پول بیشتر، دردسر بیشتر
آلما بهمنپور | کوئست لاو
چگونه هیپهاپ به سیاهپوستان خیانت کرد؟
هیپهاپ آمریکایی امروز بیش از هرچیز یادآور تظاهر به قدرت و تجمل است. اما چطور این موسیقی که تا چندی پیش ساختارهای قدرت و محرومیت را به چالش میکشید به اینجا رسیده است؟
این دومین مقاله از یک مجموعه مقالات شش تایی است. در این مقالات به سرگذشت اخیر هیپهاپ نگاه میکنم، به گذشتههای دور آن میاندیشم و از امکان آیندهای برای آن میپرسم. اولین مقاله را اینجا بخوانید.خواندن بیشتر…
وقتی آدمها به هیپهاپ فکر میکنند به چه میاندیشند؟ سوالم زیاد درباره تکنیک موسیقی نیست،بلکه بیشتر در مورد معنای آن است. تکنیک بخش محدودی از هر سبک هنری است؛ اینکه فلان رپر چطور رپ کند مهم است، اما مسئله اصلی نیست. شاید با بیتهای فلان آهنگساز که فوقالعاده و استادانه است برای رقصیدن زودتر از جایتان بلند شوید، اما هیپهاپ یک فرم صوتی انتزاعی نیست. هیپهاپ یک جور روایت است. و این یعنی محتوای آن بیشتر از هنر بودنش اهمیت دارد. یا اینطور بگویم؛ آنچه برای هنر اهمیت دارد محتوای آن است؛ همان ایدههایی که به مخاطب منتقل میکند. جنبههای دیگر در خدمت این کارند، اما اجرا و تولید ایدههای تهی نمیتوانند بر جای خالی محتوا سرپوش بگذارند. امیدوارم این نگاه مناقشهانگیز نباشد. نباید باشد.
جواب من این است؛ وقتی مردم به هیپهاپ فکر میکنند به سرعت یاد زنجیرهای طلایی، ساعت مچیهای گرانقیمت یا ماشینها یا جواهرات یا هواپیماهای خصوصی میافتند. آنها یاد موفقیت و میوههای آن و چهرههای پیروزمندی میافتند که این میوهها را برداشت میکنند. چنین پیوندی مختص به هیپهاپ نیست –میشود گفت فضای همه سلبریتیهای آمریکایی بر پایه نشان دادنِ آنچه میتوانی بخری بنا شده – اما در هیپهاپ این مسئله قویتر است. دلایلش البته پیچیدهاند، اما در فرهنگ آفریقایی-آمریکایی ریشه این اشتیاق به دوران بردهداری بر میگردد. بردهها نمیتوانستند چیزی داشته باشند چون خودشان دارایی دیگران بودند. آنها بعد از آزادی توانستند از نظر سیاسی و همینطور اقتصادی وجود داشته باشند. داشتن چیزها راهی بود که ثابت کنید وجود دارید، و به همین ترتیب، داشتن چیزهای زیاد راهی بود که ثابت کنید سرسختانه وجود دارید. هیپهاپ یعنی داشتن چیزها تا ثابت کنید «نَدار» نیستید؛ یعنی عملی در جهت عکس این تصور که قدرت اقتصادی شما میتواند آنقدر کم باشد که به سادگی ناپدید شوید.
اما چه داشتههایی میتوان داشت؟ و آیا این داشتهها همانهاییاند که مردم ۱۰ یا ۲۰ سال پیش داشتند؟ اگر ساعت را چند دههای به عقب بکشیم متوجه خواهیم شد که اوضاع چه تغییرات فاحشی کرده است.
