منتقد یوتوپیست روزگار ما SAAZBUZZ

منتقد یوتوپیست روزگار ما

نقدهای اباذری بری از هرگونه کینه توزی و از جنس خشم های رحیمانه است
جمال محمدی|استادیار جامعه شناسی دانشگاه سنندج

چندی پیش در پی واکنشها به سخنان یوسف اباذری در نشست <<پدیدار شناسی فرهنگی یک مرگ>> مطلبی نوشتم با عنوان <<روی جاده ی نمناک>> و ادعا کردم که اباذری به گواهی کارنامه فکری و عملی اش مدافع سر سخت مردمان فرو دست، منتقد صادق جامعه ایران و دلسوز سرزمینی است که به زعم او دولت و روشنفکر و مردم و همگان در شکل دادن وضعیت کنونی اش نقش داشته اند.
در آن نوشته برای اثبات ادعا های خود به آثار اباذری استناد کردم و کوشیدم قدمی کوچک در شناساندن این جامعه شناس بردارم. ناگفته ماندن برخی حرفها در آن نوشته کوتاه و بالا بودن حجم واکنشها و انتقادات به سخنان اباذری وادارم کرد مطلب دیگری بنویسم و این بار نه فقط به آثار اباذری که به انتقادات منتقدان نیز استناد کنم.

1. یوسف اباذری روشنفکری یوتوپیست است که در کوشش برای ساختن جامعه ای بهتر دو عنصر یوتوپیا و عقل نقاد را با هم ترکیب کرده است. در نیمه دوم دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد شمسی هنگامی که نخستین نشانه های انکار ناپذیر بروز خشونت های اجتماعی، تعارض های اخلاقی و به فلاکت افتادن مردمان زیر سیطره ی بوروکراسی پدیدار شد او ضمن نقد عقلانی منازعه ی عقلانیت غایی/عقلانیت ابزاری و منطق گفت و گو/منطق بوروکراسی، از ما خواست فریاد صادقانه یک مومن آرمان گرا را بشنویم که در جامعه تازه ساخت پس از جنگ احساس خفگی می کرد؛ صدای حاج کاظم در فیلم آژانس شیشه ای ابراهیم حاتمی کیا.او نوشت: <<موضوع این فیلم سپری شدن دوران اخوت و برادری زمان جنگ و غلبه اصل مبادله است.از نظر گروگانها و مامور دولتی حاج کاظم خیال بافی است که هنوز در رویای جنگ به سر می برد و اصل واقعیت فعلی را که همان اصل مبادله است فراموش کرده است…اما از نظر حاج کاظم اگر بناست سازندگی ای در کار باشد، می بایست مقوم آن همبستگی و اخوت و وفاق جمعی باشد نه آرای کارشناسانه. حاج کاظم نمی تواند منظور خود را به دیگران حالی کند و مدام در برابر رشوه ها و راه حل های کاسبکارانه مقاومت می کند. مهمتر از او عباس است که با عقل و درایت و ایثار میان سخن حق دوست خود و نیاز مردم و حتی دولت سرگردان مانده است و به هیچ وجه حاضر نیست دست از اصول خود بردارد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.این دو رزمنده نه در پی نفع جویی شخصی بلکه در پی ساختن جامعه ای هستند متکی بر عقل و وفاق و اخوتی که در زمان جنگ حاصل آمد و دلیلی ندارد که اکنون مبنای عمل جمعی قرار نگیرد. سخن حاج کاظم و عباس نشنیده باقی مانده است و نهادهای متکی بر عقل و یاریگری در جامعه ما اندک اند>> (اباذری 1381:36). به باور اباذری آن چه این دو رزمنده مومن را خفه کرده و آنها را از صحنه زندگی رانده و به وصله هایی ناجور تبدیل کرده، بوروکراسی است مسلح به عقلانیت ابزاری و قواعد صوری چیزی که آنها سالها برای نابودیش جنگیده اند اینک تا مغز استخوان نهادهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی رسوخ کرده و کل نظام اجتماعی و سیاسی را در سیطره خود گرفته است. معنای سخن اباذری این است که ما اگر می خواهیم جامعه ای نیک داشته باشیم باید به ایمان و عقل و درایت حاج کاظم ها و عباس ها گوش فرا دهیم. آنها با ایمان