تمبک؛ پیش از حسین تهرانی و پس از او
محمود خوشنام
موسیقی سنتی ایران بر خلاف نظر پیشینیان سرشار از وزن و ریتم است با این ویژگی که وزن و ریتم در درازای تاریخ و به سبب حرکت های اجتماعی و دگرگونی های فرهنگی در ژرف مایه ها پنهان شده است. باید مایه ها را شکافت و ریتم های پنهان و مهجور را از نو از دل آن بیرون کشید. چه بسا که پیش درآمد و چهار مضراب و رنگ که در اجرای موسیقی سنتی جای گرفته، بخشی از همان ریتم های پنهان شده باشد که به یاری هوش و قریحه هنرمندان بازآفریده شده است.
اما اگر موسیقیدانان عصر مشروطه چند شکل موزون در موسیقی سنتی کشف و یا ابتکار کردند، نیم قرن بعد هنرمندی دیگر به جستجویی ژرف تر پرداخت و محدوده وزن و ریتم را در این موسیقی به پهنه ای گسترده تبدیل کرد. هنرمندی که تنها به ضربه ها و پیوند های پر رمز و رازشان می اندیشید. هنرمندی که وزن و ریتم را جانمایه زندگی و طبیعت می دانست.
او می گفت: “شما هر کاری که در شبانه روز می کنید، وزنی را به وجود می آورید. لقمه ای که می جوید، مژه که بر هم می زنید، نفسی که می کشید، همه اش بر محور وزن می چرخد.”
حسین تهرانی در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در تهران زاده شد. پدرش مردی میهماندوست و بزم آرا بود و فرزند خردسال خود را نیز به میهمانی هایی راه می داد که با حضور اهل موسیقی برگزار می شد. به این ترتیب حسین از پنج سالگی با موسیقی الفت گرفت؛ الفتی که شتابنده به سوی شیفتگی می رفت. شگفتی آور آن بود که او از میان تمام سازهایی که در بزم ها به گوش و چشم تجربه می کرد، بد نام ترین آن ها را پسندید. حسین دل به تمبک بست و این دلبستگی تا پایان زندگی اش پائید.
آگاهی از عشق سرکش پسر، پدر را که به اعتبار اجتماعی خود می اندیشید، به خشم درآورد. تمبک گِلی نخستین را که مادر برایش خریده بود و نیز تمبک های گِلین بعدی را شکست و فرزند را آزرده خاطر ساخت. تا سرانجام یکی از دوستان پدر به یاری او برخاست.
در یکی از شب های بزم، رضا خان باربد، تکه ای ساز زد و حسین نیز به قول خودش تالاپ تالاپ او را همراهی کرد. همین همراهی سبب شده که رضا خان استعداد او را دریابد، موافقت پدر را بگیرد و او را نزد استاد زمانه، حسین خان اسماعیل زاده ببرد.
آشنایی با این استاد را باید سرآغاز زندگی هنری حسین تهرانی به شمار آورد. تهرانی خود می گوید: “رضا خان مرا پیش کسی برد که صبا و رکن الدین خان و خیلی دیگر از هنرمندان معروف، در رشته های مختلف موسیقی شاگرد او بودند…اولین درس او به من هم این بود که هر چی چهار مضراب و رِنگ داریم ضربش این جوریه که: بله و بله و بعله دیگه/ بله و بله و بعله دیگه/! آهنگ های دو ضربی را هم این جوری توی دلمون می گیم: صد، صد و بیست و پنج، یکصد و بیست و پنج”
اگر مخالفت پدر با میانجیگری دوستان درهم شکست ولی نیروی طرد جامعه همچنان برجای ماند. هر روز تا با واگن به خانه استاد که در شمس العماره بود برود، به جرم تمبکی که زیر بغل داشت ناسزاها می شنید و کجرفتاری ها می دید.
به قول خودش پنجاه سال توی سر ضرب کوبید و پنجاه سال از مردم توسری خورد. حسین درباره بی اعتباری اجتماعی تمبک نوازان می گوید: “به مهمانی که می رفتند جای ضرب پائین اتاق بود و جای ساز بالای اتاق. سر سفره هم ضرب گیر را نمی بردند، کسرشان می شد…این حقیقتی است که عرض می کنم. از این گذشته ساز نوازنده ها را هم حمل می کردیم. گاهی هم برای خانه آن ها گوشت و سبزی میخریدیم.”
حسین تهرانی پیش از آنکه به بزرگترین شانس زندگی خود دست پیدا کند و با ابوالحسن صبا آموزگار بزرگ موسیقی ایران آشنا شود نزد دو تن از تمبک نوازان آن زمان، رضا روانبخش و مهدی غیاثی با چم و خمهای تمبکنوازی آشنا شد ولی به زودی دریافت که تمبک در شیوه نواختن این قدیمیها استقلال خود را از دست می دهد و به تقلید به دنبال ساز می رود.
