لحن یعنی همه چیز SAAZBUZZ

لحن یعنی همه چیز

درباره‌ی رساله‌ای کوتاه از نیچه
حسین یاغچی

کتابچه‌ای از نیچه منتشر شده است با نام «درباره‌ی موسیقی و کلمات» که جزو رساله‌های دانشگاهی نیچه است و به موضوعی می پردازد که هر چند در نگاه اول، ممکن است پرداختن به نکته‌ای کوتاه و حاشیه‌ای به نظر برسد، اما لایه‌های دیگر این نوشتار ساده و کم‌حجم، آن چنان موثر است که اگر ادعا کنیم عصاره‌ای ست از فلسفه‌ی هنر نیچه، متهم به بزرگنمایی نشده‌ایم. جزوه‌ی «درباره‌ی موسیقی و کلمات» نه تنها دیدگاهی جامع از فلسفه‌ی هنر نیچه ارائه می‌دهد که در فهم جریان اصلی تفکر این فیلسوف دوران‌ساز هم به کار می آید که در ادامه ارتباط این هر دو با کتاب را مطرح خواهیم کرد. برای شروع، لازم است به آن بخشی از دستگاه فکری نیچه اشاره کنیم که یکی از بنیان‌های اصلی آن است و آن، مفهوم امر حقیقی ست. در چند دهه‌ی اخیر با رواج‌گرفتن تفکر پست‌مدرن و نوع مواجهه‌اش با مفهوم حقیقت و امر حقیقی، این بخش از تفکر نیچه تا حدودی برای اهل فن آشنا شده است.

هرچند که در غالب موارد، آمیخته با بدفهمی هایی بوده که با یکی انگاشتن نوع نگاه نیچه و نوع نگاه تفکر پست‌مدرن به امر حقیقی، ایجاد شده است. با توصیف جنبه‌ی متمایز این دو تفکر، می توان یکی از بنیان‌های اصلی تفکر نیچه را روایت کرد. نگاه نیچه به مفهوم حقیقت و امر حقیقی، شامل دو قطعه است که هرچند در قطعه‌ی اول با تفکر پست‌مدرن هم‌پوشانی دارد ولی قطعه‌ی اول، بدون قطعه‌ی دوم، کامل که نه، ابتر است. اما قطعه‌ی اول، کدام است و قطعه‌ی دوم، چیست؟ امر حقیقی در تفکر نیچه به همان تضاد ازلی – ابدی میان عین و ذهن می پردازد. تفکر متداول فلسفی پیش از نیچه به شکل پررنگی، این نظر را دنبال می کرد که عین و ذهن، دو دنیای جدای از هم هستند.

عین، موجودیتی کامل و بی نقص است که جمودی ابدی از کمال دارد و ذهن اگر بخواهد به چنین کمالی برسد -که البته ناممکن است- باید درک خود را از عین، جامع و جامع‌تر کند تا این‌گونه انسان کامل، بازنمایی شود. در تفکرات معدودی از فیلسوفان سده‌های قبل، به این نوع نگاه به ماهیت عین و ذهن، انتقاد شده است که جز نیچه که شاخص‌ترین‌شان است می توان به ویلیام جیمز هم اشاره کرد. تفکر نیچه، تضاد عین و ذهن را در خود ذهن می بیند و معتقد به موجودیتی به نام عین که سوای ذهن به حیات خود ادامه می دهد نیست. در واقع، موجودیتی به نام عین را برساخته‌ی ذهنی می داند که کمال را در بیرون از خود جست‌وجو می کند و نام این کمال را عین می نهد. عین را بر صدر نشاندن و ذهن را بس دور و دون از آن قراردادن، هنر انسان نیست‌انگار، در هر دوره از تاریخ خود است و البته در رد آن، دلایل زیادی آورده شده است که بخشی از این علت‌آوردن‌ها از جنس و مایه‌ی خودِ فلسفه‌ی نیچه است.

