کند و از حد نیازمندی های ضروری و مهم مانند وسائل معاش و خانه و جز اینها آسوده خاطر باشد و بنابر این، بجز کسانی که از همه جهات زندگی در رفاه و آسایش اند، دیگران در جستجوی آن نیستند و بمنظور تفنن و طلبیدن شیوه های گوناگون لذتها و خوشیها بدان دلبسته می شوند و پیش از پدید آمدن اسلام در روزگار کشورهای غیرعربی فن آوازه خوانی و موسیقی در شهرها و پایتختهای کشورهای مزبور رواج بسیار داشته و توسعه یافتن آن همچون دریای بیکرانی بوده است” (جلد دوم، 1359 ص 851). به نظر می رسد منظور ابن خلدون از کشورهای پیش از پدید آمدن اسلام که فن آوازه خوانی و موسیقی در شهرها و پایتختهای آنها رواج داشته، شهرها و پایتخت دوران ساسانی در ایران باشد. چه، تاریخ موسیقی دوران ساسانی بر این نکته صحه می گذارد که در دربار ساسانی خنیاگران متعددی بوده و وقتی هم که خسرو پرویز از پادشاه کابل تقاضا می کند تعدادی نوازنده را به ایران گسیل کند، آن پادشاه (به گفته فردوسی – “وز آن لولیان برگزین ده هزار”) ده هزار خنیاگر (لولی) را به ایران می فرستد که اکثر آنها در شهرها پراکنده می شوند. اما پرسش مهمی که بر اساس گفته ابن خلدون می توان طرح کرد این است، که بعد از اسلام در آن کشورهای غیرعربی چه اتفاقی افتاده که شرائط آن با دوران پیش از خود متفاوت شده و موسیقی را از رواج انداخته است؟ بعید است منظور ابن خلدون از کشور های پیش از اسلام کشور یونان و رم شرقی باشد. می دانیم از آغاز مسیحیت تا حدود چهارصد سال بعد از آن، موسیقی رم شرقی دوران خفته ای را پشت سر نهاده و به طور کلی اندیشه مسیحیت در آن چهارصد سال اول هنوز همه گیرنشده بود و بعد آن هم در دوران قرون وسطا فرو می رود.
تاریخ ایران از عدم رضایت موسیقی دانان خود در گذشته سخن می گوید؛ میزان عدم رضایت هنرمندان موسیقی از شرایط خرد کننده و تحمل حقارت آشکار از پانصد ششصد سال پیش، موجب شد تا جمعی از آنان پایگاه فرهنگی خود را رها کرده و به هند و یا به دیاربکر و یا حتی به کشمیر مهاجرت کنند. آرمان های اجتماعی و قومی به مثابه نیرویی واحد با یکدیگر در ارتباطند؛ اما یک نوازنده در برابر نیرویی توانمندتر از خود چه توانی دارد؟ منتسکیو می گوید: “تربیت درحکومت استبدادی عبارت از این است که ترس در قلوب جای گیر نماید” وهمانجا هم می گوید در آنجا کسب دانش خطرناک است (جلد اول ص220).