و عقل خود جنگ را مدریت کردند ولی اکنون در فضای بوروکراتیک پس از جنگ نه فقط صدای شان شنیده نمی شود، بلکه خود نیز قادر به درک سخنان دیگران نیستند، و این یعنی <<زوال گفت و گو>>. اباذری در اواخر دهه هشتاد مقاله ای نوشت با عنوان <<یوتوپیا، سیاست>> که در آن بیش از تمام دیگر نوشته هایش به تشریح مقوله ی <<مردم>> می پردازد. خلاصه ی دعوی های او در این مقاله دو چیز است: اول اینکه در عصر جدید زندگی همگان، بالاخص حیات اجتماعی ما ایرانی ها، از جنس زندگی برهنه است؛ و دوم اینکه مردم به طور برابر دارای بصیرت اند، اما مکانیسم های فریب و سرکوب این بصیرت برابر را نابود می کند و با چندگانه کردن مردم این برابری اولیه را به انواع نابرابری ها بدل می سازد. لذا سیاست دموکراتیک واقعی آن است که مردم از همان آغاز به طور برابر یعنی در مداخله ای آزاد و همگانی در خلق آن مشارکت کنند. اصلی ترین نتیجه ای که می توان از این دو نوشته و از بخش اعظم کنش های فکری و عملی اباذری، استنباط کرد این است که تلقی او از <<مردم>> با تلقی جامعه شناسان پوزیتیویست و جریان غالب تفاوت دارد. او زندگی ما را برهنه می بیند و تلاش برای تغییر این وضعیت را منوط به مشارکت عقلانی، مومنانه و راستین کل مردم می داند. طبیعی است که چنین روشنفکر یوتوپیستی از به فلاکت افتادن مردم زیر سلطه صنعت فرهنگ سازی به خشم آید.
2. در تلقی غیر یوتوپیستی، مردم موجوداتی اند <<در آن جا>> و <<آن بیرون>> که با وجود تمام فراز و فرودها و به رغم تمام منازعات سیاسی و دگردیسی های فرهنگی همچنان بکر و دست نخورده باقی می مانند؛ آنها همواره همان اند که هستند؛ باید به حرفشان گوش فرا داد، زیرا حقیقت نزد آنهاست؛ آنها منبع اصلی هر نوع مشروعیت بخشی اند. اما در تلقی انتقادی/یوتوپیستی باور بر این است که ساختارهای سلطه قادرند به مردم شکل دهند، به تناسب وضعیت های سیاسی سوژه های متناسب تولید کنند و ضمن <<جلب رضایت آنها>> سرکوب شان کنند؛ لذا <<مردم>> همواره <<همان>> باقی نمی مانند. آنها گاهی خودکامه ترین افراد و سیستم ها را بر صدر می نشانند و بی آنکه خود متوجه باشند خادمان باز تولید وضعیت های غیر انسانی می شوند. در اینجا نقش روشنفکر تقدیس مردم نیست، افشای مکانیسم های فریب و سرکوب است، بر ملا کردن دروغ ها و نیرنگ هاست، اما نه به امید ظهور حقیقتی غایی بلکه به قصد یاری کردن آنها برای خلاصی از دام وضعیت های غیر انسانی و رسیدن به وضعیتی بهتر. روشنفکر نقاد در این جا آزاده جانی است که مغاک را می بیند و دست کم بر سر آنان که خود را فرزانه ترین می پندارند فریاد بر می آورد که <<شما فرزانگان نامدار همه خدمت گزار مردم بوده اید و خرافات مردم، نه خدمت گزار حقیقت؛ و ایشان درست به همین دلیل شما را بزرگ می دارند>> (نیچه 1382:116). یوسف اباذری نخواست <<مردم>> او را بزرگ بدارند اما به یاری شان شتافت: در اواخر دهه هشتاد در اوج توجه همگان به مسایل سیاسی، ما را فراخواند به ضجه ها و ناله های بیماران سرطانی تنها مانده روی تخت های بیمارستان که ما مردمان متمدن و آزاده به هیچ رو توان دیدن مردن شان را نداریم، گوش فرا دهیم.او در سخنرانی مرگ پاشایی به مردم توهین نکرد بلکه گفت آموزش موسیقی باید چنان همگانی شود که همه به یکسان فرق بین موتزارت و پاشایی را بدانند. توهین را آن کسی کرد که گفت موسیقی <<عامیانه>> حق مردم است و مردم حق دارند <<عامی>> بمانند.
