داستان های موسیقی و مغز SAAZBUZZ

داستان های موسیقی و مغز

مروری بر کتاب موزیکوفیلیا

آنتونی گوتلیب ( Anthony Gottlieb )

برگردان لیلا غروی

روایت است هنگامی که رهبر ارکستری در حین اجرای موسیقی در سالن کارنژی ( Carnegie Hall ) از حال رفت و به زمین افتاد ٬ مسولین سالن از پزشکانی که احتمالن در سالن حضور داشتند درخواست کمک کردند. نیمی از مخاطبین از صندلی هایشان برخاستند تا کمک کنند.

شاید برنامه ی آن شب کنسرتی مخصوص پزشکان بود که نیمی از مخاطبانش پزشک بودند. اما به نظر می رسد که پزشکان دلبسته ی موسیقی کم تعداد نباشند٬ دست کم در شهر نیویورک. اولیور سَکس ( Oliver Sacks ) یکی از این پزشکان است.

این نورولوژیست اخیرن در کتاب موزیکوفیلیا ( Musicophilia – Tales of Music and the Brain ) توانسته دو حوزه ی دلبستگی اش – موسیقی و علوم اعصاب – را با هم در آمیزد. سَکس در کارهای قبلی اش توانسته با شگردی استادانه ٬ مشکلات ایجاد شده در حوزه ی اعصاب را با داستان های انسانی مرتبط کند. او با برقراری این ارتباط نشان می دهد که زندگی انسان به طرز خطرناکی وابسته به یک واقعیت بیوشیمیایی است. نتیجه ی کوچک ترین اختلال در این امر بیوشیمیک کارکرد وارونه ی سیستم های روانی می باشد.

موزیکوفیلیا – داستان های موسیقی و مغز – با روایت داستان شگفت انگیز جراح ۴۲ ساله ای به نام تونی سیکوریا ( Tony Cicoria ) آغاز می شود. در سال ۱۹۹۴ ٬ در یک روز طوفانی ٬ آذرخشی با سر تونی برخورد می کند. قلب تونی می ایستد اما پزشکان او را احیا می کنند. چند هفته پس از این حادثه تونی از سلامت کامل برخوردار می شود و به کار بازمی گردد. همه چیز در زندگی تونی روند طبیعی اش را طی می کند تا زمانی که او علاقه ی بی حدی به قطعات کلاسیک پیانو پیدا می کند. این علاقه در حالی ایجاد می شود که تونی همواره در زندگی اش دوست دار موسیقی راک بوده است. علاقه ی او به پیانو تا جایی پیش می رود که تونی برای خودش یک پیانو می خرد و شروع به یادگیری نواختن این ساز می کند. مدتی بعد ذهن او از امواج موسیقی اشباع می شود. موسیقی ای که بدون توقف در ذهن اش جاری است و معلوم نیست از کجا می آید. سه ماه پس از حادثه ٬ تمام وقت تونی صرف نواختن پیانو و ساختن قطعات موسیقی می شود.

ده سال بعد تونی هم چنان دیوانه وار دوست دار موسیقی است اما با آن که سیستم های تکنولوژیک کارآمد تری برای تحقیق در مورد وضعیت مغزی او به وجود آمده است ٬ او میلی به انجام این تحقیقات ندارد. تونی خود را انسان بسیار خوشبختی می شمارد که یک حادثه چنین وضعیتی برای او ایجاد کرده و نیازی به تحقیق در این مورد نمی بیند. او می گوید که موسیقی برای او یک « نعمت » است و « جای هیچ سوالی باقی نیست». بی شک او فرد خوشبختی بوده است که در اثر اصابت یک آذرخش و برق گرفتگی ناشی از آن زنده مانده است و علاوه بر آن با دنیای موسیقی نیز آشنا شده است.

