سلام تاریکی، دوست قدیمی من
آماندا پتروسیش از مجلهی نیویورکر و اَندی گرین از مجلهی رولینگ استون دربارهی آخرین کنسرت پل سایمون
وقتی سایمون شروع به نواختن نتهای آغازین «آوای سکوت» کرد، سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. او این ترانه را ۵۵ سال پیش در حمام خانهی کودکیاش نوشت که در سال ۱۹۶۵به مهمترین تک-آهنگ سایمون و گارفانکل تبدیل شد. حال، همانطور که او (شاید) برای آخرین بار آن را می خواند، چرخهی زندگیاش تکمیل شد. نیازی نبود تا آن را به زبان بیاورد؛ این موضوع برای همه قابل لمس بود.
آماندا پتروسیش/اَندی گرین
جمعآوری و ترجمه: ارشیا جم
پل سایمون در سال ۱۹۹۰ میلادی، هنگامی که ۴۹ سال سن داشت، ترانهی «Obvious Child» را برای آلبوم استودیوییِ هشتمش «ریتم فرشتگان» ضبط کرد. این ترانه تعمقی شناور بر روند گیجکننده و غافلگیرکنندهی پیری است. جملات اول آن شاید حاوی بهترین و دقیقترین تحلیل پیری باشند: «دیگه انتظار ندارم شبیه احمقها باهام رفتار بشه/دیگه انتظار ندارم شبها راحت بخوابم.» جمعآوریِ تدریجیِ دانش هم سینهی ما را ستبر میکند و هم شکستمان میدهد.
سایمون اوایل امسال اعلام کرد توری که پس از انتشار آلبوم چهاردهمش، «زیر نور آبی»، آغاز کرده، آخرین تورش خواهد بود. نام تور را «پیش به سوی خانه» («Homeward Bound»، که نام یکی از ترانههای سایمون و گارفانکل است) گذاشت و آن را با انتخابی شاعرانه، در مِدوز پارک، نزدیک محلهی کُرونا در منطقهی کویینزِ نیویورک به اتمام رساند؛ محل برگزاری کنسرت تنها بیست دقیقه با خانهی کودکی سایمون در فُرِست هیلز فاصله داشت. گرچه این شب نماد یک پایان بود، انرژیِ حاکم بر جمعیت غمگین نبود. برعکس، همه آمادهی جشن گرفتن بودند. ماه تقریبا کامل شده بود و بسیاری تصمیم گرفتند تا روی چمنهای پارک دراز بکشند و به موسیقی او گوش بسپارند.
پیش از آنکه سایمون به روی سن بیاید، بیل دِبلاسیو، شهردار نیویورک، او را یکی از مهمترین هنرمندان این شهر معرفی کرد که جمعبندیِ عادلانهای از میراث غنی او به نظر میرسد. کارنامهی کاری او بخشی از اخلاقیات شهرش را منعکس میکند: پرحرف و آیندهنگر؛ سرسخت و احساسی؛ و متاثر از غم و زیبایی.
سایمون، که اکنون ۷۶ سال سن دارد، با یک تی – شرت قرمز و ژاکت مشکی روی استیج آمد. همزمان هواپیمایی به سمت فرودگاه لاگوآردیا از بالای سرش گذشت و سایمون پشت میکروفن اولین جملاتش را زمزمه کرد: «به نیویورک خوش آمدید!» تا پایان شب حداقل پنج هواپیمای دیگر از بالای پارک گذشتند و سایمون مثل یک پسربچه هر دفعه آنها را با چشمانش دنبال کرد. او سپس گفت: «اینجا با پارکی که توی دبیرستان توش بیسبال بازی میکردم ۲مایل فاصله داره.» او یک دستکش بیسبال دستش کرد، توپ بیسبالی را در جمعیت انداخت و گفت: «بیاید یه ذره بازی کنیم.» و جمعیت نیز اطاعت کرد
در جایگاه یک شاعر، سایمون همیشه علاقهمند به ایهامی بازیگوش بوده. او به یین و یانگ همهچی اعتقاد دارد و از نظرش در هر فعل و انفعال انسانی، به میزانی برابر، عدالت و ناعدالتی وجود دارد؛ این طرز تفکر به ترانههایش تعادلی حسابشده میدهد که در دورهی گزافهگوییِ ترسناکی که در آن زندگی میکنیم خصوصیتی کمیاب به حساب میآید. صدای سالم و شفاف پسرانهاش در سالهای اول از نقاط ضعفش بهحساب میآمد. چون مانند همنسلانش نمیتوانست ایدههایش را عربده بکشد، باعث شد تا گروهی از منتقدان آثار دیگران را مهم تر از او بشمارند. اما امروز، صدایش به تمام این ترانهها یک جوانی ابدی میدهد.