3. در تفکر یوتو پیستی/انتقادی، فاکتها، پدیدارها و رخدادها هستی ای شیئ مانند ندارند، بلکه در کشاکش هژمونی/مقاومت برساخته می شوند. این امر به ویژه در ممالکی که جامعه حیاتی مستقل از ساخت سیاسی ندارد و ساختارهای سیاسی و اجتماعی به طرزی لاینفک در هم تنیده اند، بیش از بقیه صادق است. فرم و معنای فاکت ها همواره در نزاع بین اعمال هژمونی از بالا و مقاومت از پایین تثبیت می شود، آن هم به طور موقت: معنا هیچ گاه تثبیت نمی شود بلکه همیشه محل نزاع است. بنابراین این تلقی که جامعه و مردم هستومندهایی مستقل و ورای ساختارهای سیاسی اند صرفا یک فرض پوزیتیویستی/لیبرالی قرن نوزدهمی است. کمتر جامعه شناسی امروزه تن به تایید چنین گزاره ای بدهد. بخش اعظم واکنشها به سخنان اباذری از همین اختلاف نظر بر سر چیستی فاکت اجتماعی و مقوله ی <<مردم>> و کلا بر سر رابطه ساختار سیاسی با جامعه بر می خیزد. ژورنالیست ها حق دارند که زیاد در این بحث وارد نشوند، اما نمایندگان علوم اجتماعی آکادمیک چی؟ علوم اجتماعی آکادمیک ایران که تحلیل یوتوپیستی/انتقادی اباذری این بار بعد از دو دهه خواب خوش پوزیتیویستی اش را بر هم زده بود برای آن که آن را بی پاسخ نگذاشته باشد دست در انبانش فرو کرد و دید که کیسه خالی است: فقط به تقلید از تجربه گرایی آنگلوساکسونی گفت که سخنان اباذری <<تجربه بنیان>> نیست و مردم خود به خیابان آمده بودند، و به پیروی از بوردیو و مطالعات فرهنگی گفت که تقسیم بندی هنر فاخر/مبتذل یک تقسیم بندی اشرافی و برای ایجاد و حفظ تمایزهای اجتماعی است. باقی هرچه بود توهین بود و دشنام، و از این حیث نقدهای ژورنالیست ها و منتقدان اینترنتی تفاوت چندانی با نقدهای استادان علوم اجتماعی نداشت. زیرا اگر غیر از این بود می بایستی شاهد نقدهای درون ماندگار (immanent critique) دعوی ها و مضامین محوری سخنان اباذری می بودیم؛ مثلا ایده ی <<منازعه ی لات و سوسول در تاریخ معاصر ایران و نقش این منازعه در شکل دهی حیات اجتماعی/سیاسی ایران>> نقد می شد، یا مثلا مدافعان تئوری <<شکاف نسلی>> مطلبی در نقد اباذری می نوشتند و یا دست کم لیبرال های وطنی ایده ی سیاست زدایی را (که در اساس توسط متفکران رادیکال غربی در نقد نئولیبرالیسم ابداع شده است) در ارتباط با ایران نقد می کردند،و از این قبیل. اما شاهد هیچ یک از اینها نبودیم.