اما به همت و اراده ی کسانی که مغز خود را در اختیار محققان گذاشته اند امروزه می دانیم که مغز  موسیقی دانان نسبت به افراد دیگر شاخص های متفاوتی دارد. در مغز موسیقی دانان حرفه ای اندازه ی جسم پینه ای ( Corpus Callosum ) ٬که ارتباط میان دو نیم کُره ی چپ و راست را برقرار می کند ٬ بزرگ تر از یک مغز معمولی است. هم چنین در کورتکس شنوایی اولیه ی ( Auditory Cortex ) افرادی که قادرند به محض شنیدن یک نُت موسیقی آن نُت را تشخیص دهند ٬ رشد نامتقارن دیده می شود. به علاوه تفاوت قابل توجهی در توزیع ماده ی خاکستری مغز یک موسیقی دان با یک مغز عادی وجود دارد. سَکس معتقد است که همه ی این اطلاعات باعث می شود که یک آناتومیست بتواند به راحتی مغز یک موسیقی دان را از یک مغز عادی تشخیص دهد. ( این امکان ِ تشخیص هنوز در مورد مغز یک نویسنده یا یک هنرمند هنرهای تجسمی  میسر نیست.) هنوز نمی دانیم که این شاخص های متفاوت در مغز یک موسیقی دان تا چه حد نتیجه ی یادگیری و تمرین موسیقی است و چه مقدار آن وابسته به وضعیت اولیه ی مادرزادی مغز اوست. اما به عقیده ی سَکس این شاخص ها در ارتباط مستقیم با سن شروع یادگیری و تمرین موسیقی و مقدار انجام این تمرین ها می باشد.

تعدادی از بیماران غیرعادی هستند که موسیقی را با همان اشتیاق که تونی دچار آن شده بود ٬ دنبال می کنند. ایشان کسانی هستند که دچار «سندرم ویلیام» هستند. سَکس آن ها را « گونه ی بیش فعال در موسیقی » می نامد. این سندرم در اثر یک نارسایی نادر ِژنتیکی ایجاد می شود . فرد مبتلا به سندرم ویلیام در بخش هایی بسیار تواناست و در بخش هایی از ناتوانی رنج می برد. این افراد معمولن اجتماعی و پرانرژی هستند ٬ دایره لغات گسترده ای را می شناسند و خوب قصه می گویند. در مقابل میزان ضریب هوشی شان ( IQ )کم تر از ۶۰ می باشد. این بیماران معمولن مشکلات قلبی دارند. صورت هایشان قابل تشخیص است ( دهانشان گشاد است و گونه های کوچک و دماغ سربالا دارند). به نظر می رسد که همه ی آن ها از سنین کم نسبت به موسیقی واکنش دارند و هشیار هستند. برخی حافظه‌ی موسیقایی قوی نیز دارند. اما همگی استعداد موسیقی ندارند.

اگر موسیقی در زندگی تونی و برخی دیگر بیماران شوق و شادی ایجاد کرده است ٬ وضعیت برای کلیو ویرینگ ( Clive Wearing ) کاملن  به گونه ای دیگر است. کلیو یک موسیقی دان و موسیقی شناس انگلیسی است. حافظه ی کلیو در اثر یک بیماری عفونتی در مغزش ٬ به بازه ی زمانی چند لحظه ای تقلیل یافته است. مورد بیماری کلیو یکی از دردناک ترین مواردی است که سَکس در کتابش مطالعه می کند. شبکه ی بی بی سی در مستندی به نام « زندانی ِ آگاهی » وضعیت پرمخاطره ی کلیو را به تصویر کشیده است. برای کلیو گذشته هیچ معنایی ندارد. او حتی یک دقیقه قبل را به خاطر نمی آورد. همین امر باعث می شود که زمان حال نیز برای او بی معنی باشد. کلیو یک بار در توصیف وضعیتش به همسرش می گوید : « مثل این است که مرده باشی ». با این که همسرش را به یاد نمی آورد اما هر بار که او را می بیند از این دیدار بسیا%:.8′!خوشحال می شود. گویی  هر بار اولین بار است که او را می بیند. در مورد موسیقی هم همین وضعیت را تجربه می کند. هنگامی که از او درخواست می شود که قطعه ای از باخ را بنوازد ٬ او می گوید که هرگز قطعه ای از باخ را ننواخته است. اما هنگامی که یکی از قطعات را می نوازد ٬ در حین نواختن می گوید این قطعه را به یاد می آورد. آن چه سَکس در مطالعه ی این بیمار می گوید نظریه ای درخشان اما پر تضاد است. سَکس معتقد است  که « به یاد آوردن موسیقی ٬ با مفهموم به یاد آوردن به طور معمول متفاوت است… شنیدن موسیقی یا نواختن آن کاملن در لحظه ی حال اتفاق می افتد و با گذشته در ارتباط نیست».