دستگاهی فکری که مولفه‌های آن را نه با استدلال عقلی که باید با ادراک غریزی فهمید و در چند و چون چرایی مرسوم بشر در بیان یک تفکر، باقی نماند. اما در بخش دیگری از توصیف آن، استدلال‌های زبان‌شناسانه و روان‌شناسانه به کار می‌آید که نیچه در این دو هم بی همتاست. ضمن این‌که کنار آن، باید به استدلال‌های پراگماتیست‌هایی چون ویلیام جیمز و جیمز دیویی هم توجه کرد که در گوشه‌ای دیگر از جغرافیای تفکر، از یکی بودن عین و ذهن به نفع ذهن و امرهای حقیقی سخن می گوید. تفکر پست‌مدرن با این قطعه‌ی اول که عرض شد یکسره هم‌مسیر است. گستره‌ی نگاه‌ها به مثابه‌ی امرحقیقی را به تعداد آدمیان روی کره‌ی خاکی گرفتن، دو نتیجه در بردارد که اولی، انفعالی ست و دومی، فاعلانه و کنشگرانه. پست‌مدرن، از کثرت امرهای حقیقی به وضعیتی منفعلانه می رسد که در آن، همه هم صاحب حق هستند و در عین حال، هیچ‌کس صاحب حق نیست. در این وضعیت، اگر حقیقتی درصدد برتری جویی نسبت به حقایق دیگر برآید، نفس این برتری جویی در شاکله‌ی اصلی تفکر پست‌مدرن، مذموم شمرده می شود. این‌چنین است که تفکر پست‌مدرن با جان‌مایه‌ی اصلی تفکر نیچه که همان اراده‌ی معطوف به قدرت باشد در تعارض کامل قرار می گیرد. دستگاه فکری نیچه، وجود امرهای حقیقی را به جای امر حقیقی پذیرا می شود؛ اما این تنها مبتدای یک جمله است تا خبر اصلی گفته شود.

نیچه در بازنمایی ابرمرد، به او از امرهای حقیقی می گوید تا او، اسیر توصیفات مطلق از امر حقیقی باقی نماند و امر حقیقی خود را ایجاد کند و توسعه دهد. حتا چندان که به بازنمایی امر حقیقی خود چونان حقیقی ترین پدیده بپردازد. خبر اصلی از نوع نگاه به امر حقیقی، همین‌جاست و مبتدا همان چیزی که پیش‌تر آمد. اگر تفکر پست‌مدرن، جامعه‌ی شکل گرفته بر اساس امرهای حقیقی را جامعه‌ای مسطح می‌بیند که همه در یک خط صاف سامان گرفته‌اند، نیچه از آن مبتدا استفاده می کند تا جامعه را هم‌چون گذشته هرمی ببیند. با این تفاوت که این‌بار، هرم از حقایقی که فردا و پس‌فردا را می سازند برساخته شده است و نه ساختاری که نگهبان بی‌چون و چرای آن پدیده‌هایی ست که از روزگار دیروز بازمانده‌اند. در جزوه‌ی «درباره‌ی موسیقی و کلمات» این نگاه، به شکل پررنگی دنبال می شود. نیچه در این کتاب از اولویت موسیقی بر سایر هنرها سخن می گوید. از اپرا انتقاد می کند که کلام را فراتر از موسیقی نشانده است و ملودرام و موسیقی دراماتیک را در مسیری پرتناقض می بیند که با ذات موسیقی در تعارض است. می پرسد مگر موسیقی، جز لحن است؟ لحنی که قرار است بر مواد خام هنرمند، جان ببخشد. چندان که اگر نباشد آن‌ها هم از معنا تهی هستند. لحنی که شاید اختصاصی‌ترین ویژگی هر انسان باشد.