در ۱۹۸۶، گروه ران-دیامسی در صدر جهان رپ قرار داشت. آنها پس از اینکه شهرتی جهانی پیدا کردند، آهنگی درباره یکی از داراییهای ارزشمند خود منتشر کردند. درست است، آهنگ «آدیداسهای من» را میگویم. بیایید ببینیم که ستارههای رپ در دهه ۸۰ چطور از داراییهای خود حرف میزدند:
آدیداسهای من
از دَرِ کنسرت آمدند تو
در سالن دور زدند
پا گذاشتم به صحنه،
در فسیتوال لایو اید
که مردم دادند و فقیرها گرفتند
به سادگی میتوان فهمید که این بیآزارترین شکلِ مصرفگرایی است. برای تازهکارها توضیح میدهم؛ این آهنگ در اصل در مورد کفش نیست. درباره تجربه گروه در راه ستارهشدن است؛ مخاطبانی که آمدهاند آنها را ببینند، اجراهایی که آنها در راسش بودند. و راستش به سرعت میفهمیم که حتی درباره اینها هم نیست؛ آهنگ درباره لایو اید است، کنسرت خیریهای که محورش این بود که «فقیرها پول بگیرند». در یادداشت قبلی، من و آلبرت انیشتین از تکانهای شبحوار در دوردست حرف زدیم و من آن را نمونهای از قرارداد اجتماعی در نظر گرفتم؛ هرآنچه در جایی رخ میدهد برای شما هم رخ میدهد، و هرچه قدر هم تلاش کنید، باز به راحتی نمیتوانید خودتان را از شرایط دیگران جدا کنید. این همان اصل است؛ روشن کردنِ پیوندها. موسیقیِ کف کفشها؛ کفشها شما را به نقطهای میبرند که از آنجا آدمهای دارا را ببینید که برای آدمهای ندار کار میکنند.
اما چیز دیگری هم در میان است. به کالایی فکر کنید که آهنگ را پیش میبرد. کمی عجیب است؛ یک کفش ورزشی آلمانی از شهر هرتسوگنآوراخ، نه از محله هولیز در کویینز نیویورک. اما این کفش بخشی از لباس فرمِ ران-دیامسی است (یا بود)؛ کلاه پارچهای کانگول، و لباس گرمکن. در آن دوران ران-دیامسی در تضاد با تجملگراییِ دیگر هنرمندان هیپهاپ عمل میکرد، هنرمندانی که جوری لباس میپوشیدند که انگار هنوز در دوران موسیقی فانک و دیسکو هستند؛ لباسهای خزدار و کتهای مهرهدار. ران-دیامسی اینها را کنار گذاشت، و با این کار یک جور باحالی دیگر عرضه کرد. دقیقتر بگویم، آنها باحالیای را عرضه کردند که برای طرفدارانشان قابل تهیه بود. شما میتوانستید آدیداس بخرید و یکی از آنها باشید، یکی از همان جمعی که آرزویش را داشتید.
چه چیزی تغییر کرده؟ خب، در زمان ران-دیامسی، در هیپهاپ طیفی وجود داشت از برندهها تا دیگران، این طیف به هنرمندانی ختم میشد که تاثیری محلیتر و فروتنانهتر داشتند. اما امروز، هیپهاپ به خاطر رکود شدید بازار و بیمیلی شرکتها به سرمایهگذاری در هر چیزی جز آنچه پیروزیاش قطعیست، تقریبا به طور انحصاری مال بَرَندههاست؛ فروشندههای بزرگی که پیشاپیش قدرت خود را نشان دادهاند. و حتی تعداد آنها هم در حال کاهش است، تا جایی که این روزها تقریبا هیچکس در جمع فروشهای میلیونی جا نمیشود– جیزی، امینم، دریک، مکلمور، و کندریک لامار. ممکن است بگویید که هنرمندانی داریم با موفقیتی اندک، که اعتبار فرهنگی بیشتری دارند؛ مثال شاخصش کانیا وست است؛ کسی که حتی ۷۰۰هزار نسخه از آلبوم ییزوس را نفروخت. اما تعداد چنین هنرمندانی که تاثیرگذاری محسوسی داشته باشند، نیمدوجین هم نمیشود.
و این هنرمندان چه میکنند؟ خودشان را تحویل میگیرند، درست مثل هنرمندان نسل قبل. درمورد محصولاتی حرف میزنند که موجب مطرح شدن آنها میشود، باز هم مثل هنرمندان نسل قبل. اما این محصولات امروز چه هستند؟ بیایید به یکی از نوادگان آهنگ «آدیداسهای من» نگاهی بیاندازیم، آهنگی از آلبوم ماگنا کارتا هولی گریل جیزی، یعنی «پیکاسوی عزیزم».