4.انتقادات ناصر فکوهی در مقام یکی از مهمترین نماینگان علوم اجتماعی آکادمیک ایران به خوبی روشن می کند که نقدها به اباذری از چه جنسی است. فکوهی در مصاحبه ای مفصل با سایت <<فرارو>> بخش عظیمی از تاریخ غرب و ایران معاصر، مکاتب فکری،و نظریه های انسان شناسی و فلسفه و جامعه شناسی را مرور می کند تا بگوید که <<روشنفکر جهان سومی>> به رغم آنکه ادای دلبستگی به غرب را در می آورد، در واقع لمپن و اوباش است. فکوهی هرگز نامی از اباذری نمی برد گویی نه نشستی بوده و نه جنجالی و انتقادی؛ فقط ایشان آمده از سر خیر خواهی و نگرانی برای <<سقوط اخلاقی>> روشنفکران به ما بگوید که <<من در غرب تحصیل کرده ام. آن جا نیز عامه ی مردم انواع موسیقی عامیانه، پاپ و راک و غیره گوش می دهند.ای بزرگان دست از سر این مردم عامی بردارید. شما خود مصداق بارز سقوط اخلاقی هستید>>. طرز استدلال او، درست همانند منطقی که بر تولید آثارش حاکم است، چسب و قیچی کردن مطالب بسیار متنوع و پراکنده است. ژست پوزیتیویستی او مبنی بر اجتناب از قضاوت ارزشی آن جایی به هم می ریزد که ناگزیر است چهره ای اخلاقی از روشنفکر بسازد و بر مبنای قضاوتی اخلاقی امثال اباذری را به اوباشیگری متهم کند.این جاست که نقد او تفاوت چندانی با نقد ژورنالیست ها ندارد. نمونه ی اعلای این نقد ژورنالیستی را فردی به اسم کوروش علیانی در مطلبی با عنوان <<روشنفکری که نمی پسندم>> در مجله ی روشن منتشر کرده است. نویسنده ی متن دستش را تا انتها در حلقوم اباذری فرو می کند و چنان در صدد واکاوی روان و ذهن و تن و حرکات او بر می آید که خواننده فکر می کند اصلا معضل اصلی نه سخنان اباذری بلکه خود اباذری است که در مقام بازیگری ماهر در صحنه ظاهر شده و یکسری مخاطب را مسحور خویش ساخته است. تمام سعی نویسنده این است که اثبات کند اباذری <<روشنفکر>> نیست؛ درست همانند فکوهی که تلاش دارد اثبات کند اباذری نه روشنفکری واقعی که روشنفکری جهان سومی و لمپن است. باور استعلایی به وجود موجودی استعلایی به نام <<روشنفکر واقعی>> وجه مشترک اظهارات یک انسان شناس و یک ژورنالیست است. گویی هر دو باور دارند اگر موفق شوند این برند معتبر را از پیشانی اباذری بکنند، دیگر اعتبار کل سخنان و افکار او را زایل کرده اند. بر همین سیاق، منتقدان دیگری به تحلیل حرکات بدن، ژستها و اداها و طرز صحبت کردن اباذری پرداختند و کوشیدند با تحلیل نشانه شناختی/روان شناختی کنش کف زدن مخاطبان برای اباذری راز جذابیت سخنان او برای عده ای از مخاطبان را در همین حرکات جسمانی فریبنده و تسلط اش بر مهارت ها و شگردهای نمایشی جستجو کنند. این بحث البته بحث بجایی است و ای کاش نشانه شناسانی در این مملکت پیدا شوند که بتوانند افشا کنند راز جذابیت خیلی از چیزها، از جمله گفته های روشنفکران، نه در حقیقت نهفته در آن ها که در چگونگی ارائه، فرم و حتی شیوه ی مونتاژ محتویات است. اما در پس این نقدها یک باور بسیار ارتجاعی و خطرناک نهفته است: این باور که گویی کسانی هستند که می توانند ورای هرگونه فرم و قالب، حقایق را به شیوه ای عریان و بلاواسطه به ما عرضه کنند، گویی روشنفکر واقعی کسی است که جذابیتش فقط در نمایاندن بلاواسطه ی حقایق عریان است. این باوری استعلایی و فلج کننده است؛ باوری که بر مبنای آن می توان هر <<دیگری>> ای را به جرم بدلی بودن و در افتادن به سقوط اخلاقی از صحنه بیرون راند. به ژورنالیست ها کاری ندارم، ولی ای کاش اهالی علوم اجتماعی به نقد درون ماندگار دعوی های اباذری می پرداختند تا معلوم می شد که مثلا آیا دعوی فکوهی مبنی بر <<دموکراتیزه شدن فرهنگ و اجتماع در دهه های اخیر در جوامع غربی>> واجد اعتبار است یا دعوی اباذری مبنی بر <<سیطره ی نئولیبرالیسم و جامعه مصرفی بر روابط و مناسبات بشری>>.
