ترانه گجیشکک اشامشی
حسن حاتمی
در سال ۱۳۴۰، متل گجیشکک اشامشی مثل بقیه آثار ادب مردمی منطقه کازرون را برای نشریه کتاب هفته کیهان به سردبیری احمد شاملو فرستادم اما برای چاپ آن آقای شاملو روایتی خلاصه شده از روایت اصلی گجیشکک اشامشی در هفتهنامه کتاب هفته کیهان چاپ زد با تغییر در گویش کازرونی آن. آقای شاملو معتقد و مصرّ بود که چاپ متن اصلی متل به دلایل اصطلاحاً فنی ممکن نیست و مشکلآفرین است و نیز گویش اشعار متن اگر به گویش تهرانی آورده شود، گستره وسیعتری خواهد داشت. این بود که با همه اکراه و ابرام من آقای شاملو روایتی از متل گجیشکک اشامشی را چاپ زد که به هیچوجه من نه تنها با چاپ آن صورت متل موافق نبودم بلکه اصرار داشتم که حتماً گویش کازرونی شعرها هم رعایت شود.
مثلاً آوردن واژه برف و گُله شدن در شعر نشانی از شرایط محیطی و اجتماعی منطقه را با خود نشان نمیداد. کازرون منطقهای است نیمهگرم که هیچ گاه رنگ برف به خود نمیبیند. به علاوه من نمیخواستم که سرودهام با تغییری که آقای شاملو در گویش آن داده، چاپ شود.
پس از چاپ متل دیده شد که شعر آن متل با آهنگی که بر روی آن گذاشته بودند، اجرا شد که برای اولین بار در ابتدای فیلم گوزنها آورده شد. بعدها همین شعر با همین آهنگ توسط خواننده مشهور، فرهاد مهراد، خوانده شد که بسیار مورد توجه و شهرت قرار گرفت.
اما امروزه با مساعد بودن زمانه و زمینه، هم روایت متل گجیشکک اشامشی و هم شعر آن را با گویش کازرونی در اینجا میآوریم تا هم هویت اصلی شعر آشکار گردد و هم سراینده شعر تعریف شده باشد.
● آگجیشکک A gojiškak
یه آگجیشککی بید، خوب و دوستداشتنی که همه جا را سر میزد، همه را حال و اوضاع میپرسید و اگر از دستش بر میآمد، به همه کمک میکرد. در کارهای خیر، پیشقدم میشد. به مسجد میرفت و آن را آب و جارو میکرد. خوب بود و مهربان و سرش به کار خودش بود و روزگار را به آرامی میگذراند. تا اینکه، یک روز در راهِ رفتن به مسجد، یک سکه ده شاهی وا جست۱. آگجیشکک از یافتن آن سکه بسیار خوشحال شد اما با خود گفت: شاید این سکه مال آدم محتاجی باشد و مال هر کس که باشد باید آن را به صاحبش برسانم و به همین منظور سه بار بعد از نماز صبح و ظهر و شب جار زد تا شاید صاحب سکه را بیابد ولی کسی پیدا نشد. پس با خود گفت: بدمش۲ چه؟
بدمش قصب خو اسه۳ داره. بدمش انجیر، خو کلهک۴ داره. بدمش آخرک ۵ خو پوس۶ داره و هی گفت بدمش چه و چه و چه … تا سرانجام گفت: میدُمش ماس که دِلُم خواس۷ و پر زد و رفت و از بقال سرگذر، کاسهای ماست خرید و رفت و رفت و رفت تا به خانه پیرزنی که مشغول نان پختن بود رسید و بر شاخهٔ درخت کنار خانهٔ پیرزن نشست. کاسه ماست را به پیرزن داد و گفت: ماس اَ مو، نون اَ تو، مو میرم مسجد دعا کنم، دعا پیش خدا کنم، ترید بک مو وام گردم۸.
آگجیشکک پر زد و رفت و مدتی بعد برگشت اما پیرزن ماست را ترید کرده و آن را خورده بود و چیزی برای آگجیشکک نگذاشته بود. پیرزن رو به آگجیشکک کرد و گفت: تو نومدی، مو خردمش۹، چه خَشْ بی۱۰. آگجیشکک که از کار و سخن پیرزن به شدت خشمگین شده بود، گفت: ای ور تنورت میجِکم، او ور تنورت میجِکم، تیوزه۱۱ نونیت ور میجِکم۱۲. و جستی زد و طبق پر از نان پیرزن را برداشت و پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به صحرایی و دید چوپانی مشغول چرای گله گوسفندان است. طبق نان را پیش چوپان گذاشت و رو به او کرد و گفت: نونش اَ مو، شیرش اَ تو، مو میرم مسجد دعا کنم، دعا پیش خدا کنم.