توی خونه ام، نه! توی قصرم،
یه پیکاسو میخوام،
این آهنگ، از نظر اخلاقی و اجتماعی، کیلومترها با «آدیداسهای من» فاصله دارد. این آهنگ هم به رضایت از یک کالا مربوط میشود، اما در مقیاسی کاملا متفاوت. چند روز پیش به یک مرکز خرید سر زدم، آنجا پیکاسویی برای فروش وجود نداشت. میتوانید بگویید از شوخطبعی چیزی سرم نمی شود، و من موقتا اتهام دیوانگی را قبول میکنم. اما برگردیم به متن آهنگ. جیزی فقط آثار هنری را جمع نمیکند. او از اسامی نقاشان معروف استفاده میکند تا خودش را، در پیوند با آنها، هنرمند بخواند.
همه میدانند
ژان میشلِ جدید منم
وارهلها دورم میپلکند
بوگاتیهای دوقلو بیرونِ آرت بزل
آنها توپهای بازی مناند
در حالی که «آدیداسهای من» چیزهای مصرفپذیر را پررنگ میکرد، «پیکاسوی عزیزم» سرتاسر در مورد تجملات و داراییهای دستنیافتنی است. جیزی، در همان ده کلمه اول آهنگ کاری میکند تا مطمئن شود هیچکس در میان مخاطبانش نمیتواند با تجربهای که او در موردش رپ میکند همزادپنداری کند. او هرگز نمیخواهد عضو باشگاهی باشد که شما هم عضوش هستید. اما این برای مخاطبان او برخورنده نیست. آنها عاشقشند. آنها میخواهند مثل او شوند تا بتوانند آدمهای مثل خودشان را کنار بگذارند. یک نمونهی زنندهتر (و شاید مضحکتر؟) آهنگ «بوگاتی»ایس هود است. بندهای تکراری این آهنگ را نقل میکنم:
در یک بوگاتی جدید از خواب پاشدم
در یک بوگاتی جدید از خواب پاشدم
در یک بوگاتی جدید از خواب پاشدم
در یک بوگاتی جدید از خواب پاشدم
این هم متن شعر:
کاکاسیاهها حرص میخورند
چون من پولدارم، مثل یک فاحشه
صدهزار دلار؟ روی مچ دستم
دویست هزارتا؟ خرج دافِت کردم
تو و آن خوشگله، این را بزنید به حساب
من نمیدانم یک بوگاتی دقیقاً چند است. نه صبر کنید؛ مدیر عاملم به من گفته خرجش بازارگرمی و لودگی است. از میان کسانی که میشناسم، از جمله چند هنرمند موفق سبکهای مختلف موسیقی، تعداد بسیار کمی میتوانند چنین ماشینی بخرند، ماشینی که به محض خریده شدن از ارزشش به شدت کاسته میشود. اما یک چیزی در این آهنگ و در فضایی که میسازد وجود دارد که باعث میشود از اینکه بگویم توان مالی چنین بریز و بپاشی را ندارم خجالت بکشم. اجازه دهید اصلاً وارد این بحث نشوم که آیا میتوانم صدهزار دلار برای ساعت مچیام خرج کنم یا نه.
اما اینکه من با شنیدن این آهنگ خودم را با پُزهای اغراقآمیزِ آن مقایسه میکنم چه معنایی دارد؟ خدمت تازهکارها بگویم، این یعنی هیپهاپ بخشی از فرایندی شده که در آن برندهها هرچه بیشتر خود را از جمعیتی که قرار است الهامبخش و مشوق آن باشند جدا میکنند، جمعیتی که منطقاً قرار است گروه بعدی برندهها را نیز به وجود آورد. این مسئله منحصر به سیاهان یا حتی منحصر به هیپهاپ نیست. سیاست آمریکایی هم به همین ترتیب است. اما برای موسیقیای که تا چندی پیش وقف اندیشیدن در تجربیات انسانهای واقعی بود و از این راه ساختار قدرتی را به چالش میکشید که نابرابری و محرومیت تولید میکند، این استحاله و زوالِ چشمگیری است.