آشنایی با صبا
از راست حسین تهرانی، جلیل شهناز و فرامرز پایور
و اما آشنایی حسین تهرانی با ابوالحسن صبا او را از ۲۷ سالگی به راهی هموارتر برد. این آشنایی در سال ۱۳۱۷ به تصادف در یک میهمانی در گلندوک پیش آمد. صبا با شنیدن نخستین ضربهها ارزش کار او را شناخت و به گفته خودش او را قاپید.
تهرانی در محضر صبا به آگاهیهای بسیار از موسیقی ملی و شیوه تمبکنوازی دست یافت. از آن گذشته به یاری او فرصتی پیدا کرد که نزد روحالله خالقی با نت خوانی و وزن شناسی آشنا شود. سرانجام کارش آنچنان بالا گرفت که همکار ثابت قدم صبا شد و به استمرار ویولن دلنشین او را همراهی کرد.
حسین تهرانی از سال ۱۳۱۹ٓ، سال گشایش رادیو ایران به این سازمان پیوست و از سال۱۳۲۶، در انجمن موسیقی ملی که دو سه سالی بعد به همت روح الله خالقی به هنرستان موسیقی ملی تبدیل شد به آموزش تمبک به شیوههای ابداعی خود پرداخت و به موازات آن برای نخستین بار در ایران گروه تمبک نوازان را به وجود آورد.
تهرانی پس از مرگ صبا در سال ۱۳۳۶ به همکاری تنگاتنگ با یکی از برجسته ترین شاگردان او، فرامرز پایور پرداخت. گروه سازهای ملی در تالار رودکی که زیر سرپرستی پایور قرار داشت به استمرار از تمبک نوازیهای درخشان تهرانی بهرهمند میشد.
تهرانی با گروه تمبک نوازان و نیز گروه سازهای ملی، ضربههای برانگیزاننده خود را تا رم، پاریس و لندن و نیز پایتختهای آسیایی برده و بر روی صحنه جذبه ها آفریده است.
ارزشها
پیش از او تمبک نوازی کاری زشت و سخیف به شمار میآمد. به همین جهت هیچکس جز لوطیان بیاعتبار به سراغ تمبک نمیرفت.
به همت والای تهرانی ولی این بیاعتباری به مرور از میان برخاست و تمبک نواز نیز احترامی همپای نوازندگان دیگر پیدا کرد. تا آنجا که در سالهای دهه چهل و پنجاه نه تنها مردان، که زنان نیز به تمبکنوازی روی میآوردند، بی آن که آسیبی به اعتبار شخصی یا اجتماعی آنها برسد.
همراهی ضرب حسین تهرانی با نوازنده یا گروه نوازندگان آن چنان ظریف و هوشمندانه صورت می پذیرفت که گویی تمبکی در میان نیست و ضربه ها خود تپش های سازهاست.
پایور در این باره گفته بود: “نحوه نواختن ضرب و آن صدایی که از تمبک درمی آمد با کار نوازندگان آن زمان و این زمان تفاوت داشت. صدای ضرب او به خصوص در قسمت هائی که “ریز” داده می شود، کاملا مثل آرشه ویولن صاف و تمیز بود و هیچ خدشه ای در آن نمی شد پیدا کرد. علاوه بر آن، پختگی و جاافتادگی عجیبی در ضرب او بود.”
شیوه کار
حسین تهرانی در سال های پایانی عمر نه چندان بلند خود علاقه ویژه ای به کار روی ضرب های لنگ پیدا کرده بود و یکی از جاذبه های تمبک او ناشی از استفاده از همین ضرب ها بود. محمد اسماعیلی، از شاگردان مطرح او می گوید: “ایشان روی ریتم هایی کار می کردند که هفت ضربی یا پنج ضربی بود و ملودی هایی که روی این ضرب ها می نشست شکل خیلی قشنگی به خودش می گرفت و برای شنونده تازگی داشت.”
او همیشه دستورالعملی برای شاگردان خود داشت و می گفت: “یادتان باشد که من تمبک را از وضعیت صفر پیش از عدد، به صفر بعد از عدد تبدیل کرده ام. حالا صفرها جزو عدد شده است! شماها باید کاری کنید که ضرب را اگر جلوتر نمی برید، عقب تر نبرید! این کار هم شرایطی دارد: مطرب نباشید، کثیف نباشید، چشمتان پاک، دستتان پاک، نیت تان پاک و قدم تان پاک…همه چیزتان پاک باشد، تا این ضربی که می زنید احترام داشته باشد…”
فرامرز پایور برای نخستین سالگرد درگذشت او آهنگی آفرید که با شعری از لعبت والا درآمیخت و با صدای نادر گلچین در تالار رودکی طنین انداز شد:
اوج را می نگرم و تو را می بینم/ که در آن عرصه دور/ در همان قله نور/ که ملائک گِل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند/ حوریان رقص کنان ساغر شاهانه زدند/ در میخانه زدی/ ره افسانه زدی/…..
منبع: بیبیسی