آگجیشکک پر زد و رفت و مدتی بعد برگشت اما دید چوپان هم ترید کرده و آن را به تمامی خورده و برای او چیزی باقی نگذاشته است. این بود که آگجیشکک ناراحت و عصبانی رو به چوپان کرد و گفت: «ای ور گلهت میجِکم، او ور گلهت میجِکم، بره گوتوت ور میجِکم.»۱۳
و جستی زد و بزرگترین بره گله را برداشت و پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به خانهای که در آن بساط عیش و عروسی بر پا بود. بره را پیش عروس و داماد گذاشت و گفت: گوشش اَ مو، نونش اَ شما، تلیت بکنین تا مو برم مسجد دعا کنم، دعا پیش خدا کنم. مو وام گردم.
این بگفت و پر زد و رفت و مدتی بعد برگشت و دید اینها نیز بره را کشتهاند و گوشتش را کباب کردهاند و خوردهاند و حتی یک لقمه هم برای آگجیشکک نگذاشتهاند.آگجیشکک خشمگین، رو به آنها کرد و گفت:ای ور عروست میجِکم، او ور عروست میجِکم، عروس جوهونت۱۴ ور میجِکم.
و جستی زد و عروس خانم را برداشت و پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به محله لوطیها و دید در یکی از خانهها، چند تا لوطی مشغول نواختن تار و تمبکاند.
عروس را پیش آنها گذاشت و گفت: عروس میدم یه تمبکی/ عروس میدم یه تمبکی آگجیشکک عروس را داد به لوطیها و تمبکی گرفت و پر زد و رفت و رفت و رفت تا رسید به قصر پادشاه. آگجیشکک بر کنگره باروی قصر شاه نشست به دادخواهی و شروع کرد به تمبک زدن و هی زد و زد و زد و خواند: رفتم ری بون مسجد، جارو کنم، پارو کنم/ یه دهشهی وهیدم۱۵ دهشهی دادم ماس خریدم/ آنچه دلم خواس خریدم/ ماس دادم اَ پیرزن/ پیرزن تلیت ندادم/ نون دادم اَ چوپون/ چوپون تلیت ندادم/ بره دادم عروسی/ عروس تلیت ندادم/ عروس دادم اَ لوطی/ لوطی تمبکم داد. و هی تمبک زد و خواند و تمبک زد و خواند تا پادشاه را از ایوان قصرش بیرون آورد. پادشاه که از سر و صدای آگجیشکک و خواندن و تمبکنوازی او به خشم آمده بود، دستور داد تا نگهبانان آگجیشکک را که به دادخواهی پیش او آمده بود با تیر بزنند.
نگهبانان آگجیشکک را به امر پادشاه هدف قرار دادند و شلیک کردند اما تیر به آگجیشکک اصابت نکرد و به تمبک خورد و پوست تمبک را پاره کرد. آگجیشکک که از صدای ترکیدن پوست تمبک و شلیک گلولهها ترسیده و بیهوش شده بود، بر زمین افتاد. پادشاه که سخت خشمگین شده بود جستی زد و آگجیشکک را از زمین برداشت و آن را درسته قورت داد. آگجیشکک نمرده بود و کمکم به هوش آمد و دید که انگار در جای نمناک و تاریکی زندانی شده است. به این ور و آن ور جستی زد و به دیوار زندان خود نُک زد و نُک زد و نُک زد تا مگر راهی برای بیرون شدن خود بیابد و یا در دیوارهٔ زندان رخنهای پیدا بکند و فرار کند. جست و خیز و نُک زدن آگجیشکک بر دیواره معده و شکم پادشاه سبب عذاب و درد کشیدن پادشاه شده بود. پادشاه برای رهایی از درد و رنج به توالت رفت تا آگجیشکک را دفع کند. هنوز دقیقهای از رفتن پادشاه به مستراح نگذشته بود که نگهبانان دیدند آگجیشکک جست و خیز کنان از مستراح بیرون آمد. پادشاه دستپاچه و پریشان بدون اینکه تنبان خود را بالا کشیده باشد، به دنبال او بیرون دوید. نگهبانان که از دیدن این صحنه از خنده رودهبُر شده بودند با دستپاچگی شروع به تیراندازی کردند، اما تیر به آگجیشکک نخورد و به ران عریان پادشاه اصابت کرد و شاه را مجروح ساخت.