چیزی هم‌چون ژن و اثرانگشت که مختص هر فرد است و از این جهت، شباهت با هر موجود دیگری، ممکن نیست. موسیقی موقعیتی برتر نسبت به سایر هنرها می یابد چون همان لحن است که قرار است به ابزارهای دیگر هنرمند، جان‌بخشی کند و این نه آغاز هنر که آغاز زندگی ست. کلام، مقابل موسیقی، ضعیف‌تر و کم‌ارزش‌تر به نظر می رسد. بخشی از آن به دلیل موقعیت محدود زبان است که در هر فرهنگ و قومی، رنگی دگر می پذیرد و از آن مهم‌تر، این‌که کلام، جلوی موسیقی، حکم همان ابزاری را پیدا می کند که اگر لحن نگیرد بی‌جان برجا می ماند. موسیقی، مصداقی از همان امرهای حقیقی ست. همان لحنی که مختص یک فرد است و چون رساتر بیان شود، نشانه‌ای ست از وجودی نیرویافته که اراده‌ی معطوف به قدرت در او بُروزی پیروزمندانه دارد.

اما «درباره‌ی موسیقی و کلمات» جنبه‌ای دیگر هم دارد که در زیرمجموعه‌ی فلسفه‌ی هنر نیچه قابل بازنمایی ست. دیونیزوس و آپولون، همان دو عنصر اصلی فلسفه‌ی هنر نیچه هستند که این بار در تفسیر موقعیت بی‌همتای موسیقی در دستگاه فکری نیچه، کاربرد پیدا می کنند. نیچه در این کتاب از ذات دیونیزوسی موسیقی می نویسد. همان شور و وجد والایی که باید در پدیده‌ای آپولونی انجماد یابد تا عینی و ملموس شود. متافیزیک فلسفه‌ی نیچه را در دو فراز بررسی می کنند. نخست، نظریه‌ی «بازگشت دوباره‌ی همان» است که در بخش چهارم کتاب «چنین گفت زرتشت» به تفصیل روایت می شود و دومی، همان موضوع دیونیزوس است که جلوه‌ای ماورایی از شور و حالی نامتناهی ست که ارائه‌ی توصیفی عقلانی و منطقی از آن ناممکن است. موسیقی به خاطر زبان جهان‌شمول‌اش و نیز جان‌بخشی به پدیده‌ها به واسطه‌ی لحن، نزدیک‌ترین تمثیل از دیونیزوس است و چون گستره‌ی تعریف آن، افزون شود، خودِ دیونیزوس است. در واقع، اگر لحن‌ها را چونان امرهای حقیقی در نظر بگیریم آن‌وقت، موسیقی، همان لحن و نغمه‌ای می شود که برای زندگی خود ساز می کنیم و این، در والاترین صورت‌های اش به مفهوم ابرمرد می رسد.

موسیقی، همان نیروی آتش‌فشانی دیونیزوس است که باید آپولونی برای خویش بیابد و این آپولون در تن و کلام و هر چیزی بروز می یابد که مجال تحمل این نیروی آتش‌فشانی را بیابد. در این‌جا صرفا، برتری موسیقی بر سایر هنرها معلوم نمی شود که موسیقی خودِ هستی می شود و آدمی و ارزش آدمی چیزی نمی شود جز همان ساختن امر حقیقی خود یا در مثالی هنرمندانه‌تر، ساختن لحن ویژه‌ی خود که چون پرشور و نیرو باشد می تواند جهانی را دگرگون کند و کارِ فلسفه‌ی نیچه هم در همین بروز می یابد. یعنی بازنمایی قله‌هایی که با حقیقت خود، دنیایی را به راه پیروزمندانه‌ی خویش کشانده‌اند؛ آن هم به همان طریق و صورتی که زرتشت نیچه می گوید: «سعادت، نگاشتن خواست هزاره‌هاست.»

منبع:مجله تجربه – شماره 15 – شهریور 1391

ارسال شده به تاریخ 30 فروردین 1393
پیشنهاد سازباز SAAZBUZZ SUGGESTS