مانند تمام کنسرتهای دیگر این تور، سایمون مراسم را با قطعهی «آمریکا» آغاز کرد. ترانهای دربارهی تجربهی جوانی و دو دلی: «کاتی، من گم شدم! بهش گفتم، با اینکه میدونستم خوابه/من پوچم، درد میکشم و نمیدونم چرا»
سایمون سپس گفت: «بیشتر آهنگایی که امشب میزنیم رو باهاش آشنایید، و شاید با چندتا کمتر آشنا باشید. ولی همهی ترانههای ریتم دار جوری تنظیم شدن که شمارو برقصانند.»
تنها مهمانی که سایمون از او به روی سن دعوت کرد، همسرش اِدی بریکِل بود که وظیفهی سولوی سوت زدنِ «من و خولیو توی حیاط مدرسه» را به عهده گرفت و به خوبی هم از پس آن برآمد. «من و خولیو» از لحظات طلایی شب بود: سایمون بالاخره در کُرونای کویینز خواند: «خداحافظ رُزی، ملکهی کُرونا» که باعث شد صدای خنده و دست جمعیت فضا را پر کند. همچنین جملهی «من تو راهم، اما نمیدونم به کجا/هرچقدر بخوام طولش میدم، اما نمیدونم به کجا» تبدیل به پیشگویی او از بازنشستگی شد. لبخندی که خواندن این جملات برروی لبهای سایمون بجا گذاشت از دورترین نقطهی پارک قابل رویت بود.
«من با ترانهی بعدی رابطهی عجیبی دارم. خیلی سال پیش نوشتمش و وقتی تموم شد با خودم فکر کردم که از همیشهام چیز بهتری ساختم. بعد دادمش یکی دیگه و برای مدتها نخوندمش، و با اینکه گهگاهی توی تورها میخواندمش، از اونجایی که نسخهی اصلیش خیلی منحصر به فرده، هیچوقت احساس نکردم که مال منه. ولی این شب آخره، و من براتون فرزند گمشدهام رو مینوازم.»
سایمون از «پلی بر رودخانهای خروشان» «Bridge Over Troubled Water» صحبت میکرد و منظورش از «دادمش به یکی دیگه» این بود که اجازه داد تا آرت گارفانکِل خوانندهی اصلی آن برای نسخهی استودیویی باشد. این تنها باری در طول شب بود که سایمون اشارهای به شریک قدیمیاش کرد. گارفانکل هم در همین شب بخصوص تصمیم گرفت تا کنسرت خودش را در ایالت مینیسوتا برگزار کند و هر گونه امکانی برای کنار هم قرار گرفتن «سایمون و گارفانکل» برای بار آخر را از بین برد و دعوای قدیمیشان ادامهدار شد.
وقتی سایمون شروع به نواختن نتهای آغازین «آوای سکوت» کرد، سکوت سنگینی بر فضا حاکم شد. او این ترانه را ۵۵ سال پیش در حمام خانهی کودکیاش نوشت که در سال ۱۹۶۵به مهمترین تک-آهنگ سایمون و گارفانکل تبدیل شد. حال، همانطور که او (شاید) برای آخرین بار آن را می خواند، چرخهی زندگیاش تکمیل شد. نیازی نبود تا آن را به زبان بیاورد؛ این موضوع برای همه قابل لمس بود.
ما هیچوقت اهمیت این کنسرت برای پل سایمون را نخواهیم فهمید، اما کاش او بازنشستگی را آنقدر سخت نگیرد. کاش به ضبط موسیقی جدید ادامه دهد و هرازچندگاهی کنسرتی برگزار کند. کاش سالیان زیادی از موسیقیهای جدید پل سایمون وجود داشته باشد. اما اگر هیچکدام از اینها نشد و او واقعا تصمیم به بازنشستگی کامل گرفته است، پایانی بهتر از این نمیتوانست برای خودش کارگردانی کند.
پس از پایان یافتن «آوای سکوت» گیتارش را زمین گذاشت و به اقیانوسی از جمعیت که روبرویش قرار داشتند نگریست، و تا جایی که میتوانست عشق و قدردانی آنها را به خود جذب کرد. سپس مشتهایش را به نشانهی موفقیت بلند کرد و برای بیان آخرین جملاتش به پشت میکروفن آمد: «به قدری ازتون ممنونم که هیچ وقت نخواهید فهمید.»
تاثیرگذارترین آلبومهای پل سایمون:
(Paul Simon (1972
(Still Crazy After All These Years (1975
(Graceland (1986
(The Rhythm of The Saints (1990