آگجیشکک شاد و رها شده پر زد و بر کنگرهٔ قصر پادشاه نشست و تمبک نیمهپاره را برداشت و نواخت و خواند: ای پادشاه یه لتی۱۶/ اوم بیرون وا کون پتی۱۷/ ای پادشای یه لتی/ اوم بیرون وا کون پتی . نگهبانان همچنان خندهکنان از دیدن این صحنه کف زدند و خواندند:
گجیشکک اَشامشی۲۰و۱۹
لب بو ما مشی۲۱و۲۲
بارو میا تر میشی۲۳و۲۴
میاُفتی حوض مقاشی۲۵و۲۶
میگیرتت فراشباشی
میکشتت قصابباشی
میپزتت آشپزباشی
میخورتت حکیم باشی
سرانجام آگجیشکک تمبک را برداشت و پر زد و رفت و رفت و رفت تا به خانه لوطیها رسید. تمبک را به آنها داد و عروس را برداشت و پر زد و رفت و رفت و رفت.
پینوشت:
۱. پیدا کرد.
۲. بدمش bedmeš : بدهمش، آن را بدهم.
۳. اسهsseh : هسته.
۴. کلهک kolahak : کلاهک.
۵. آخرک a xrak : نوعی بادام کوهی.
۶. پوسpus : پوست.
۷. میدُمش ماس که دلُم خواس midomeš mas ke delom x : میدهمش ماست که دلم خواست.
۸. Ma mo. nun a to. mo mirom masjed do konom. do; piš xod konom, talit ko m vm gardom.: من میروم مسجد دعا کنم، دعا در پیش خدا کنم. تو نان را در ماست تلیت کن، من باز میگردم.
۹. خردمش xardomeš : آن را خوردم.
۱۰. To nomadi, mo xordomeš. ce xaš bi:
تو نیامدی. من آن را خوردم، چه خوش بود.
۱۱. تیوزه teyvzeh: طبق نان، نوعی ظرف به گونه سینی مدور بافتهشده از الیاف گیاهی.
۱۲. I var tanuret mijekom, uvar tanuret mijekom. gutut var mijekom.
این ور تنورت میجهم، آن بر تنورت میجهم، طبق نانت را برمیدارم.
۱۳.I var galat mijekom, unvar galat mijekom, barey gutut var mijekom. .
۱۴. guhun: زیبا، جوان
۱۵. vohidom: پیدا کردم.
۱۶. یه لتی ye lati : لنگیدن بر روی یک پا.
۱۷. پتی pati : خالی از هر چیز، مثل نان بدون خورشت، عریانی، مانند پای بدون کفش.
۱۸. I pdešahe ye lati, uma birun vkun pati
۱۹ و۲۰. gojiškake ašamaši
اَ a : در گویش کازرونی حرف اضافه به معنی به، از، با، بر.
اشامشی ašmaši: صفتی برای آن که با شاه نمینشیند و از حاکم و شاه و حکومت جانبداری نمیکند و طبع بالا و عزت نفس دارد.
۲۱ و ۲۲. lab bune m maši
بون bun: بام
مشی maši: ننشین، فعل امر از مصدر نشستن و نیز نوعی صفت عالی ننشینند.
۲۳ و ۲۴. bru miytar miši
بارو bru : باران.
میشی miši: میشوی.
۲۵ و ۲۶. miyofti hovze maqqši
مییفتی miyofti : میافتی.
مقاشی maqqši : جالیز و کشتزار کوچکی که در درون یا حاشیه شهر و روستا قرار دارد با حوض کوچکی در حاشیه جالیز و در حاشیه کپر (capar) کشتورز که در آن سبزیهایی مانند سیر و شوید و کاهو و کلم و اسفناج میپرورانند و در همان جا به شهروندان میفروشند. Kolahak (میدهمش ماست که دلم خواست)midomes mask e delomxas
منبع: مجله مقام موسیقایی – شماره ۳۲