مقصر کیست؟ به این راحتی نمیتوان گفت. قطعاً همکاری پافددی با نوتوریوس بی.آی.جی در اوایل دهه نود در کاشتن بذر نگاه به هیپهاپ به عنوان یک سبک مصرفگرای پرتجمل تاثیر زیادی داشت. قبل از آن ویدئوها، ثروتها آشکار بود، اما در عین حال بستر و زمینه داشت و خصوصیاتش هماهنگ با پسزمینه و زادگاه هنرمندان بود. ران-دیامسی باحالی و مُهر سواحل شرقی (آمریکا) را بر خود داشت، دکتر دِرِی هم باحالی و مُهر سواحل غربی را. اما تصور پافددی از قدرت متفاوت بود -و او دوست داشت به همه بگوید که چنین تصوری دارد- قدرتی با یک مُهرِ انتزاعی سرمایهدارانه. ویدئوهای او، و تصویری که ترسیم میکردند، چه در کالیفرنیا، چه در نیویورک یا شیکاگو و فلوریدا مصداق داشت. ویدئوهای او تصوری کارتونی از ثروت ارائه میدادند، تا جایی که واقعیت، با ویژگیهای منحصر به فردش، اهمیت خود را از دست داد. به بیان ادبی این یعنی دلالتگری محض. کمی طول کشید تا پافددی اینها را در یک بیانیه فرموله کند، اما وقتی این کار را کرد صراحتش کوبنده بود. در ۲۰۰۱، آهنگ «پسر بد تا ابد» جملهای وجود دارد که هرچه لازم است درمورد این جریان هیپهاپ بدانیم میگوید «خیال نکن قافیه مینویسم/من پول مینویسم». پیکاسوی عزیزم.
چند سال پیش، ویدئویی از لیل بوزی به یوتوب آمد. ویدئو او را نشان میداد که کف پارکینگ پولهای خود را میشمرد و زمین میریزد. من از هنر اجرایی زیاد سرم نمیشود، اما آنهایی که اینکارهاند – ویتو اکونچی، مارینا آبرومویچ- هرگز نمیتوانند کاری عجیبتر از این انجام دهند. (تو هم همینطور، جیمز فرانکو.) اینجا پول یک انتزاع محض است. هیچ چیز با آن خریده نمیشود، نه وسائلی و نه خدماتی. این پول مجموعهای از نمادهاست که یکی پس از دیگری به زمین انداخته میشود. هرکدام که به زمین میرسند، پیام قدرتمندتر میشود؛ تو این پول را نداری. ممکن است دیگر هیچوقت اینهمه صددلاری نبینی. تو مال اینجا نیستی.
آخرین ایستگاه این قطار، لااقل برای امروز، ویدئوی «اوتیس» از آلبوم «مراقب تخت شاهی باش» است که جیزی و کانیا وست برای تبلیغ آهنگشان درست کردند. در این ویدئو که اسپایک جونز آن را کارگردانی کرده، این دو به یک محیط صنعتی میروند و شروع به نابود کردن یک ماشین میباخ میکنند (یک ماشین دیگر که مانند بوگاتی هیچکس قدرت خریدنش را ندارد). قبل از این کار، آنها در حالی که چهار زن مدل در صندلی عقب ماشین نشستهاند، در محوطه پارکینگ رانندگی میکنند. اما آنها با چکشها و ارههایشان چه چیزی را نابود میکنند؟ ماشین را؟ مفهوم ماشین را؟ مفهوم ماشین در ویدئوهای دیگر را؟ و آنها با نابود کردن ماشین چه میسازند؟ این باور را که آنها به جایی رسیدهاند که قادرند چیزی به قیمت این ماشین را ناچیز بشمارند؟ این تصور را که آنها آنقدر باحالند که باحالیشان به پول و چیزهایی که پول میخرد تعالی میدهد؟ این باور را که هنر باید همواره محصولات مصرفی را نابود کند و از نو بسازد؟ سلسلهمراتبی در تصویر را که، به شکلی غریب، عناصر انسانی را برتر میشمارد؟ در نهایت، ماشین به حراج رفت و پول آن به بحران قحطی در شرق آفریقا داده شد. تکانههای شبحوار در دوردست.
منبع: www.meidaan.com