موسیقی از دو جنبه هنر و حرفه مورد توجه بوده است. از جنبه هنری و متعالی آن می توان به برداشت هجویری (در کتاب کشف المحجوب) و نگاه عرفا و شعرای بزرگ ایران از جمله مولانا و حافظ اشاره کرد و برداشت زشتکارانه آن را هم از رفتارهای غیرمعقول و غیراخلاقی مخنثان دوران اوایل اسلام در حجار و شام، از کتاب الاغانی نوشته ابوالحسن اصفهانی مطالعه نمود. آنچه مولانا و حافظ از موسیقی می گویند، جنبه های شاعرانه و تمجیدهای عاطفی است و آنچه ابولحسن اصفهانی در الاغانی می گوید مشابه آن در ایران دیده نشده است؛ با این تفاصیل تاکید بر این نکته را ضرور می دانم که گوهر موسیقی ایرانی متعالی است و در گذر تاریخ هم به سلامت به دست ما رسیده، اما باید به یاد داشته باشیم که این موسیقی، خود، به سختی خود را نگاه داشته درهمان گذر تاریخ به شعر پناه برده و از سنگر این پناه گاه پیام خود را به نسل های بعد از خود رسانده است. ما کم و بیش از ماهیت موسیقی دوران پیش از مغول آگاه هستیم و می دانیم که بار موسیقایی آن دوران بیشتر از بار تنیدگی آن در کلام بوده است؛ این خصلت تنیدگی در کلام بیشتر به دوران مغول بازمی گردد. نمونه های آن به صورت های زنده در “ردیف های” ما دیده می شوند و اگر مبالغه نباشد، اگر هم آمیختگی موسیقی و شعر در دوران بعد از مغول نبود، شاید بخش عمده ای از موسیقی ایران از میان می رفت. با این حال، باز هم نمی دانیم که تحت چه شراسط و تا چه اندازه بخشی هایی از موسیقی خود را از دست داده ایم. پارامترهای عمده اجتماعی دوران بعد از مغول را می توان نقش فرهنگ ترکی مغولی و ترویج آیین تشیع و محصور شدن موسیقی دستگاهی ایران درغرب ایران دانست. در بالا از گفته تیومنوف یاد کردیم که می گوید موجودیت خصلت استبداد آسیایی حالتی ویژه است و با آموزه های دینی هم، وابسته است. اگر درطرح این نکته که آئین تشیع چگونه درغرب ایران دوران بعد از مغول گسترش پیدا می کند و سیستم موسیقی دستگاهی هم رفته رفته بعد از مغول درهمین محدوده شکل می کیرد، آنگاه این پرسش مطرح خواهد شد که آیا تناظری بین این دو رویداد اجتماعی و موسیقایی دیده می شود؟ آیا موسیقی دستگاهی ایران – نه همانگونه که ماکس وبر از پروتستانیسم برداشت می کند – زیر تاثیر مذهب، قالب بندی منجمد خود را مدون ساخته؟ البته نباید فراموش کرد که برداشت کلی تیومنوف در باره آمیختگی خصلت استبداد آسیایی با آموزه های مذهبی از یک سو و دیدگاه منتسکیو از سوی دیگر که می گوید تربیت در حکومت استبدادی موجب ترس در اندیشه است با آنچه که وبر در مورد نقش دین بر موسیقی میگوید برای ما متفاوت است. باز هم به یاد داشته باشیم که وبر دوران پیدایش فئودالی در ایران را به دوران سلجوقیان محدود می کند که مطمئناً این دو دیدگاه نقش دو برداشت متفاوت از مناسبات اجتماعی (فئودالی و آب سالاری) برموسیقی ایران را مطرح می کنند.
زبان موسیقی ایرانی زبان احساس و اندیشه موسیقی ایرانی است. در اینجا نه تصویرها نه طبیعت نه تاریخ نه اوضاع و احوال اجتماعی و نه سرنوشت بشر، هیچکدام کمتر به بیان سرنوشت خود می پردازند؛ همه به حالت درهم و برهمی تصویر می شوند. در میان این صورت های درهم ریخته، موسیقی، چگونه می تواند تصویر خود را بازگو کند. موسیقی به صورتی گنگ و مبهم از سایه احساس عاشقانه سخن می گوید. نوازنده ایرانی در همان زمان که در اجرا است، درهمان زمان هم خود موضوع تاریخ است.خودآگاهی موسیقی ایرانی یعنی خودآگاهی سازندگان هنر موسیقی. سرنوشت سازندگان موسیقی ایرانی با سرنوشت تاریخ ملت گره خورده و این همان نکته ای است که از حقیقت احوال ناخود شناسی خبر می دهد. این بی خبری ازسرنوشت و از تاریخ، مهرخود را برموسیقی ایران نقر کرده است.
استفاده از موسیقی به مثابه تکنیکی برای شناخت تاریخ فرهنگ، از دیرباز مورد توجه شاخه ی از دانش های اجتماعی بوده است. مطالعات تاریخ اقوام، که در واقع فاقد تاریخند (موسیقی اقوام ایران)، تا اندازه ی از طریق مطالعات موسیقی شناختی هم میسر می شود. برای ما ایرانیان که تاریخ مکتوب گذشته امان در دست است و از سوی دیگرهم مواد موسیقایی خود را پیش رو داریم، چگونه باید کوشش کنیم تا پاسخ این پرسش ها را از مواد موسیقی موجود جویا شویم؟ بی تردید پرسش های فراونی قابل طرحند که پاسخ دادن به آنها حساسیت های خاص خود را هم به دنبال خواهد داشت.