5. نقدهای اباذری بری از هرگونه شرارت و کینه توزی و از جنس خشم های رحیمانه است. اما بگذارید درباره ی <<سقوط اخلاقی روشنفکر جهان سومی>> نیز سوالی از خود بپرسیم: آیا برای یک محقق (نمی خواهم از واژه روشنفکر استفاده کنم) پایبند بودن به اخلاق حرفه ای ملاک اخلاقی بودن است یا <<طرز رفتار و گفتار او در خلوت شخصی>>؟ سالهاست در علوم اجتماعی آکادمیک روندی حاکم است که بر مبنای آن برخی محققان به نام تالیف و تصنیف و در قالب کتاب های قطور و مقالات به مونتاژ و تدوین گفته های دیگران می پردازند و اسمش را <<تولید علم>> می گذارند. سوال این است که چه کسی به این روند تن داد؟ چه کسی خواست با این کار نامش در ردیف نویسنده و فرزانه و ((بزرگ)) در آید؟ یوسف اباذری یا دیگران؟ راستی ترجمه کردن کنشی صادقانه تر است یا چسب و قیچی کردن؟ و اگر وزارت علوم از فردا بگوید که برای ارتقای دانشگاهی ترجمه امتیاز بیشتری از مقاله علمی-پژوهشی دارد، آیا ترجمه کردن ارزشی بیشتر از تولید این مقالات و کتابها پیدا نخواهد کرد؟ جواب این سوالات برای همه ی ما روشن است اما مقصود من نشان دادن این نکته است که چه کسی مصداق سقوط اخلاقی قرار می گیرد؟ آن کس که مغاک را می بیند و با شفقت ورزی تمام هشدار می دهد یا آن کس که تمام هم و غم اش قرار گرفتن در ردیف فرزانگان است؟ فرزانگان کسانی اند که همواره در پستوهای خانه ی<<مردم>> پنهان می شوند و تمام حیله گری و ریا کاری خویش را زیر ادعای <<نمایندگان مردم>> پنهان می کنند. آنها هرگزتوان دیدن مغاک را ندارند. لذا <<آنکه پرنده نیست همان به که بر فراز مغاکها آشیان نسازد>> (نیچه 1382:118). اما <<آن که مردم از او گریزان اند…، آزاده جانی است دشمن بندها…آزاده جانان، اهل حقیقت اند>>(نیچه 1382:117). آنها در پی شناخت ژرف اند و << جریان شناخت ژرف سرد است>>(همان 118). نقد بنیادین گفتارها و مکانیسم های برسازنده ی وضعیت موجود، کاری است که فقط از یک منتقد یوتوپیست بر می آید. او هیچ گاه یوتوپیا و آرمان و ایمان و امید را رها نمی کند و با تمسک به اینها درصدد نقد عقلانی هر وضعیت عینی ای بر می آید.او با تمام عصبانیتش به هیچ وجه اهل کینه توزی نیست. زیرا می داند که کینه توزی خصلت انسان هایی است که <<جان شان دوستدار پنهان گاه ها و راه ها و درهای پنهانی است>>(نیچه 1382:46).

منابع:
اباذری یوسف(1381)،<<فروپاشی اجتماعی>>، مجله آفتاب،ش 19.
یوسف اباذری(1387)،<<یوتوپیا، سیاست>>، مجله آیین،ش17و18.
علیانی کوروش(1393)،<<روشنفکری که نمی پسندم>>، مجله روشن،ش3.
فکوهی ناصر(1393)،<<نگاهی انتقادی به رابطه فرهنگ فاخر و فرهنگ مبتذل>>،سایت فرارو،هفتم دی 1393.
محمدی جمال(1393)،<<روی جاده ی نمناک>>، هفته نامه ی صد،ش17.
نیچه فریدریش (1382)،تبارشناسی اخلاق، ترجمه داریوش آشوری، تهران، نشر آگه.
نیچه فریدریش (1382)، چنین گفت زرتشت، ترجمه داریوش آشوری، تهران، نشر آگه.
منبع: مجله ی اندیشه پویا – شماره ی 23 – دی و بهمن 1393

ارسال شده به تاریخ 13 اسفند 1393
پیشنهاد سازباز SAAZBUZZ SUGGESTS