تا امروز موسیقی در درمان بسیاری از گونه های بیماری های روانی موفقیت چشم گیری داشته است. اولین دوره های رسمی موسیقی درمانی در سال های ۱۹۴۰ شروع به کار کردند. امروزه موسیقی درمانی در کاهش علایم و تعدیل وضعیت بیماری های(۱) گفتاری ( Motor and Speech disorder )٬ (۲)اَفیزیا ( aphasia )  و گونه هایی از (۳) زوال عقل (  dementia ) کاملن موفق است.  سَکس مشاهدات خود را در موارد پیشرفته ی زوال عقل شگفت انگیز توصیف می کند. این بیماران در طی جلسات موسیقی درمانی ٬ با تمرکز روی موسیقی ای که برایشان نواخته می شود کم کم توانایی های حسی  از دست رفته ی خود را باز می یابند و از شدت تشویش و اضطرابشان کاسته می شود. او در تحقیقات خود  یک بیمار با سندرم تورِت ( Tourette Syndrome ) بسیار پیشرفته را مطالعه می کند. این بیمار نمونه ی حادی از سندرم تورت است که روزانه نزدیک به ۴۰۰۰۰ تیک غیر ارادی دارد. زندگی او پس از جلسات موسیقی درمانی در جهت مثبتی تغییر می کند. او اکنون تنها هنگامی که مشغول به نواختن پیانو می باشد از آرامش کامل برخوردار است و دچار تیک های غیر ارادی نمی شود.

البته در مواردی بسیار نادر موسیقی کارکرد های درمانی و التیام بخش خود را از دست داده و تبدیل به ابزاری زجر آور می شود. شومن ( Schumann ) در اواخر عمرش دچار توهمات تشویش آور موسیقایی شده بود. او اصوات موسیقی را در ذهنش می شنید . این اصوات کم کم تبدیل به یک تک نُت  می شدند و این صدا هرگز قطع نمی شد. سَکس در کتابش از بیمار هفت ساله ای یاد می کند که ناخواسته و به طور متداوم در ذهنش صدای موسیقی می شنود. شاید این افراد آرزو داشتند تا شبیه به کسانی باشند که ادعا می کنند از موسیقی درکی ندارند. فروید با آن که اهل وین بود و به علم پزشکی نیز آگاه ٬ ادعا می کند که قادر به لذت بردن از هیچ نوع موسیقی نمی باشد : « شاید نوعی منطق گرایی و یا تحلیل مانعی ذهنی برایم ایجاد می کند و من نمی توانم تحت تاثیر چیزی قرار بگیرم که نمی دانم چه طور و از کدام زاویه ای مرا تحت تاثیر قرار می دهد .»

مجموعه ای که سَکس از بیماری های روانی خاص در موزیکوفیلیا در اختیار قرار می دهد قادر به روشن کردن رموز پیچیده ی موسیقی و مغز نیست.  اما از آن جایی که این علم بسیار نوپا می باشد نمی توان به سَکس خرده گرفت. سَکس بر خلاف فروید ٬ سعی در پرده برداری از پدیده ی پیچیده ای دارد که التبه هنوز قادر به توضیح آن نمی باشد.

منبع : روزنامه ی نیویورک تایمز ۲۸ اکتبر ۲۰۰۷

۱-مجموعه ای ازنارسایی ها دربرقراری ارتباط که در نتیجه ی بیماری ها و یا آسیب های سیستم اعصاب به وجود می آیند. این نارسایی ها به دو دسته تقسیم می شوند: دسته ی اول شامل مشکلات در بیان و کلام هستند ( dysarthria ) . دسته ی دوم که مرتبط با نارسایی هایی در ناحیه عضلات ٬ حنجره و یا ماهیچه های دهان می باشند و مستقیمن مربوط به سیستم عصبی می باشند ( apraxia ).

۲-  یک نوع نارسایی زبانی است که در اثر آسیب سیستم عصبی ایجاد می شود. در این بیماری  توانایی خواندن ٬ نوشتن ٬ صحبت کردن و حتی فهم زبان ممکن است به طور کامل یا نسبی از بین می رود.

۳- کم شدن سطح فهم و درک بدون این که وابسته به سن یا اتفاق خاصی باشد. این بیماری نیز در گروه بندی بیماری های مرتبط با سیستم اعصاب می باشد و نشانه ها و گونه های بسیار گسترده ای دارد.

این مطلب برای سایت سازباز ترجمه شده است و استفاده از آن با ذکر منبع آزاد می‌‌باشد.

ارسال شده به تاریخ 26 مهر 1392
پیشنهاد سازباز SAAZBUZZ SUGGESTS