کلام آخر اینکه – همانگونه که ملاحظه می شود، در این نوشته کوشش نشده تا به طور قطع ارتباط درونی موسیقی ایران را با مناسبات مادی و یا حتی ذهنیت های اجتماعی تاریخی ایران و یا با اوضاع اقلیمی جستجو و تائید کند. مطمئناً شناخت پدیده های هنرموسیقی را نمی توان تا حد جبر تاریخی و یا جغرافیائی تقلیل داد، اما نباید فراموش کرد که هرپدیده هنری فرآورده ای از اندیشه انسان هایی است که روزگاری در بستر تاریخ و در درون صورت های خاصی از مناسبات و روابط اجتماعی و در اوضاع اقلیمی مخصوص به خود، لایه های فرهنگ ها را ساخته اند. تاچه اندازه صورت و محتوای موسیقی ایران با مناسبات اجتماعی تاریخی ایران و یا با مناسبات مادی و معنوی و شرائط اقلیمی خود در تباین است، پرسشی است که راه تحقیق آن همیشه برما هموارخواهد بود؛ اما این اصل کلی را نباید فراموش کرد که موسیقی ایران را ایرانیان ساخته اند و همان ها هم درگذر تاریخ، روح و اندیشه و احساس ویژه خود را در قالب آن دمانده اند. آن گونه عقل و اندیشه و احساسی که بر تاریخ ایران فرمان رانده، همان هم برمنطق و فلسفه آن مستولی شده است. مسیر تکامل ذهنیت موسیقی ایران مسیر تکامل پرماجرایی است که به طور طبیعی با زندگی پرمخاطره سازندگان متعهد آن آمیخته شده و اگر نظام اجتماعی ایران با صورت هایی از بیدادگری آسیایی یا هرچیز دیگر همراه بوده پس بی تردید تاثیر آن بیدادها یا آن شرایط را می توان در صورت موسیقی و سرنوشت سازندگان متعهد آن جستجو کرد. کشتار نوازندگان بارگاه میرانشاه فرزند تیمور به دست تیمور، کشتن کوکبی بخارایی به دست شاه اسماعیل صفوی، کشتار نوازندگان دوره شاه تهماسب، کشتن مشتاق علی شاه در کرمان، نعل کردن زن خواننده تهرانی به وسیله مظفرالدین شاه قاجار، شکستن سازها و بستن هنرستان ها و آموزشگاه های موسیقی در روزگار متاخر، همه شامل اصلی می شوند که بر لزوم مطالعه موسیقی در کنار تاریخ اجتماعی موسیقی ایران پافشاری می کنند.
کتاب شناسی
ابن خلدون، عبدالرحمن 1359 ، مقدمه جلد اول و دوم، ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
ارون، ریمون ، مراحل اساسی اندیشه در جامعه شناسی، ترجمه باقر پرهام؛ تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی (شرکت سهامی).
ترنر، پردیان 1379 ، ماکس وبر و اسلام، ترجمه سعید وصالی. تهران: چاپ نشر مرکز.
دون، اسفن 1368 ، سقوط و ظهور شیوه تولید آسیائی، ترجمه عباس مخبر. تهران: مرکز نشر.
رودنسون، ماکسیم 1358 ، اسلام و سرمایه داری، ترجمه حسن ثلاثی، تهران: چاپ کتاب های جیبی.
فارابی، ابونصر محمد 1375 ، کتاب موسیقی کبیر، ترجمه دکتر آذرتاش آذرنوش، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
مارکس، کارل و فردریک انگلس 138. \ پنج مقاله مارکس و انگلس، ترجمه داور شیخاوندی، تهران: نشر آئینه.
منتسکیو، بارون دو 137. ، روح القوانین، جلد اول و دوم، ترجمه و نگارش علی اکبر مهتدی با مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمد مددپور، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر.
هگل، گ و 1385 ، عقل در تاریخ: ترجمه حمید عنایت، تهران: چاپ باران آگه.
ویتفوگل، کارل اگوست 1391، استبداد شرقی، بررسی تطبیقی قدرت تام، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر ثالث.
منابع انگلیسی
Weber, Max 1958
The Rational and Social Foundation of Music, Translated by: Don Martindale, Johannes Riedel and Gertude Neuwirth. Southern Illinois University Press.